آن زمان که به من پیشنهاد شد کتابی در مورد سوسن تسلیمی بنویسم، هنوز شبکههای اجتماعی در ایران نبود. سال ۱۳۸۲ حتی دسترسی به اینترنت هم محدود و پردردسر بود. یادم میآید کارتهایی میخریدم که از طریق خط تلفن خانه به اینترنت وصل میشد. هم خط تلفن را مشغول میکرد و هم نمیتوانستی یک ویدیو یا حتی یک عکس دانلود کنی. اطلاعات چندانی هم در مورد سوسن تسلیمی به فارسی نبود، یا حتی انگلیسی. من او را هرگز از نزدیک ندیده بودم و تنها یک شماره تلفن داشتم از خانهاش در سوئد. تقریباً از او هیچ نمیدانستم، جز اینکه هر شش فیلمش را دیده بودم و یک سریال تلویزیونی که واضح بود بخش زیادی از بازیاش قیچی شده است. تنها اطلاعاتی که داشتم، این بود که قبل از انقلاب، در دانشکده هنرهای زیبا تئاتر خوانده، در کارگاه نمایش فعالیت داشته، زمانی همسر داریوش فرهنگ بوده و در دهه ۶۰ به سوئد مهاجرت کرده است. شبیه این سالها نبود که بیشتر بازیگران در اینستاگرام صفحه دارند و از فعالیتهای قدیم، حال و آیندهشان اطلاعرسانی میکنند و میدانی سر کدام فیلم هستند، اسم بچههایشان چیست و احیاناً دیشب خانه مادرشان چه غذایی خوردهاند. تا آن زمان کتابی در مورد او کار نشده بود و قرار بود «اسطوره مهر» اولین کتاب در مورد سوسن تسلیمی در ایران باشد. اسمی که بعد از تمام شدن کتاب، ناشر برای آن انتخاب کرد.
سوسن تسلیمی مثل یک راز پیچیده بود. مثل یک کلافی که سرش پیدا نیست و آخرش در ناکجاست. مثل راهی که مبدأ و مقصدی ندارد. چارهای نبود، باید کفشهای آهنینم را میپوشیدم و راهی میشدم. اولین قدم تلفن کردن به خودش بود. امید داشتم که مصاحبه با من را بپذیرد و پایه کتاب بشود حرفهای خودش. یادم میآید وقتی صدایش را شنیدم، قلبم شروع کرد به تند زدن. صدا همان صدا بود؛ همان صدایی که همیشه از درون قاب تلویزیون شنیده بودم و مسحورش شده بودم و حالا داشت آن صدا با من حرف میزد. صدا گرم و صمیمی و جذاب بود، اما مصاحبه را نمیپذیرفت. حتی گفت که وقتم را هدر ندهم، چون به کتابی که در مورد او باشد، قطعاً ارشاد مجوز نخواهد داد. صدا متعجب بود و ناامید. چطور بعد از ۱۶ سال کسی یادش آمده که در مورد یکی از مهمترین بازیگران زن تاریخ سینمای ایران، کتابی بنویسد و چطور ناشری حاضر به سرمایهگذاری شده است؟ این سؤالات را نپرسید، اما از لحنش پیدا بود که باور ندارد که چنین کتابی امکان انتشار در ایران داشته باشد. اصرار بیفایده بود. خداحافظی کردیم و من ماندم با دریایی از سؤالات بیجواب. هر چه بیشتر به دنبالش میرفتم، کمتر مییافتمش. حتی یک فریم فیلم از تئاترهایش نبود. او که بود؟ این همه قدرت از کجا میآمد که هر صحنهای را مال خود میکرد؟
رفتم سراغ همکاران قدیمیاش تا او را از آنها جستوجو کنم. هر کدام داستانهایی داشتند بدیع و روایتهایی شنیدنی. از شخصیتش، از رفتارش، از سرسختیاش، از منش منحصربهفردش، از حضور جادوییاش روی صحنه و از ظلم دیدنش، نادیده گرفته شدنش و از رفتنش برای همیشه. حتی یادم است حسین محجوب در تمام مدت مصاحبه گریه میکرد. همه متفقالقول بودند که سوسن تسلیمی ستایش و احترام آنها را برمیانگیخته و بازیاش شگفتزدشان میکرده، اما هرگز آنطور که باید، قدر ندیده و بر تخت ننشسته. در دیدار با بهرام بیضایی به گنجینه پرارزشی از عکسها و بریده روزنامههایی برخوردم در مورد فعالیتهای تئاتری سوسن تسلیمی که آقای بیضایی با مهر در اختیارم گذاشت و همینطور اسنادی از اخراج او از تئاتر شهر، نامه گلایهآمیزش به محمدعلی نجفی، کارگردان سریال سربداران به خاطر سانسور بخشهایی از بازیاش در این سریال و چند نامه مهم دیگر. حالا میتوانستم تصویر واضحتری از او داشته باشم. بازیگری که تلاش و تعهدش به نقشآفرینیهای ماندگار به نتایجی چون حذف و سانسور پیوند خورده بود. در زمان حضور سوسن تسلیمی در ایران، هیچکدام از فیلمهایش به نمایش عمومی درنیامده و بیشتر آنها توقیف بودند. بازیگری که نمیتوانسته در مقابل سانسور و حذف، ساکت بنشیند. بازیگری که همیشه به ظلم معترض بوده. بازیگری که هرگز نتوانسته یک فریم از بازیاش را کنار مردمش نگاه کند. بازیگری که حرمان را در کشورش چشیده و بیاحترامی و رنج را. کمکم میتوانستم بفهمم چرا در آن مکالمه تلفنی، آنقدر شگفت زده بود که میخواهم کتابی در موردش بنویسم.
بعد از سه سال تلاش مدام، کتاب در بیش از ۴۰۰ صفحه آماده بود. نمیخواستم بدون کلمات او، کتاب به چاپخانه برود. آخرین تیری که در کمان داشتم، برادرش سیروس تسلیمی بود. به دفترش رفتم و قبل از شروع هر دیالوگی، پرینت ۴۰۰ صفحهای کتاب را جلویش گذاشتم. گفتم این هم کتاب سوسن تسلیمی. به سوسن بگویید دارد میرود چاپخانه، حیف است که از واژگان او خالی باشد، حتی شده یک یادداشت کوتاه. آقای تسلیمی با تعجب به پرینت کتاب نگاه کرد. گفت سوسن را راضی میکند و خودش هم یادداشتی خواهد نوشت. عکسهای خانوادگیشان را هم به من قرض داد برای انتهای کتاب. کتاب که منتشر شد، دو جلد برایش پست کردم. تماس گرفت و با همان مهربانی که از او شناخته بودم، تشکر کرد. گفت که هنوز باور نمیکند که کتابی در مورد او مجوز گرفته باشد. در این سالها که شبکههای اجتماعی همه هنرمندان و مخصوصاً بازیگران را تسخیر کرده، سوسن تسلیمی در هیچ شبکه اجتماعی حضور نداشته و تنها به فعالیتهای هنریاش پرداخته. بیحاشیه و امن. اگرچه در چند مصاحبه تلویزیونی و فیلم مستند ظاهر شده و من هر بار بعد از دیدنش، به فاصله نجومی او با ستارگان امروز سینمای ایران، فکر کردهام. اینکه چقدر یک بازیگر میتواند از نمایشی بودن پرهیز کند؟ چقدر میتواند خود واقعیاش باشد؟ چقدر میتواند فراموش کند در آن لحظه کیست و که بوده است؟ چقدر یک بازیگر میتواند ساده باشد؟ و این همه طبیعی بودن چقدر زیباست.
او یک زن طبیعی با همه مشخصات سنی خود است. نه بینیاش را به دست جراحان سپرده و نه از هیچکدام از چروکهای صورتش ابایی دارد. نه هزار لایه آرایش میکند و نه لباس پرزرقوبرقی میپوشد و نه حتی زیورآلاتی به همراه دارد. تنها در صورتش دو چشم دارد، براقتر از هر زمرد و درخشانتر از هر ابریشم. کلام اوست و قدرت بیانش و زبان بدنش که او را از ستاره بودن بینیاز کرده و میکند. از جوانی تا میانسالی از تلاش برای آموختن، رفتن و رسیدن دست نکشیده و حالا پرسونا و شگردها در او نهادینه شدهاند. حضورش تنها کافی است که هر ستاره وابسته به چهرهاش را بیفروغ کند. بودنش به یک جادو وصل است و این جادو چیزی نیست جز فروتنی، دانستن تکنیک، بینش و سادگی. او از جنجال و هیاهو همیشه دوری کرده. از خودنمایی، از نمایش زندگی شخصیاش، از به رخ کشیدن تواناییهایش. و این همه به طبیعیترین شکل ممکن رخ داده، بدون آنکه سعی کند که اینگونه باشد. چون اینگونه هست و همین است راز قدرت و زیباییاش. او دارای تمام ویژگیهایی است که بیشتر بازیگران امروز فاقد آن هستند. از اظهارنظر در مورد مسائلی که اطلاعی از آن ندارند، تا به رخ کشیدن تواناییها یا زیباییهای ظاهریشان. از ظاهر شدن در برنامههای مختلف تلویزیونی و شوهای لباس و مصاحبههای تصویری اینترنتی تا حضور در خیریهها و افتتاحیهها و اختتامیهها. از سرک کشیدن به حیطههای دیگر که گاهی بیشتر آبروریزی است تا خواندن کتاب و پر کردن سیدی شعر. انگار برای نمایش دادن، صحنه کافی نیست و هر جا که باشند، در حال اجرای نمایشی هستند. سوسن تسلیمی تا بالاترین مقامات فرهنگی سوئد رشد کرده، در مهمترین و بزرگترین سالنهای نمایش سوئد تئاتر اجرا کرده و از مهمترین تصمیمگیرندگان فرهنگی آن کشور بوده. اما این همه، عرصه نمایشگری او نبوده و نیست. ۳۳ سال از مهاجرت سوسن تسلیمی گذشته است و ۳۳ سال از آخرین نقشآفرینی او در فیلم شاید وقتی دیگر ساخته بهرام بیضایی، اما همچنان بازیهای او مرجع هستند برای هنرجویان، کلاس درس هستند برای دانشجویان بازیگری، هنوز میشود از شگردهای بازیگری او، فصل تازهای نوشت و از شخصیتش. هنوز یک جمله از او کافی است تا هزاران کیلومتر را از آن سر دنیا طی کند و آب تازه و گوارایی باشد برای دلتشنگان هنر و زیبایی در وطنش. برای کسانی که هنوز منتظرند تا روزی برگردد و به روی صحنههای همین سرزمین برود. سرزمینی که ناعادلانه و ناشرافتمندانه از او گرفته شد.