این خانه برایم مرض‌آور بود

نقد سریال «چیزهای تیز» ساخته ژان مارک ولی

نزهت بادی

چیزهای تیز مجموعه تلویزیونی امریکایی محصول سال 2018 است که به مسائل و دغدغه های زنان می‌پردازد و دست روی موضوع مهمی می‌گذارد که چطور یک مادر می‌تواند برای فرزندش خطرناک به حساب بیاید و با محبت و دلسوزی بیش از حد منجر به تباهی او شود. سریال را ژان مارک ولی سازنده دروغ های کوچک بزرگ بر اساس رمانی از خانم گیلیان فلین ساخته است که در نوشتن رمان‌هایی جنایی با درونمایه‌های سیاه و تلخ مبنی بر واکاوی گذشته و خانواده و جنسیت تخصص دارد. داستان سریال درباره زن جوان خبرنگاری به نام کامیل با بازی ایمی آدامز است که پس از سال‌ها برای تهیه گزارشی از جریان قتل دخترهای نوجوان به زادگاهش بازمی‌گردد و با مواجهه دوباره با مادرش آدورا و خواهر نوجوانش آما ریشه‌ها و دلایل مشکلات شخصی‌اش را واکاوی می‌کند.

کامیل سال‌ها پیش زادگاهش را ترک کرده و آن شهر پر از خاطرات بد را پشت سر گذشته است. در همان آغاز سریال که سردبیر روزنامه از کامیل می‌پرسد که ویندگپ چجور جایی است؟ کامیل جواب می‌دهد یا ثروت موروثی داری و یا زندگی آشغالی و سردبیر می‌گوید تو کدوم یکی هستی و کامیل می‌گوید زندگی آشغالی ناشی از ثروت موروثی. بعدها هم کاراگاه ویلیس درباره ویندگپ و تاریخچه خشونت‌بارش از او می‌پرسد، از زبان کامیل در کتاب می‌خوانیم که «مشکلی نداشتم قصه‌های ویندگپ را برای ریچارد بریزم وسط، هیچ حس وفاداری خاصی به شهر نداشتم. جایی بود که خواهرم مرده بود. جایی بود که مرض خط انداختن روی خودم از آن‌جا شروع شد. شهری آنقدر خفه و کوچک که هر روز باید از کنار مردمی عبور کنی که از آن‌ها متنفری». 1 در ابتدای سریال او را در نوجوانی‌اش در حال اسکیت‌بازی با خواهرش در ویندگپ می‌بینیم که بعد با ترس وارد خانه می‌شوند و به دور از چشم مادر به اتاق‌شان می‌روند اما سر از اتاق کامیل در سنت لوئیس درمی‌آورند و کامیل نوجوان به کامیل بزرگسال که روی تختی خوابیده است، نزدیک می‌شود و با سنجاق قفلی خراشی روی دست او ایجاد  می‌کند و با این تمهید تبدیل ویندگپ به سنت لوئیس و گذشته به حال این حس را در ما به وجود می‌آورد که هرچند کامیل زندگی تازه‌ای در مکان دیگری را آغاز کرده اما می بینیم که ویندگپ در ذهنش باقی مانده است و او خاطرات آن‌جا را با خود حمل می.کند و از آن گریزی ندارد. پس وقتی به خواست سردبیر روزنامه‌ای که در آن کار می‌کند، برای تهیه گزارشی درباره قتل دخترهای نوجوان به ویندگپ می‌رود، گویی دختر بیچاره دوباره به درون هیولایی که از آن گریخته است، قدم می‌گذارد و این بازگشت اجباری در راستای مواجهه او با احساسات سرکوب‌شده‌ای است که مدام آن را به ناخودآگاهش می‌راند تا خاطرات گذشته‌اش را از یاد ببرد اما همواره در خواب و بیداری جلوی چشمانش ظاهر می‌شود و از این رو برای فرار و فراموشی آن‌ها به نوشیدن اعتیادآور الکل پناه می‌برد. بنابراین با همان آشنایی ابتدایی با کامیل می‌توانیم دریابیم که با زن جوان غیرعادی روبرو هستیم که از چیزهایی مبهم رنج می‌کشد و برای تسکین و آرامشش به خودزنی روی می‌آورد و با اشیاء تیز و برنده بر روی بدنش چیزهایی را می‌نویسد.

در کتاب از زبان کامیل می‌خوانیم که «روز تولد سیزده سالگی ام بود که ماریان مرد…همان تابستان بود که شروع کردم به بریدن». 2 درست در زمانی که کامیل دوران حساس نوجوانی را می‌گذراند و در حال بالغ شدن و ورود به مرحله تازه‌ای از زندگی بوده است، خواهر کوچکش را که بسیار به هم نزدیک بودند، از دست می‌دهد و او انگار در تمام آن دوران با سرکشی‌ها و لجاجت‌هایش در برابر مادر و روابط جنسی نامتعارف و آسیب رساندن به خود به دنبال اندکی توجه از سوی مادری است که تمام زندگی‌اش را وقف پرستاری و مراقبت از خواهر بیمارش و سپس سوگواری برای مرگ او می‌کند و کامیل دل‌شکسته و طرد‌شده چیزی جز سرزنش و تحقیر از مادرش دریافت نمی‌کند. از همان زمان عادت می‌کند که هر کلمه آزاردهنده‌ای که از سوی مادر می‌شنود، روی بدنش با چیز تیزی بنویسد. «اولین کلمه کنده شده در یک روز اضطراب آور تابستان در سیزده سالگی: شرور». 3 گویی همه خشم و سرخوردگی و رنجشی را که نمی‌تواند نسبت به مادرش نشان دهد، با خودزنی خالی می‌کند. حالا در بازگشت دوباره به خانه مادری با خواهری همسن ماریان روبرو می‌شود که به همان اندازه مورد توجه و مهر و علاقه آدوراست و انگار به جایگزینی برای دختربچه از‌دست‌رفته‌اش بدل شده است. کامیل به رابطه عاشقانه افراطی مادرش با آما نگاه می‌کند و رابطه سرد و فاصله‌گیرانه خودش با مادر در گذشته را به یاد می آورد که چطور در تمام روزهایی که به مادرش احتیاج داشته، آدورا او را از خود رانده و هرگز پناهش نداده است.

مواجهه کامیل بزرگسال با کامیل نوجوان که مدام میان صحنه‌های حال و گذشته همسانی و پیوند برقرار می‌کند، نشان می‌دهد که او هرچند بزرگ شده است اما هنوز همان بچه آسیب‌پذیری است که از بی‌اعتنایی مادرش رنج می‌کشد و خود را شکنجه می‌کند. کامیل برخلاف دخترهای جوان دیگر همیشه لباس کاملا پوشیده بر تن دارد و وقتی بالاخره در اقدامی عصیانگرانه جلوی مادرش با تنی برهنه ظاهر می‌شود و ما تمام بدن او را پر از کلمه‌هایی کنده شده با چیزهای تیز می‌بینیم، انگار در حال مشاهده درون مجروح و آسیب‌دیده و دردمند او هستیم که همواره آن را از همه پنهان کرده است. آدورا در یکی از آن گفتگوهای ناخوشایند دونفره‌شان به کامیل می‌گوید که «وقتی به دنیا آوردمت، فکر کردم نجاتم می‌دهی و دوستم خواهی داشت اما تو از همان اول نافرمانی کردی و شیر نمی‌خوردی. انگار من را به خاطر به دنیا آوردنت تنبیه می‌کردی». آدورا هرگز کامیل را دوست نداشته است. چرا؟ این پرسشی است که در تمام طول داستان ذهن کامیل و ما را درگیر خود می‌کند. چطور مادری می‌تواند به یکی از بچه هایش عشق بورزد و از دیگری متنفر باشد. بعدها که معلوم می‌شود آدورا دچار سندروم مونشهاوزن است و زمانی می تواند از مادری اش لذت ببرد و کودکش را دوست بدارد که او را تحت کنترل خود داشته باشد و از او مراقبت و پرستاری کند، تازه دلیل طرد کامیل را می فهمیم.

پس هرچند سریال از پیرنگی جنایی پلیسی برخوردار است اما به‌تدریج حال و هوای آثار روانشناختی می‌یابد و معلوم می‌شود ماجرای اصلی سریال، سر درآوردن از معمای قتل دختربچه‌ها نیست، بلکه واکاوی گذشته تلخ کامیل است که در همان گفتگوی اولیه سردبیر با او مورد تأکید قرار می‌گیرد و پیرمرد اصرار دارد که کامیل به این پرونده کاری به عنوان یک مسأله شخصی نگاه کند. به‌همین‌دلیل ورود کامیل به شهر از سوی هیچ کس مورد استقبال قرار نمی‌گیرد و مادرش از او می‌خواهد که دردسری درست نکند و دوست مادرش با دیدن او می‌گوید که دخترهای مرده، کامیل را به یاد او می‌آورند و رئیس پلیس درباره خطرناک بودن او به کاراگاه ویلیس هشدار می‌دهد. زیرا آن‌ها می توانند روی جنایت‌های آشکار رخ‌داده سرپوش بگذارند و با درست کردن مکان یادبود در محل قتل دختربچه‌ها از حس گناه و شرمساری و نگرانی‌شان بگریزند و دوباره به زندگی عادی ملالت‌بارشان برگردند اما بازگشت دختر زخم‌خورده و سرکش ویندگپ باعث می‌شود گناهان کهنه و مدفون‌شده و از‌یاد‌رفته شهر سر برآورد و چهره زشت و آلوده و بیمارش برملا شود. انگار گناه نابخشودنی کامیل این است که ویندگپ را ترک کرده و از مادر جدا شده تا روی پای خودش بایستد و مستقل شود. آدورا وقتی از ماجرای نوشتن گزارش کامیل باخبر می‌شود، با ناراحتی و اعتراض به او می‌گوید که «می‌خواهی همه جا فکر کنند که مردم ویندگپ بچه‌های خودشان را می‌کشند؟» و کسی این حرف را می‌زند که بچه‌های خودش را بیمار و رنجور می‌کند و باعث مرگ‌شان می‌شود تا برای همیشه نزد خود نگه دارد و از آن‌ها مراقبت کند و رفتن کامیل از ویندگپ پشت کردن به مهر مادر/ وطنی است که با خود تباهی به دنبال می‌آورد. به‌همین‌دلیل در پایان از خلال این رویارویی دردناک کامیل با گذشته و احساسات آزاردهنده‌اش است که معمای قتل دختربچه ها هم حل می‌شود و بیماری پنهان و تعفن خاموش ویندگپ بیرون می‌ریزد.

رئیس پلیس به آدورا می‌گوید: «باید درباره دخترهات حرف بزنیم، یکی‌شون خطرناکه، یکی‌شون در خطره». در ابتدا دختر بد داستان، کامیل است که از نظر مادر برای آما خطرناک تشخیص داده می‌شود و آما به دلیل هم‌سن و سال بودن با دخترکان مرده و آسیب‌پذیری‌اش در دوران نوجوانی در خطر به حساب می‌آید و حتی خود کامیل نیز درصدد مراقبت و حمایت از او برمی‌آید اما در طی داستان به‌تدریج جای آن دو عوض می‌شود و می‌بینیم فرد خطرناک داستان، آماست و گاهی شرارت و خشونت می‌تواند پشت یک چهره معصوم و زیبا پنهان شود. اما دستاورد مهم سریال در به چالش کشیدن مفهوم خطر برای فرد در این است که کامیل و آما را محصول معیوب یک مادر بیمار نشان می‌دهد که برای این‌که همواره جایگاه خود به عنوان مادری فداکار را حفظ کند و مورد ستایش و تحسین قرار بگیرد، بچه‌هایش را با بیمار کردن به خود محتاج و وابسته نگه می‌دارد و جلوی بزرگ و بالغ و مستقل شدن آن‌ها را می‌گیرد. کامیل که در برابر او تسلیم نشده و اطاعت نکرده، همواره به عنوان دختری خودسر و شرور مورد سرزنش قرار گرفته و طرد شده است و خشم و سرخوردگی‌اش را با آسیب زدن به خود تخلیه می‌کند. آما نیز که تن به بازی بیمارگونه مادر داده و تلاش کرده است دختر خوب او باشد و مهر و حمایت او را به دست آورد، سرکوب استقلال و آزادی‌اش را با صدمه زدن به دیگران بروز می‌دهد. پس در هر دو مورد با فردی رنجور و نامتعادل و مسأله دار روبرو هستیم که با رفتارهای مخرب و ویرانگر در حال واکنش نشان دادن به سلطه‌گری و سخت‌گیری دلسوزانه مادرشان هستند. بی دلیل نیست که آما به کامیل می‌گوید که «مامان می گه تو اصلاح‌نشدنی بودی. منم اصلاح‌نشدنی هستم اما اون نمی دونه. ما مثل هم هستیم».

موضوع فقط اختلال روانی آدورا نیست که به یک مورد خاص و استثنایی تقلیل بیابد و اهمیت سریال در تعمیم‌بخشی این مشکل به کل شهر است که می‌تواند در ابعاد بزرگ‌تر چشم.اندازی وسیع از جهان را بنماید که چطور هویت و نقش و جایگاه زنان را به مادر بودن آن‌ها تقلیل داده‌اند و تنها ارزش و بهای آن‌ها را در فرزندآوری تعریف کرده‌اند. پرستاری که در افشای راز مرگ ماریان به کاراگاه کمک می‌کند، می‌گوید «اکثر مادرها اینجوری‌اند. مادرهایی که نیاز دارند پرستش بشن، قهرمان باشن. هیچی ارزشمندتر از یک زن نیست که کل انرژی‌اش را صرف فرزند بیمارش کنه». در مهمانی دورهمی کامیل با دوستان دبیرستانی‌اش می.توانیم وضعیت فلاکت‌بار و رقت‌انگیز هر یک از آن‌ها را ببینیم که در آن شهر کوچک با تفکرات بسته راه دیگری به جز ازدواج و بچه دار شدن نداشتند و و تنها چیزی که برای کسب هویت و تشخص و اعتبار دارند، مادر بودن خود است که به شکل افراطی به آن افتخار می‌کنند و حتی کامیل را به دلیل اینکه هنوز مجرد است، زیر سوال می‌برند و او را فاقد احساسات قوی می‌دانند. بنابراین تنها گزینه پیش روی دختران جوان در ویندگپ این است که در بروز رفتارهای مادرانه‌شان با یکدیگر رقابت کنند تا شاید در این جنگ پوچ و سخیف توجه بیشتری را به دست آورند و مادر بهتری به نظر برسند. کامیل در کتاب ویندگپ را شهری توصیف می‌کند که «جنس لطیف‌ترش باید بیشترین حد زنانگی را داشته باشد» 4 و می‌بینیم که آن و ناتالی که دختربچه‌های کشته شده شهرند، دخترهای متفاوتی بودند و بیشتر به ظاهر و رفتارهای پسرانه گرایش داشتند و به همین دلیل به آن‌ها به چشم افرادی مشکل‌ساز نگاه می‌کردند و درباره‌شان قضاوت بدی داشتند. همان برخوردی که در نوجوانی با کامیل هم شده و اگر او هم نرفته بود، شاید به یکی از همان دخترهای قربانی شده ویندگپ بدل می‌شد.

برای آما و دخترهای نوجوان دیگر نیز آینده بهتری وجود ندارد و آن‌ها نیز مجبورند وقت‌شان را با کارهای بیهوده تلف کنند و سر تصاحب بهترین پسر شهر با هم بجنگند تا درنهایت آن‌ها هم ازدواج کنند و مادر شوند و تازه به رسمیت شناخته شوند. بنابراین مهم‌ترین موضوع در ویندگپ جلب توجه است و افراد به خاطر آن دست به هر کار هولناکی می‌زنند و فقط آدورا نیست که برای ماندن در مرکز توجه به بیمار کردن و کشتن بچه‌هایش دست می‌زند، بلکه این اختلال روانی خاص به نوعی بیماری فراگیر آن منطقه بدل شده که همه را دچار حس حسادت و کینه‌توزی و نفرت و رقابت کرده است. پس کامیل حق دارد که می‌گوید «ویندگپ برای من مرض‌آور بود، این خانه برای من مرض‌آور بود». 5 آما به کامیل می‌گوید «چرا درباره آن دو دختر مرده گزارش می‌نویسی که در حالت عادی هیچ‌کس حتی متوجه‌شان نمی‌شد؟ انگار کشته شدن باعث شهرت می‌شود» 6 و همین حسادت او به آن و ناتالی است که از او یک قاتل می‌سازد. در همان شب مهمانی که کامیل و آما هر دو قرص اکس مصرف کرده‌اند و در حالت طبیعی نیستند، آما درباره مشکلاتش در رابطه با دخترها و دوستی‌شان می‌گوید که هرچند آن‌ها را زیر سلطه دارد اما هیچ کدام از او خوشش نمی‌آیند و واقعا دوستش ندارند. بنابراین می‌توان آما را نماینده‌ای از نوجوانان آن‌جا دانست که برای جلب‌توجه و محبوبیت دست به هر کار وحشتناکی می‌زند. چه وقتی به رفتارهای ناهنجار و زننده روی می‌آورد، چه وقتی خودش را به عنوان یک بیمار در اختیار مادرش می‌گذارد تا به‌تدریج او را بکشد و چه وقتی که اقدام به قتل دوستانش می‌کند. آما می‌خواهد دختر محبوب شهر باشد، همان‌طور که مادرش مادر محبوب شهر است و آن خانه رویایی‌اش بدلی از عمارت باشکوه آدوراست که نشان می‌دهد چطور آما دوست دارد جا پای جای مادرش بگذارد و هر جا می‌رود، چشم‌ها را به خود خیره کند و مورد ستایش قرار بگیرد. در‌واقع این میل ویرانگر آما به توجه زیاد از رفتار و تربیت غلط آدورا برمی‌آید که او را موجودی محتاج محبت بار آورده است و او فقط زمانی احساس رضایت از خود دارد که مورد مهر و علاقه زیاد دیگران قرار بگیرد. وقتی به‌خاطر دعوای پدر آن و برادر ناتالی در جشن، توجه همه از او موقع اجرای نمایش برداشته می‌شود، یکدفعه غیبش می‌زند و موجب نگرانی دیوانه‌وار مادرش می‌شود و همه مردم شهر دنبالش می‌گردند و بعد کامیل او را در آلونک متروک جنگلی پیدا می‌کند. در‌حالی‌که به خودش آسیب رسانده و بدنش را زخمی کرده است و با این کار خود را در مرکز توجه قرار می‌دهد و پرستاری و مراقبت مادر را به دست می‌آورد. همان‌طور که خودش به کامیل می‌گوید که «چیزی که بعد از نئشگی دوست دارم اینه که مامان ازم مراقبت می‌کنه». بنابراین کاملا قابل‌درک است که وقتی می‌بیند آن و ناتالی به خاطر مطرود بودن‌شان در شهر مورد توجه مادرش قرار گرفتند و حمایت و محبت او را به دست آوردند، احساس خطر کند و آن‌ها را از میان بردارد.

اما مشکل بزرگ سریال پنهانکاری افراطی در ارائه سرنخ‌ها و نشانه‌های لازم برای کشف معمای جنایت‌ها و ارتباط آن با اعضای یک خانواده مسأله‌دار است و از این رو دلایل و انگیزه‌های شخصیت‌ها در دست زدن به اعمال و کنش‌های غیرعادی‌شان مبهم و گنگ به نظر می‌رسد. تأکید نادرست سازندگان مجموعه بر عنصر غافلگیری در پایان‌بندی که می‌کوشند به مخاطب رودست بزنند و او را مبهوت کنند، باعث می‌شود که فرصت تحلیل و تشریح شخصیت‌ها و اعمال‌شان از دست برود. در قسمت پایانی همه چیز گواهی بر قاتل بودن آدورا می‌دهد و کامیل برای نجات جان آما، خودش را به مریضی می‌زند و در اختیار مادرش قرار می‌دهد و تا پای مرگ می‌رود و بالاخره توجه و محبتی را که همواره از او دریغ شده است، به‌دست می‌آورد و از زبان مادرش می‌شنود که دختر خوبی است. با دخالت سردبیر و کاراگاه از مرگ می‌رهد و با دستگیری آدورا، آما را با خود از ویندگپ می‌رود و زندگی تازه دونفره‌ای را در سنت لوئیس آغاز می‌کنند و وقتی ظاهرا همه چیز به آرامش و تعادل رسیده است، در لحظه آخر کامیل با یافتن دندان دختربچه‌های مرده در خانه رویایی آما متوجه می‌شود که قاتل اصلی اوست و سریال همان‌جا به پایان می رسد و بعد در وسط تیتراژ پایانی چند فریم کوتاه از چگونگی قتل توسط آما می‌بینیم و مخاطب با حیرتی ناشی از این شوک ناگهانی رها می‌شود. در‌واقع در طول داستان چنان تمام مدارک و شواهد علیه آدورا به نظر می‌رسد و نشانه‌های مبنی بر خوی وحشی و خشن و بیمارگونه آما از نگاه مخاطب مخفی می‌شود که این تغییر هویت قاتل برای ما عجیب به نظر می‌رسد و سریال قادر نیست این مسیر تدریجی استحاله شخصیت در خطر به شخصیت خطرناک را با ظرافت و جزئی‌نگری ترسیم کند تا ما ببینیم چطور یک دختربچه معصوم که غرق محبت بزرگ شده است، می‌تواند با چنین خشونت وحشیانه ای هم‌سن و سالانش را به قتل برساند. گیلیان فلین در داستانش نمی تواند میان وجوه روانشناختی و جنبه‌های جنایی اثرش تعادل برقرار کند و برای حفظ حس و حال معمایی و پلیسی آن، واکاوی درونی شخصیت‌ها را قربانی می‌کند و به‌همین‌دلیل بخش مهمی از ایده‌های فمینیستی و زنانه داستانش ناقص و ناکام می‌ماند و ما مجبوریم آن‌ها را بر اساس دانسته‌ها و برداشت‌های شخصی‌مان کامل کنیم و بسط و گسترش دهیم تا به آن نتیجه مورد نظر نویسنده و کارگردان برسیم.

1. چیزهای تیز. گیلیان فلین. ترجمه مهدی فیاضی کیا. نشر چترنگ. صفحه 103

2 و 3. همان. صفحه 85

4. همان. صفحه 21

5. همان. صفحه 58

6. همان. صفحه 108