زن‌ها هم می‌توانند

گفت‌وگو با مهوش شیخ الاسلامی درباره مدیریت تولید و برنامه‌ریزی

نزهت بادی

مهوش شیخ‌الاسلامی از قدیمی‌ترین و شاخص‌ترین مستندسازان سینمای ایران است که آثار درخشانی همچون یوفک، پرشنگ، چارشو، ماده ۶۱، من به کجا تعلق دارم، اتاق تاریک، قاتل یا مقتول و پیر حرا را در کارنامه سینمایی خود دارد و در جشنواره‌های مهم و معتبری حضور داشته و جوایز بسیاری را دریافت کرده است. مثل جایزه بهترین فیلم بخش مسابقه بین‌الملل از شانزدهمین جشنواره بین‌المللی فیلم تهران و دیپلم افتخار جشنواره لیدز انگلستان برای مستند یوفک، نشان فیروزه از اولین جشنواره مستند سینما حقیقت برای مستند به کجا تعلق دارم، جایزه بهترین فیلم از جشنواره یاماتاگای ژاپن و بهترین کارگردانی از جشنواره میراث فرهنگی برای مستند پیر حرا، جایزه بهترین فیلم مستند از سومین جشنواره فیلم‌های ایرانی لندن برای مستند اتاق تاریک، جایزه بهترین فیلم هیئت داوران جشنواره موزه باستان‌شناسی چیکو روبرتو در ایتالیا برای فیلم کول فرح، جایزه بهترین کارگردانی جشنواره فیلم کوتاه برای مستند چارشو. اما ایشان علاوه بر اینکه از مستندسازان پیشکسوت سینمای ماست، اولین مدیر تولید زن در تاریخ سینمای ما نیز به حساب می‌آید و بعد از حضور ایشان به عنوان برنامه‌ریز در سریال دایی جان ناپلئون، عنوان برنامه‌ریز و مدیر تولید در تیتراژ فیلم‌ها و سریال‌ها رایج می‌شود. او دستیار کارگردان فیلم در امتداد شب (پرویز صیاد)، مدیر تولید فیلم‌های مدرسه‌ای که می‌رفتیم (داریوش مهرجویی)، گزارش (عباس کیارستمی)، تاتوره (کیومرث پوراحمد)، نار و نی (سعید ابراهیمی‌فر) و برنامه‌ریز و مدیر تولید فیلم سایه‌های بلند باد (بهمن فرمان‌آرا) بوده است. همچنین او نقش مهم و غیرقابل انکاری به عنوان مدیر تولید و برنامه‌ریز در سریال‌های ماندگار دایی جان ناپلئون (ناصر تقوایی) و هزاردستان (علی حاتمی) و مجموعه‌های تلویزیونی سربداران (محمدعلی نجفی) و کوچک جنگلی (ناصر تقوایی/بهروز افخمی) داشته است. گفت‌وگویی که می‌خوانید، حاصل بحث ما درباره سابقه و پیشینه‌ و تجربیاتشان به عنوان مدیر تولید و برنامه‌ریز است که امیدوارم به شناخت مخاطبان از حضور زنان در عرصه مدریت تولید و برنامه‌ریزی سینما و دستاوردهایشان کمک کند.

شما در مدرسه سینمایی لندن در رشته سینما تحصیل کردید و فعالیت‌تان را به عنوان مدیر تولید و برنامه‌ریز سریال دایی جان ناپلئون در سال 54 شروع کردید. چطور وارد این حرفه شدید؟

بعد از این که درسم تمام شد و به ایران برگشتم، وارد فرهنگ و هنر شدم. چون آن موقع جز فرهنگ و هنر و تلویزیون، جای دیگری برای فیلمسازی نبود. من در فرهنگ و هنر به عنوان کارگردان مشغول به کار شدم و 4 فیلم کوتاه هم کارگردانی کردم و بعد به دلایلی نتونستم آن جا بمانم. در فرهنگ و هنر، کارگردان‌های ایرانی مثل آقای تقوایی، زنده یاد شهید ثالث و آقای کامران شیردل و خیلی‌های دیگر رفت و آمد داشتند و من به خاطر اینکه با آقای تقوایی در ارتباط باشم و نوع کار ایشان را یاد بگیرم، خودم خواستم که در سفری برای یک فیلم مستند راجع به فرش با او همراه باشم و برنامه‌ریزی فیلم‌شان را انجام دهم که خیلی مورد توجه قرار گرفت. بعد آقای تقوایی خواستند که در سریال دایی جان ناپلئون هم با او همکاری کنم و کار برنامه‌ریزی را انجام دهم. البته من در مدرسه فیلم برنامه‌ریزی نخوانده بودم ولی چند کار با فرنگی‌ها کرده و اصول کار را یاد گرفته بودم. وقتی هم که به ایران آمدم، وضعیت برنامه‌ریزی در سینما خیلی بد و آشفته بود. من خودم خیلی آدم منظم و دقیق وبا دیسیپلینی هستم. به همین دلیل اصلا نمی‌توانستم این شرایط را بپسندم و برنامه‌ریزی را به عهده گرفتم و سریال درست در همان زمانی که برنامه‌ریزی کرده بودیم، تمام شد. یعنی چیزی مثل معجزه بود. چون چنین چیزی اصلا اتفاق نیفتاده بود و سابقه نداشت. همین موضوع باعث شد که  کارم خیلی با استقبال روبرو شود. من نیامده بودم که وارد این حرفه شوم و می‌خواستم فیلم خودم رو بسازم ولی یکدفعه دیدم در جریان رودخانه‌ای قرار گرفتم و دارم پیش می‌روم و کارگردان‌هایی که افتخار همکاری با آن‌ها را داشتم، همه آنقدر نازنین و دوست داشتنی بودند که من کار را ادامه دادم. هم جوان بودم و هم پر انرژی و کارهای زیادی را انجام دادم. ولی از یک جایی دیگر گفتم کافی است و من حدود یک سال و نیم بیکار بودم و هیچ کاری را قبول نکردم تا طرحم را بنویسم و فیلم خودم را بسازم.

در آن زمان چقدر حضور مدیر تولید و برنامه‌ریز در فیلم‌ها و سریال‌ها رایج بود؟

تا جایی که می‌دانم، تلویزیون مدیر تولید داشت. ولی یادم نمی‌آید که سینما هم داشته باشد و مدیر تولید زن با من و فیلم تاتوره شروع شد. برنامه‌ریز که اصلا رایج نبود و این عنوان را آقای تقوایی در سریال دایی جان ناپلئون در تیتراژ آورد و بعد از آن سریال، هر فیلمی دیگر ساخته می‌شد، باید مدیر برنامه‌ریزی می‌داشت و اهمیت پیدا کرد و تازه متوجه شدند که با بودن یک برنامه‌ریز، چقدر فیلم‌ها و سریال‌ها می‌تواند روند خوبی را طی کند.

روش کار شما در برنامه‌ریزی چطور بود؟

من در سریال دایی جان ناپلئون یک روشی را پیاده کردم که مال من نبود و من هم از دیگران یاد گرفته بودم ولی هم به کارگردان آسایش خاطر می‌داد، هم به تهیه‌کننده و هم به تمام افرادی که در آن‌جا مشغول به کار بودند. یعنی همه راحت بودند و می‌دانستند که چه ساعتی باید سر صحنه بیایند و لباسی را که می‌خواهند از کجا بردارند و چطور گریم شوند. همه چیز دقیق و منظم در برگه‌ها نوشته شده بود و دست عوامل مختلف بود و حتی آشپز می‌دانست که چه چیزی باید برای نهار درست کند. البته مسئولیت خیلی سنگینی بود و من صبح بسیار زود، زودتر از همه سر کار می‌آمدم و همه جا و همه چیز را از لوکیشن و صحنه تا اکسسوار و لباس‌ها را چک می‌کردم تا هیچ چیزی از قلم نیفتد و ما مشکلی پیدا نکنیم. در کوچک جنگلی من دو تا برنامه طراحی کردم. چون کوچک جنگلی خارج از شهر و در کوه و جنگل بود و نمی‌شد بارندگی و هوا را پیش‌بینی کرد. بنابراین من هر روز ساعت سه صبح با ماشین خودم به لوکیشن می‌رفتم و می‌دیدم که هوای جنگل چطور است و آیا باران خواهد بارید یا نه و اگر همه چیز خوب بود که طبق برنامه اول پیش می‌رفتیم و اگر هوا بارانی بود، برنامه جایگزین را در داخلی کار می‌کردیم. چون کار بسیار سنگینی بود و صحنه‌های خیلی شلوغی داشتیم و عوامل زیاد و بازیگران و سیاه لشکرهای فراوانی داشتیم و هماهنگی و برنامه‌ریزی آن خیلی سخت بود. ولی این نوع برنامه‌ریزی کمک می‌کرد که روند کار به درستی پیش برود.

مدیر تولید و برنامه‌ریز با افراد مختلفی سر و کار دارد، افرادی با شخصیت‌ها و روحیات مختلف در جایگاه‌های شغلی گوناگون. مخصوصا در سریال‌ها که با گروه بزرگی کار کردید. چطور این روابط و مسئولیت‌ها را مدیریت کردید که همه چیز به بهترین شکل اتفاق افتاد؟

بستگی به خود آدم دارد. دانشگاهی هم نیست که ما این رشته را در آن‌جا بخوانیم. یعنی یک چیزی باید در وجود خود آدم باشد که بداند با هر کسی چطور رفتار کند. کسانی که در صنعت فیلمسازی هستند، از خانواده‌های مختلف با روحیات مختلف هستند. هر گروه و هر کسی رفتار خاص خودش را می‌طلبد، با عوامل فنی یک جور باید حرف زد، با بازیگران جور دیگر. اینقدر پیچیدگی دارد که من در تعریفش می‌مانم. نمی‌گویم که یک چیز عجیب و غریبی است، ولی باید این روحیه را داشته باشی که بدانی با هر کس چه رفتاری بکنی. اگر شخصیت مناسب این کار را داشته باشی، به مرور زمان بیشتر یاد می‌گیری. اما من در تمام این سال‌هایی که کار کردم، یک چیزی را فهمیدم و درباره‌اش اطمینان دارم. اینکه اگر کارگردان، پشتیبان من به عنوان برنامه‌ریز و میدر تولید نباشد، کار خراب خواهد شد. یعنی اگر من چیزی را بگویم و او اجرا نکند، دیگران هم به حرف آدم اهمیت نمی‌دهند و همه چیز به هم می‌ریزد و من اصلا نمی‌توانم به این شکل کار کنم. کسانی که من با آن‌ها کار کردم، این طور نبودند و اطمینان را به من دادند که برنامه‌ای که برایشان گذاشته می‌شود، اجرا می‌کنند. من از همه آن‌ها خیلی ممنونم. یکی دو نفر هم بودند که من با آن‌ها کار کردم و دیدم که به خودشان مطمئن نیستند و کارشان را بلد نیستند و برنامه‌شان مشخص نیست و خودشان هم نمی‌دانند که چه می‌خواهند و من نتوانستم همکاری ام را با آن‌ها ادامه بدهم.

آقای تقوایی تعریف کردند که درگیر ساختن فیلمی درباره فرش بودند که ایرج گرگین به عنوان مدیر شبکه دو تلویزیون ملی به ایشان پیشنهاد ساختن سریالی بر اساس کتاب دایی جان ناپلئون را می‌دهد. آقای تقوایی با اینکه با ایرج پزشکزاد دوست بوده اما کتاب را به دلیل انتشار در مجله فردوسی نخوانده بود و آن را در هواپیما موقع بازگشت به شیراز برای ادامه کارش درباره فرش می‌خواند و به محض اینکه به هتل می‌رسد، با اریج گرگین تماس می‌گیرد و کار را قبول می‌کند. شما از کی وارد پروژه سریال شدید؟

من در پروژه فرش همراه آقای تقوایی بودم ولی کمی دیر به پروژه دایی جان ناپلئون پیوستم. یعنی کارهای اولیه انجام گرفته بود. هنرپیشه‌ها رو دیده و در حال تدارکات اولیه بودند که من برای برنامه‌ریزی وارد شدم.

شما هم کتاب را خواندید و یا فقط بر اساس فیلمنامه آقای تقوایی پیش رفتید؟

نه، من کتاب رو بعدا خواندم. اما سناریو بی‌نظیر بود. من دیگر هیچ وقت ندیدم کسی اینطور سناریو بنویسد. برای هر قسمت کتابچه‌ای داشتند که سکانس‌ها و پلان‌ها با شماره در آن نوشته شده بود و جلد بسیار زیبایی داشت. من متاسفانه سناریوی آقای تقوایی را در جابه‌جایی‌ها و اسباب‌کشی‌های منزل گم کردم. ولی بسیار تمیز و مرتب بود. نمی‌دانم در کوچک جنگلی یا دایی جان ناپلئون بود که گوشه‌ای از جلد سناریو کمی صحافی نشده بود که گفت ببرید و همه را عوض کنید. یعنی برایش مهم بود که سناریوی تمیز و مرتب دست عوامل بدهد و به همه احترام می‌گذاشت. مثلا من برای برنامه‌ریزی، سناریو را باز می‌کردم و می‌خواندم و بر اساس آن، برنامه‌ریزی می‌کردم. چون می‌دانستم هر چیزی که اینجا نوشته است، دقیقا همان را می‌گیرد. مواردی هم بود که خودم تشخیص می‌دادم. به هر حال وقتی آدم با روحیه و نوع کار کارگردان آشنا باشد، می‌تواند سلیقه و نگاهش در کار را حدس بزند که در سکانس‌های مختلف چه می‌خواهد و چه چیزهایی لازم دارد ولی برای اطمینان با خودشان هم چک می‌کردم. من کارهای زیادی کردم اما یکی از کارهایی که در ذهنم باقی مانده، همین دایی جان ناپلئون است. علاوه بر اینکه خود سریال اثر فوق‌العاده‌ای بود، پشت صحنه فوق‌العاده‌ای هم داشت. به نظر من وقتی کارگردانی کارش را خوب بلد باشد و با اطمینان سر صحنه بیاید، این اطمینان را به پشت صحنه هم منتقل خواهد کرد و به همین دلیل همگی آسایش و امنیت داشتیم و من با چنان عشقی سر کار می‌رفتم که اصلا دلم نمی‌خواست آن‌جا را ترک کنم. بقیه هم همین طور بودند و یک روز هم نشد که ما کار نکنیم. همه سر موقع، می‌آمدند و کار می‌کردند و خوشحال و راضی بودند.

آیا در آن زمان می‌دانستید که در حال ساخت چه سریال مهم و ماندگاری هستید که به نوعی می‌توان بازنمود تاریخ دوران‌های مختلف ایران را در آن دید؟

خود سناریو نشان می‌داد که یک اثر فوق‌العاده است ولی شاید در این حد که الان می‌دانیم، آن زمان متوجه نبودیم که چه کار مهمی انجام می‌دهیم. ولی آقای تقوایی به کارش خیلی اطمینان داشت و می‌دانست می‌خواهد چه کند و به چه چیزی برسد. هر بعد از ظهر که کار تمام می‌شد، یک چای براش می‌آوردند و در دفترچه‌اش با مداد قرمز و سبز و خط‌کش، همه چیز را مثل جای دوربین و جای هنرپیشه‌ها را معین می‌کرد و فردا بر اساس همان دفترچه کار را انجام می‌دادیم. من این چیزها را خیلی کم در سینما دیدم و همان موقع از کلیت کار معلوم بود که اثر خوبی می‌شود.

همکاری‌تان با زنده یاد علی حاتمی در سریال هزاردستان چطور بود؟

آقای حاتمی خیلی نازنین بود، خیلی. خدا او را بیامرزد. در هزاردستان هم مثل دایی جان ناپلئون، یک خانواده بودیم و دور هم زندگی و کار می‌کردیم و برای هم دلمان تنگ می‌شد. من از هر دو سریال خاطرات خیلی خوبی دارم. آقای حاتمی هر روز صبح که سر صحنه می‌رفتیم، خودشان می‌آمدند و همه چیز را چک می‌کردند تا ببینند درست است یا نه. ما در آن جا اکسسوار صحنه‌های عجیب و غریب داشتیم. ماشین‌ها و اسب‌ها و وسایل زیاد که هر چیزی باید سر جای خودش استفاده می‌شد. هماهنگی و برنامه‌ریزی آن خیلی سخت بود. اما من سعی کردم زمان‌بندی درستی داشته باشیم و همه چیز به موقع اتفاق بیفتد. فکر می‌کنم چیزی که آقای حاتمی دوست داشت، در آن سریال برآورده شد. یادم است به همسرشان گفتند که این دختر باعث شد که من دیگر زخم معده نگیرم. چون برنامه من دقیق و منظم بود و ساعات مشخصی برای خوردن غذا و استراحت داشت.

هر دو سریال از آثار مهم و ماندگار هستند و در دوره‌های مختلف امکان بازخوانی و ارجاع دارند. بر خلاف سریال‌های امروزی که از تولید به مصرف هستند و سریع ساخته و عرضه می‌شوند و مخاطب مصرفشان می‌کند و تمام می‌شوند. آقای حاتمی و تقوایی چه چیزهایی را رعایت می‌کردند که توانستند چنین سریال‌هایی با ارزش تاریخی بسازند؟  

دقت زیاد در همه چیز. برای خیلی چیزهای کوچک که در فیلم مهم به نظر نمی‌رسید، اهمیت زیادی قائل می‌شدند. تک‌تک لباس‌ها، گریم‌ها، وسایل و جزئیات را کنترل می‌کردند که دقیقا همان چیزی باشد که تعیین شده است. اما نکته مهم این است که علاوه بر دقت، دانش لازم را هم داشتند و خیلی می‌دانستند. آقای علی حاتمی که تاریخ ایران رو کامل و دقیق بلد بود و می‌دانست. آقای تقوایی هم سواد و دانش و شعوری داشت که انگار سال‌های طولانی در مدارس مهم لندن درس خوانده است. آن‌قدر همه چیز را می‌دانست و شناخت داشت که آدم باورش نمی‌شد یک پسر نازک اندامی‌ است که از آبادان آمده و کار می‌کند. هر دو از یک پس زمینه درستی می‌آمدند و بسیار خوانده و دیده بودند و می‌دانستند چه می‌خواهند. همین باعث می‌شد که شناخت خوبی از افراد داشتند و شاید با کسی تا به حال کار نکرده بودند اما آنقدر باهوش بودند که با صحبت کوتاه با آن شخص، می‌توانستند بفهمند آن آدم از عهده کار برمی‌آید یا نه و به همین دلیل از عوامل خوب و حرفه‌ای استفاده می‌کردند که کارشان را بلد بودند و همه چیز خوب پیش می‌رفت و همه ما با عشق سر کار می‌رفتیم و پشت‌ صحنه‌های بسیار خوبی هم داشتیم.

شما وقتی در سریال کوچک جنگلی کارتان را شروع کردید که قرار بود آقای تقوایی آن را بسازند و بعد از اینکه ایشان مجبور شدند کار را رها کنند، آقای افخمی‌ کارگردانی سریال را بر عهده گرفتند. شما تا کی در پروژه ماندید و ادامه دادید؟

بله، ما با هم رفتیم. آقای تقوایی وقتی داشت سناریو را می‌نوشت، من رفت و آمد داشتم و می‌دانستم که دارد برای این سریال آماده می‌شود و بعد هم با هم به رشت رفتیم. بعد از رفتن ایشان من زیاد نماندم. همان موقع می‌خواستم از کار جدا شوم ولی اقای تقوایی خواستند که من و برادرشان که منشی صحنه بودند، بمانیم ولی من نتوانستم مدت زیادی با گروه ادامه دهم. چون پروژه سنگین و بزرگی بود و آقای افخمی هم برای اولین بار بود که همچین پروژه بزرگی به او داده شده بود و کار خوب پیش نمی‌رفت و چیزهایی سر صحنه اتفاق می‌افتاد که برای من قابل تحمل نبود. اگر آقای تقوایی بود، فرق می‌کرد و او می‌توانست از عهده کار براید. البته آقای افخمی‌ هم کار را تمام کرد ولی من نتوانستم تا اخر بمانم و جدا شدم.

و درباره سربداران هم همین اتفاق افتاد.

بله. پروژه سربداران هم همین‌طور. وقتی به من پیشنهاد این کار را دادند، آقای مهرجویی به من اصرار کرد و گفت که حتما بروم و کار کنم اما آن جا هم تا یک مقطعی حضور داشتم و بعد به دلایلی نتوانستم ادامه دهم و بیرون آمدم.

شما با کارگردان‌های مهمی کار کردید، برداشت و تلقی آن‌ها از شما و کارتان چه بود؟ چه چیزی در شما را تحسین می‌کردند؟

سر وقت بودنم خیلی مهم بود. اینکه همیشه همه چیز آماده بود و روند کار به درستی پیش می‌رفت و دقت و نظم در کار داشتم. فکر می‌کنم از اخلاق من هم راضی بودند و همیشه می‌گفتند کارم خوب است.

معمولا مدیریت تولید و برنامه‌ریزی به مردها واگذار می‌شود. چون این کلیشه رایج است که زن‌ها نمی‌توانند گروه‌های بزرگ و کارهای زیاد را برنامه‌ریزی و مدیریت کنند ولی شما مدیر تولید و برنامه‌ریز سریال‌های عظیم و پروداکشنی بودید و به خوبی از عهده آن برآمدید و کلیشه‌های جنسیت‌زده شغلی را زیر سوال بردید. به نظرتان جنسیت در موفقیت یک مدیر تولید و برنامه‌ریز تأثیر دارد؟

سختی کار خیلی زیاد است. یک بار شب کاری داشتیم و من روزانه چیزی حدود یک یا دو ساعت بیشتر نمی‌خوابیدم و با دوش گرفتن خودم را نگه می‌داشتم. چون خیلی احساس مسئولیت می‌کردم که مشکلی پیش نیاید. من اصلا به این اعتقاد ندارم که زن‌ها نمی‌توانند و به این حرف‌ها گوش نمی‌دهم. اینقدر در کارم راسخ هستم که به کسی اهمیت نمی‌دهم که از این حرف‌ها بزند.

شما آغازکننده یک مسیر مهم در سینما و تلویزیون بودید و راه را برای حضور زنان در عرصه مدیریت تولید و برنامه‌ریزی باز کردید. به نظرتان چه چالش‌هایی پیش روی زنان مدیر تولید و برنامه‌ریز وجود دارد؟

در کل سینما خیلی جذاب است و همه دوست دارند وارد سینما شوند ولی وقتی وارد می‌شوند و می‌بینند که مشکلات زیادی وجود دارد، عده‌ای زیادی دوام نمی‌آورند و کار را رها می‌کنند. درباره خانم‌ها این اتفاق بیشتر می‌افتد. چون وقتی ازدواج می‌کنند و بچه‌دار می‌شوند، نمی‌توانند به کارشان در سینما ادامه دهند، چون زندگی شخصی و خانوادگی‌شان اهمیت بیشتری دارد و به سمت آن کشیده می‌شوند. من ضد ازدواج نیستم و نمی‌گویم حتما ازدواج جلوی کار زنان در سینما را می‌گیرد اما  کار ما خیلی سخت است. ماه‌های طولانی باید دور از خانه و خانواده باشیم و هنوز کاری تمام نشده است، کار دیگری را انجام دهیم. این برای خانمی که خانواده و بچه داشته باشد، آسان نیست. اگر بخواهد منتظر بماند که بچه‌اش بزرگ شود، از فضای کار و سینما دور می‌شود و آنقدر همه چیز سریع تغییر می‌کند که از همه چیز عقب می‌ماند. البته من خودم ازدواج نکردم. نه این دلیل، بلکه به خاطر اینکه کارم را خیلی دوست دارم و کارم را انتخاب کردم و ترجیح دادم کارم را خوب انجام دهم، اما اگر خانمی، مرد همراهی داشته باشد و از او پشتیبانی کند و شغل زن را درک کند، آن خانم می‌تواند به کارش ادامه دهد و در کارش موفق شود و بهترین باشد که من این را دیده‌ام که اتفاق افتاده است. به همین دلیل می‌گویم هرچند برای زنان کار سخت است اما از آن‌ها می‌خواهم که هیچ وقت عقب‌نشینی نکنند و تسلیم نشوند و سختی‌ها را تحمل کنند و مطمئن باشند که موفق خواهند شد.

مرسی از اینکه افتخار دادید و دعوتم را پذیرفتید و از گفت‌وگو با شما لذت بردم.

من هم از گفت‌وگو با شما خیلی لذت بردم و امیدوارم مفید بوده باشم.