زن در تقابل با نظام ارزشی مردمحور

تحلیل شخصیت مینا و بازی مریم مقدم در فیلم «قصیده‌ گاو سفید»

فرشته وزیری نسب

برخی از منتقدان مضمون قصاص در فیلم قصیده گاو سفید را پررنگ کرده‌اند و آن را تکراری از بسیاری فیلم‌های دیگری می‌دانند که با این مضمون ساخته شده است. اما از نظر من تمرکز این فیلم نه‌فقط بر مضمون قصاص، بلکه بر آن چیزی است که بنیان ارزشی سیستم قضاوت در جامعه را تشکیل می‌دهد و کسانی که قربانی آن می‌شوند. شاید اشاره اول فیلم به موسی و گاو قربانی و موتیف تصویری گاو سفید میان زندانیان مرد و زن نیز به این سبب باشد. در این فیلم غیر از بابک، همسر مینا، که به خاطر قتلی که خود به اشتباه به آن اعتراف می‌کند، قربانی قضاوتی عجولانه می‌شود، خود مینا هم قربانی سیستمی می‌شود با نظام ارزشی‌ مردمحور و پدرسالار که وجود زنان را فقط در راستای ارتباطشان با مردان تعریف و آن‌ها را قضاوت می‌کند. برادرشوهر مینا تصورش این است که بعد از مرگ برادرش صاحب اوست. از این‌روست که بدون تمایل مینا در صحنه‌ای از فیلم تلاش می‌کند صورت او را نوازش کند. صاحب‌خانه‌ مینا هم به خاطر حضور مردی غریبه در خانه او را در شرایطی سخت مجبور به تخلیه خانه می‌کند. یعنی این نظام تفکر مردسالار آزادی مینا در حریم خصوصی‌اش را نقض و در مورد او قضاوتی ناعادلانه می‌کند. نماینده دیگر این نظام فکری رضا، قاضی‌ دادگاه بابک، است که بعد از آگاهی به خطایش در مورد دادن حکم اشتباه تلاش می‌کند مینا را با دادن مبلغ ناچیزی بفریبد و با در اختیار دادن خانه‌ای در او حس اعتماد و مدیون بودن ایجاد کند.

این دنیای مردانه و ارزش‌هایش در مقابل مینا و دنیای ساده‌اش قرار می‌گیرد، که با جهان اطرافش در صلح به سر می‌برد و در دنیایش همه چیزها و احساسات شادی‌بخش مجاز است. با زن صاحب‌خانه رابطه خوبی دارد و قدر محبت‌های مادرانه او را می‌داند، عشق را چون حسی طبیعی می‌پذیرد و آن را در چهارچوب اخلاقی قرار نمی‌دهد، با زن همسایه و سگش هم مشکلی ندارد و می‌گذارد که سگ به‌راحتی در خانه‌اش رفت‌وآمد کند، درحالی‌که رضا، احتمالاً به خاطر تفکر مذهبی، از سگ پرهیز می‌کند، برای دخترش فیلم «بیتا» با بازیگری گوگوش را می‌گذارد، که با نظام ارزشی رضا در تضاد است. هرچند رضا مخالفتی نمی‌کند و چیزی نمی‌گوید (شاید به خاطر حس گناه یا ترس از فاش شدن طرز تفکرش)، اما با سکوت و چهره مات خود به نحوی با دنیای متفاوت مینا به مخالفت برمی‌خیزد. اما مینا به مرور زمان می‌تواند او را نرم کند و از پوسته سخت خود دربیاورد. درواقع نظام مردسالار همه جا به مقابله با مینا برمی‌خیزد. چه در شکل برادر شوهری که به او نظر دارد، یا صاحب‌خانه‌ای که روابط خصوصی او را کنترل می‌کند، یا پدرشوهری که می‌خواهد حق حضانت بچه و دیه‌ای را که به او تعلق می‌گیرد، از آن خود کند، یا معاملات املاکی‌ای که به او می‌گوید کسی به زن تنها خانه نمی‌دهد. زن تمام مدت تلاش می‌کند در این سیستم ارزش‌گذاری مردانه، خود را حفظ کند، اما موفق نمی‌شود. بالاخره در جایی می‌ایستد که نه کار دارد (به خاطر اعتراضی صنفی اخراج می‌شود)، نه خانه و نه پولی برای تأمین خود و فرزندش. طبیعی است که در چنین موقعیتی دنبال پشتیبانی باشد که گره از مشکلاتش بگشاید.

اما آن چیزی که شخصیت مینا را درخور توجه می‌کند، پویایی و قدرت او در تغییر شرایط است. در صحنه آغازین فیلم او را می‌بینیم که پوشیده در چادر و نگران، راهروهای زندان را می‌پیماید تا به آخرین دیدار با همسر خود برود. ما از دیدار آن‌ها جز هق‌هق گریه‌های مینا از پشت در چیزی دریافت نمی‌کنیم، همین‌طور از علت قتل. در نماهای بعدی مینا را در کارخانه ‌و دم در مدرسه دخترش و در اتوبوس به سمت خانه می‌بینیم. ما شاهد زنی هستیم که به خودی خود مستقل است و بعد از مرگ همسر هم از عهده کارهایش بر‌می‌آید. بازی خانم مقدم در این صحنه‌ها زنی را به ما نشان می‌دهد که درون آشفته‌اش را زیر نقاب چهره‌ای آرام پوشانده است و حتی در پاسخ دخترش علت نخندیدن خود را خستگی قلمداد می‌کند. هرچند چشم‌ها بازگوکننده غم، تنهایی و درماندگی است، اما در کلام او نشانه‌ای از شکایت نمی‌شنویم. درواقع با ورود به خانه است که ما با بخشی از مشکلات او آشنا می‌شویم که مهم‌ترین آن‌ها اجاره خانه به‌تعویق‌افتاده است. او تلاش می‌کند با وجود مشکلات فضای داخلی خانه را برای دختر خود شاد نگه دارد. درواقع، برای خود و در فضای داخلی‌اش نظام ارزشی خود را برقرار می‌کند که کاملاً زنانه است. با زنان همسایه (صاحب‌خانه، یا همسایه خانه جدید) رابطه خوبی دارد و هیچ چیز ممنوعی در حریم او نیست. با سرخوشی به همه اعتماد می‌کند و حرف غریبه‌ای را که به خانه او آمده و خود را دوست شوهرش معرفی می‌کند، به‌راحتی می‌پذیرد. اما این غریبه، هرچند که به او کمک می‌کند و ورودش به زندگی او نعمت است، ارزش‌های دیگری دارد؛ ارزش‌هایی مردانه و دگم.

رضا، دوست ظاهری شوهر (یا قاضی پرونده او)، از قرض 10 میلیونی خود به همسر مینا می‌گوید که آمده تا آن را به خانواده‌اش بدهد و وقتی حضورش در خانه صاحب‌خانه مینا را می‌آشوبد و به او دستور تخلیه می‌دهد، خانه‌ای برای او فراهم می‌کند. درواقع مرد بخشی از مشکلات مادی مینا را حل می‌کند. به همین خاطر است که وجود این حامی، با تمام تفاوت‌های شخصیتی و ارزشی، برای مینا اهمیت خاصی می‌یابد. طی روند فیلم ما درمی‌یابیم که این دوست خیّر و حامی کسی نیست جز کسی که حکم به قتل بابک داده، یا یکی از سه قاضی‌ای که برای او حکم قصاص صادر کرده است. اما مینا تا آخر فیلم هم‌چنان از همه چیز بی‌خبر می‌ماند. رضا به واسطه اعتراف یکی از شاهدان متوجه شده که درواقع قاتل اصلی شاهد دوم است و برای جبران خطا و راحت کردن خود از عذاب وجدان به حریم خانواده کوچک مینا و دختر ناشنوایش پا گذاشته است. اما مینا که از همه چیز بی‌خبر است، به این حامی امیدبخش که سرپناهی برایش فراهم می‌کند، دل‌بسته می‌شود. البته به خاطر محدودیت‌های احتمالی ما در جریان آن‌چه به‌واقع بین آن‌ها می‌گذرد، قرار نمی‌گیریم. چیزی که ما می‌بینیم، چهره سرد، نگران و بیشتر اخم‌آلود مرد است و دهانی که کمتر از آن کلام مهر‌آمیز می‌شنویم. دنیای تیره و مردانه او که پر از تهدید سازمان‌های امنیتی و احساس گناه و رابطه سرد با پسر است، در تضاد با دنیای روشن و شاد مینا قرار می‌گیرد که می‌کوشد حتی مشکلات و غم‌ها را با دروغ‌هایی که به خود و دخترش می‌گوید، به فراموشی بسپارد. او حتی مرگ پدر را برای دخترش سفری به دوردست تصویر می‌کند.

شاید به همین خاطر است که رویارویی با حقیقت تلخ در پایان فیلم او را این‌چنین در هم می‌شکند که حتی فکر قتل رضا به سرش می‌زند؛ رضایی که مینا خودش او را به شکلی به رابطه کشانده است، رضایی که مینا آن‌قدر دوستش می‌دارد که به انتخاب خود به رختخواب او می‌رود. آراستن خود با مالیدن رژ به لب‌هایش بازنمایی بعدی دیگر از شخصیت میناست؛ بعدی که او را از نقش مقدس همسری و مادری درمی‌آورد و نقشی اغواگر به او می‌دهد. مینا در خانه مادر است و از فرزند خود به همه شکلی حمایت می‌کند. بیرون خانه کارگری معترض است که در صف اول اعتراضات است. در رابطه با معشوق نقشی فعال دارد و به جای این‌که منتظر بماند تا انتخاب شود، خودش انتخاب می‌کند. به زیبایی و شادی علاقه دارد و این‌ها را در محیط خانه و صحنه پیک نیک با رضا می‌توان دید. به عبارت دیگر، زنانگی در تمام زندگی او جاری است. درحالی‌که رضا بین ارزش‌های مختلف سرگردان است و نمی‌تواند حتی حقیقت را با شریک احتمالی زندگی‌اش در میان بگذارد. آدمی مردد که بین جهان خود و مینا سرگردان مانده است. این‌که ما صحنه آخر را، که به دو نوع روایت می‌شود، نشانه‌ای از پایان باز ببینیم، یا این‌که ترک خانه مینا و سرگردان شدنش در خیابان را پایان داستان تصور کنیم، در این موضوع تفاوتی ایجاد نمی‌کند که به‌هرحال حباب‌های توهم مینا می‌شکند. رضا با همه حمایت‌های صوری‌اش در نظر مینا می‌میرد، یا خودش او را می‌کشد. یعنی در دایره‌ای که باید با پیوستن انیما و انیموس به یکدیگر تکمیل شود، شکاف می‌افتد. حتی  شاید به شکلی این دنیای زنانه است که در پایان در مقابل دنیای مردانه شکست می‌خورد.

در ساخت شخصیت مینا بی‌شک بازی خانم مقدم تعیین‌کننده است. در صحنه‌های اول ما از او صورت غمگینی می‌بینیم با نگاهی مات و خیره‌شده به آینده‌ای نامعلوم و گاه اشک‌هایی بر گونه. وقتی در راهروهای زندان به سمت محل آخرین ملاقات با همسر می‌رود، گام‌ها و چهره‌ای نامطمئن دارد و هیکلش در چادری که قامتش را می‌پوشاند، کوچک و شکننده به نظر می‌رسد. اما در نماهای بعدی که ما او را در محل کار می‌بینیم، این شکنندگی کمتر می‌شود و کم‌کم با نماهای نزدیک صورت شادی و امید را در چهره‌اش می‌توان دید. وقتی در مقابل آینه به لب‌هایش رژ می‌زند، دیگر مینای مصممی است که می‌داند چه می‌خواهد و با گام‌های مطمئن به اتاق رضا پا می‌نهد. با همین قاطعیت هم دست برادر شوهر را پس می‌زند و به مصاف پدر شوهر می‌رود که حضانت فرزند را از آن خود کند. اما وقتی برادر شوهر به او تلفن می‌کند تا هویت رضا را برای او آشکار کند، ترکیدن تمام حباب‌های خوش‌باوری را می‌شود در چهره و نگاهش دید. چهره و نگاهش ناگهان از شادی و شعف خالی می‌شود و بهت و یأس آن را می‌گیرد. اشک در چشم‌ها می‌آید، اما فرو نمی‌ریزد. فقط دوربین از زاویه‌دید او رضا را دنبال می‌کند که مشغول خرید است. چیز مهمی در او ویران شده است، اما مثل همیشه باز سکوت می‌کند. از فاجعه حرف نمی‌زند، از احساسات خود چیزی نمی‌گوید، مرد را برای فریفتن خود سرزنش نمی‌کند. به خانه می‌رود، همان نقش پرستاری و مراقبت را به خود می‌گیرد و برای مرد شام و شیر گرم آماده می‌کند.

این‌که آیا صحنه کشتن مرد، که از آن سیستم دفاع روانی انتقام خاموش می‌آید، فقط در ‌ذهن مینا اتفاق می‌افتد، یا در واقعیت، چیزی است که در فیلم مبهم مانده است. آیا در شیر به‌راستی سم است و او مده‌آ‌وار دست به کشتن همسر زده، یا فقط آرزو را در چشم دوربین زنده کرده است؟ پاسخ هر چه باشد، چه ترک خانه‌ای که قرار است او را دوباره اسیر کند، یا قتل کسی که او را در تارهای فریب اسیر کرده است، هر دو واکنشی است پویا و بی‌شک بهتر از ماندن خاموش و تحمل کردن. اما خاموشی او بر سر میز شام و میمیک صورتی که تلاش می‌کند احساسات خود را پنهان کند، نشان‌گر مینایی است که در همه عرصه‌های زندگی بازیگری می‌کند. مینایی که از تقابل هراس دارد، یا آن را بیهوده می‌پندارد. در آخرین نمای فیلم باز در چهره مینا همان اندوه و هراس نماهای اول را می‌بینیم و تنهایی‌ای که دوباره او را احاطه کرده است. فقدان عشق و همراه یا یاری‌دهنده‌ای که از بار او کم کند، چهره را دوباره صامت و نگاه را مات کرده است.