ضرورت همبستگی خواهرانه

نقش زنان در خشونت خانگی

آرام روانشاد

مجمع عمومی سازمان ملل متحد خشونت علیه زنان را «هر گونه عمل خشونت‌آمیز بر پایه جنسیت که بتواند منجر به آسیب فیزیکی (بدنی)، جنسی یا روانی زنان بشود» تعریف کرده ‌است، که شامل «تهدید به این کارها، اعمال اجبار، یا سلب مستبدانه آزادی چه در اجتماع و چه در زندگی شخصی» می‌شود. اعلامیه رفع خشونت علیه زنان در سال ۱۹۹۳ بیان می‌کند که این خشونت ممکن است از سوی افرادی از همان جنس، اشخاص عادی، اعضای خانواده و دولت‌ها اعمال شود. خشونت علیه زنان ابعاد مختلفی دارد. اما آن‌چه در این‌ نوشته مدنظر ماست، خشونتی است که از سمت اعضای خانواده و در محیط خانه به زن اعمال می‌شود و آن را خشونت خانگی می‌نامند. محیط خانه که نامش باید برای هر انسان تداعی‌کننده امنیت و آرامش باشد، برای برخی زنان ناامن‌ترین جای و مترادف با درد و رنج و تحقیر است. بی‌شک ریشه‌ خشونت خانگی را می‌توان حاصل باورهای مردسالار حاکم بر جامعه دانست؛ باورهایی که ریشه‌ای بسیار قدیمی و به درازای تاریخ داشته و این خشونت‌ها را ناشی از خُلق و طبیعت ناشی از جنسیت (مرد) می‌داند و با این تفکر سعی در توجیه آن دارد. بهانه‌ اکثر خشونت‌های خانگی، مسائل ناموسی است؛ باوری که با تحسین و تأیید خشونت مرد را به ناموس‌پرستی و غیرتش ربط می‌دهد. این باور کُهن چنان در ذهن زنان ریشه دوانده که در اغلب اوقات اگر زنی در مقابل این خشونت‌ها مقاومت کند، از سمت هم‌جنسان خود ملامت و گاهی طرد خواهد شد. در بیشتر موارد باوری که زن را مایملک و ناموس مرد می‌داند، مایه مباهات اغلب زن‌هاست. محدودیت‌هایی را که شوهر تحت لفظ غیرتی بودن به آن‌ها اعمال می‌کند، نشانه‌ عشق و اهمیت‌ دادن می‌دانند و به تنها چیزی که فکر نمی‌کنند، این است که این ظلم است که به آن‌ها روا می‌شود، نه عشق! زنِ عصیان‌گر از دید آن‌ها گناه‌کار دانسته می‌شود و مستوجب عقوبت است.

بنابراین خشونت تنها به خشونت مردان علیه زنان خلاصه نمی‌شود و روی دیگری هم دارد و آن این‌که گاهی زنان هستند که علیه هم‌جنسان خودشان خشونت می‌ورزند. خشونت زنان علیه زنان یکی از زوایای پیچیده و پنهان خشونت است که اهمیتش کمتر از خشونت مردان نیست. ریشه‌های فرهنگی- سنتی خانواده‌های ایرانی بر اساس تبعیت زنان از خواست پدر، برادر و شوهر شکل گرفته و بهانه‌ اغلبِ خشونت‌هایی که در محیط خانواده رُخ می‌دهد، تلاش برای حفظ حرمت خانواده است. درنتیجه، بسیاری اوقات، زن تحت خشونت، درکی از ستمی که به او وارد می‌شود، ندارد. در بیشتر اوقات خشونت خانگی علیه زنان از سوی خود آن‌ها پنهان می‌شود؛ به خاطر فرزندانشان یا ترس از آبرو و حفظ خانواده! کافی است دوروبرمان را خوب ببینیم. از مادرهای خودمان گرفته تا زنان فامیل و دوست و آشنا. چند بار دلیل کبودی سر و صورتشان را به افتادن از پله یا زمین خوردن نسبت داده‌اند؟ چند بار دیده‌ایم که به قانون برای تنبیه شوهرشان متوسل شوند؟ موردی را به خاطر دارم. زنی با سر و روی کبود و بینی شکسته را به بیمارستان آورده بودند. کاملاً واضح بود که مورد خشونت از سمت شوهرش واقع شده. شوهرش کناری ایستاده بود و معلوم بود که ترسیده زنش حرفی بزند. دکتر هر کاری کرد که زن اعتراف کند که شوهرش کتکش زده و به پلیس خبر دهند، او قبول نکرد و خیلی محکم گفت از پله‌ها به پایین پرت شده است. زنی دیگر که مدام در معرض خشونت ‌خانگی بود، حتی نمی‌پذیرفت که مورد خشونت واقع شده‌ و این مسائل را جزئی از زندگی مشترک می‌دانست که به قول خودش نمک زندگی است. همین باور مبتنی بر این‌که زن باید مطیع شوهرش باشد و زن آبرودار نمی‌گذارد اختلاف زندگی زناشویی‌اش را کسی بفهمد، نسل اندر نسل و سینه به سینه از مادرها به دخترشان رسیده و باعث شده است برخی از زن‌ها حتی از این خشونت حمایت کنند و آن را حق زن بدانند. خشونت زن علیه زن از خشونت مرد علیه او دردناک‌تر است. زنان و مادران زیادی در ازدواج اجباری دخترانشان و در محروم کردن آن‌ها از تحصیل، در ختنه آن‌ها و کتک خوردن دختران و عروس‌هایشان مشارکت دارند. بسیاری از زن‌ها بر سر تصاحب یک مرد با با نزدیک‌ترین دوستانشان می‌جنگند و دست به اعمال بی‌رحمانه‌ای می‌زنند. نگاهی که این خشونت‌ها را به ذات زنانه نسبت می‌دهد، نگاهی سطحی است.

این مسئله ریشه در سنت‌های فرهنگی و اجتماعی ما و تاریخ طولانی مردسالاری در جامعه ایرانی دارد. متون اخلاقی، تربیتی، ادبی- تاریخی و هم‌چنین رساله‌هایی که به‌ویژه از عصر صفوی به بعد در حوزه زنان نوشته شده (تادیب النسوان، عقاید النسا) سفرنامه‌ها و خاطرات زنان، همه نشان می‌دهد که زن ایرانی امروز، میراث‌دار فرهنگی از گذشته‌ای دور است که مرد را برتر می‌داند و از بچگی به دختران می‌آموزد که چگونه برای خوش‌بختی‌شان با زنان دیگر بجنگند و آن‌ها را حذف کنند؛ فرهنگی که سعادت زنان را در گرو ازدواج و اطاعت از مردها می‌داند. تاریخ نشان می‌دهد که زن ایرانی برای حفظ توجه شوهرش مجبور بود با زنان رسمی و صیغه‌ای او بجنگد و حتی گاهی آن‌ها را به قتل برساند. موقعیت زن بسیار متزلزل بود و ممکن بود، زنی جوان‌تر و زیبا‌تر و پسرزاتر جای او را بگیرد؛ بنابراین همواره از سایر زنان متنفر بود و آن‌ها را به چشم دشمن می‌دید. این‌ها همان دلایل تاریخی است که در ناخوداگاه جمعی زن ایرانی رسوخ کرده و زنان را در مقابل یکدیگر قرار می‌دهد. طبیعتا با گذر زمان زن ایرانی از سنت‌های غلط پیشینیان فاصله گرفته است. اما تا رسیدن به کمال مطلوب فاصله بسیار است. امروزه زنان بسیاری مقابل این خشونت ایستادگی می‌کنند و کنار هم‌جنسانشان می‌ایستند، برخی منفعل هستند، و بسیاری هنوز با تکیه بر سنت‌های قدیم این خشونت را تأیید می‌کنند و سعادت زن را وابسته به دنیای مردسالارانه می‌دانند. توسل به قانون برای زنانی که دچار خشونت خانگی می‌شوند، بسیار دشوار است. فرهنگ سنتی و مردسالارانه می‌گوید زن باید حفظ آبرو کند و دم نزند. حتی پلیس هم معمولاً مداخله نمی‌کند و به آرام‌ کردن مشاجره اکتفا می‌کند. در این سال‌ها نقش رسانه در آگاهی دادن به زنان بسیار بزرگ بوده است. اگر سینما را هم به عنوان یک رسانه‌ هنری و مردمی در نظر بگیریم، می‌بینیم که نقش پررنگی در این آگاهی داشته است. در سال‌های اخیر، خشونت خانگی و پرداختن به آن یکی از مضامین بسیار مهم در سینما بوده است. قبل از انقلاب، فیلم‌فارسی و حتی فیلم‌های شبه‌روشن‌فکری هم زن را ابزاری برای خوشایند مرد می‌دید. مردهای غیرتی و زن‌های مطیع (که اغلب روسپیانی آب توبه بر سر ریخته بودند و حالا خوشحال از این‌که مردی دارند) تقریباً موضوع اصلی بیشتر فیلم‌ها بود. اما در سینمای پس از انقلاب، زن دارای شخصیت شد. در پیشبرد قصه فیلم نقش داشت و فقط ابزاری برای خوش‌گذرانی مرد نبود. سینمای ایران در دو دهه اخیر از ظلم‌هایی که به دلیل جنسیت بر زنان می‌رود، در ابعاد عمیق‌تری حرف زده است. نمونه‌های خوبی از سوی فیلم‌سازان زن و مرد در این سال‌ها ساخته شد که اشاره به تمام آن‌ها در این نوشتار نمی‌گنجد. اما چند نمونه از کارهای خوبی را که با مضمون نوشته ما هم‌خوانی دارد، در این‌جا بررسی خواهیم کرد.

زنان علیه زنان

در این بخش به بررسی اجمالی چهار فیلم می‌پردازیم که نقش خشونت زنان علیه زنان در آن‌ها بسیار پررنگ و قابل توجه است.

قرمز ساخته فریدون جیرانی محصول سال 1377، علی‌رغم ضعف‌های بسیاری که در فیلمنامه و کارگردانی دارد، یکی از بهترین فیلم‌های سینمای ایران در زمینه خشونت ‌خانگی است؛ خشونت خانگی‌ای که به بهانه عشق و تحکیم خانواده اتفاق می‌افتد. اهمیت فیلم قرمز در پرداختن به خشونت‌ خانگی از آن جهت است که برای نخستین بار صحنه‌های خشونتی خانگی علیه زن را کاملاً نشان می‌دهد و این بر میزان تأثیرگذاری فیلم می‌افزاید. شوهر در دفعات مختلف زن را کتک ‌می‌زند و شکنجه می‌کند و جیرانی این خشونت را علی‌رغم آزاردهنده بودنش نشان می‌دهد تا فضا برای مخاطب ملموس شود و رنج زنانی که در واقعیت تحت این ظلم هستند، بیشتر درک شود. پیش از آن، در فیلم‌ها خشونت با نشانه‌هایی مثل کبودی صورت و صدای فریاد و التماس پشت در بسته نشان داده می‌شد، اما ما شکنجه شدن هستی مشرقی را به چشم می‌بینیم و دلمان می‌لرزد. نشان دادن چنین حجمی از خشونت ‌خانگی در سینمای ایران حرکتی جسورانه، آوانگارد و در عین حال تکان‌دهنده بود. پربی‌راه نیست اگر بگوییم قرمز توانست فیلم موفقی در زمینه آگاهی دادن به زنان باشد. قرمز در گیشه بسیار موفق بود و نیمی از مخاطبانش زنان بودند. زنانی که بعدها در برخورد با هدیه تهرانی، هنرپیشه نقش هستی مشرقی، گفته بودند که چنین شرایطی را تجربه کرده‌ و از ترس سکوت کرده‌اند.

خشونت زن علیه زن در قرمز یکی از نکات قابل تأمل فیلم است که می‌توان به عنوان یکی از نمونه‌های آغازگر در سینمای ایران به آن استناد کرد. محرک اصلی ناصر برای خشونتی که علیه زنش اعمال می‌کند، خواهرش است. مغز متفکر پشت خشونت‌ها کسی جز خواهر ناصر نیست؛ خواهری خشونت‌طلب که درنهایت به دست ناصر کشته شده و خود قربانی خشونت می‌شود. ناصر بارها از رفتارش پشیمان می‌شود و نمی‌خواهد تکرار کند. او هستی را دوست دارد. اما خواهر به او گوشزد می‌کند که نباید به زنش رو بدهد. آشکارا به همسر برادرش حسادت می‌کند و می‌خواهد به هر شکلی که شده، او را از زندگی‌شان حذف کند. سکانس‌های پایانی فیلم که در خانه پدری ناصر اتفاق می‌افتد و فضایی به‌شدت دلهره‌آور دارد، نقش خواهر ناصر برای تحریک او را بسیار پررنگ نشان می‌دهد. خواهر مدام ناصر را تحریک می‌کند که هستی را بترساند و او را شکنجه دهد. موقع کتک زدن هستی، خواهر ناصر لذتی بیمارگونه می‌بَرَد. ناصر حرف‌های خواهرش را می‌پذیرد و تحت‌ تأثیر او قرار می‌گیرد، چون به قول خودش زن‌ها ذات یکدیگر را بهتر می‌شناسند. در جوامع سنتی معمولاً مادر و خواهر مَرد، وقتی که او ازدواج می‌کند، نقش خود را ازدست‌رفته یا کم‌رنگ می‌بینند. اغلب خانواده‌های ایرانی با توجه به اهمیتی که فرزند پسر در چهارچوب خانواده دارد، پس از ازدواج او نمی‌توانند با تغییراتِ حاصل از ازدواج فرزندشان کنار بیایند. این مسئله بیشتر از سمت مادر و خواهر رخ می‌دهد و معمولاً به خشونت‌های کلامی و روانی علیه تازه‌عروس منجر می‌شود که نمونه‌ای بارز از خشونتی است که از طرف یک زن به زنی دیگر اعمال می‌شود. در فیلم قرمز این احساس غَبن از سمت خواهرِ ناصر است. خشونتی که او علیه همسر برادرش اعمال می‌کند، به دلیل این است که او را غاصب برادرش و هم‌چنین مال و اموال خانواده می‌داند. هستی باید حذف شود تا آرامش به زندگی آن‌ها برگردد. خواهر چنان بر این قضیه اصرار دارد و نسبت به همسر برادرش کینه می‌ورزد که تبدیل به منفورترین شخصیت فیلم می‌شود.

باور عامیانه‌ای وجود دارد که می‌گوید اغلب زن‌ها زن‌های جوان‌تر و زیباتر از خود را به چشم رقیب می‌بینند. این باور شاید در وهله اول باوری برگرفته از سنت و حرف‌های عوامانه باشد، اما مصادیق بیرونی بسیاری دارد. در طول تاریخ زن‌های بسیاری با استناد به این باور نسبت به هم‌جنسان خود رفتاری آمیخته به خشونت داشته و آن‌ها را به عنوان تهدید نگریسته‌اند. در فیلم قدمگاه شاهد این نگاه آمیخته به تهدید هستیم. بالاترین حد خشونتی که از سمت زنان علیه زنی دیگر اعمال می‌شود. خشونتی که به شکل جمعی رخ می‌دهد و منشأ آن نگاه جنسی است. زنانی که به چشم غاصب به زنی دیگر نگاه می‌کنند. قدمگاه به کارگردانی محمدمهدی عسگرپور در سال 1382 ساخته شد. داستان این فیلم در کاشان ـ به عنوان نمادی از یک شهر سنتی ایرانی ـ می‌گذرد. محور قصه به زندگی و سرنوشت پسری جوان می‌پردازد که یتیم است و از کودکی به نوبت در خانه اهالی محل زندگی کرده و بزرگ شده است. او پسری ساده‌دل است که نذر کرده ۱۰ سال پیاپی، شب و روزِ نیمه شعبان در امام‌زاده‌ای خارج از شهر به سر برد و معتکف باشد. در دهمین و آخرین سال ادای نذر، او در میان حیرت اهالی، پیش از شب نیمه شعبان به شهر بازمی‌گردد و مدعی می‌شود که آقا را در بیداری مشاهده کرده که به او فرمان داده به شهر بازگردد و عیدی خود را آن‌جا بگیرد. در طول داستان به‌تدریج مشخص می‌شود که در گذشته‌های دور، پدر این جوان وقتی زنش تازه حامله شده بوده، با سقوط در حین بنایی مسجد از دنیا می‌رود. اهالی، مخصوصاً زن‌های محل که باور نمی‌کردند نطفه از شوهر مرحوم آن زن باشد، هر کدام به توهم این‌که شوهر خودش پدر این کودک (به زعم آنان) نامشروع است، و با بغض و کینه‌ای فرورفته به بهانه تنبیه او را با سنگ و چوب و کتک از پای درمی‌آورند. این واقعه در نیمه شعبان رخ داده است! یکی از پیرزنان بچه را نجات می‌دهد، اما مادر می‌میرد. تمامی اهل محل این راز تلخ را در دل خود نگه می‌دارند و شاید به جبران این گناه جمعی، کودک را بزرگ می‌کنند. خشونتی که زنان آبادی علیه مادر رحمان اعمال می‌کنند، از جنس همان خشونت تاریخی است؛ این‌که زنان برای حذف زنی که او را به اشتباه رقیب خود می‌دانند، دست به کُشتنش بزنند. زن‌ها با هر ضربه‌ای که به مادر رحمان می‌زنند، گویی خشم فروخورده خود را آزاد می‌کنند و سَبُک می‌شوند. این خشم با مرگ زن جوان به پایان می‌رسد؛ خشمی که پس از مدتی جایش را به می‌دهد.

گاهی زنانی که ندامت در جایگاه قدرت قرار می‌گیرند، رفتار مردسالارانه را الگوی خویش قرار می‌دهند و آن را دالِ برای پیشرفت می‌دانند. تحکم مردانه را حُسن می‌دانند و نگاه از بالا به زیردست رفته رفته از آن‌ها موجودی می‌سازد که جهان مردانه را به زنانه ترجیح می‌دهند. عرق سرد ساخته سهیل بیرقی (1396) درباره زنی فوتبالیستی است که در اوج مسابقات با ممنوع‌الخروجی از سوی شوهرش مواجه می‌شود. فیلم عرق سرد دربار‌ه‌ واقعیتی تلخ از نقض حق و حقوق زنان در ایران است که بر مبنای داستانی واقعی ساخته شده. مسئله اجازه خروج از کشور که در قوانین کشوری در دست شوهر است، بارها و بارها در موارد مختلف برای زنان ایرانی مشکل‌ساز شده و در فیلم عرق سرد یکی از همین مشکلات که چندی پیش وجهه‌ای رسانه‌ای گرفته بود، به تصویر کشیده شده است. نیلوفر اردلان، بازیکن و کاپیتان تیم ملی فوتسال بانوان ایران، نتوانست برای مسابقات قهرمانی آسیا به مالزی برود، چراکه همسرش، مهدی توتونچی، از مجریان صداوسیما، او را ممنوع‌الخروج کرد. روی ما در این نوشتار با نقشی است که سحر دولتشاهی به‌خوبی بازی می‌کند؛ سرپرست تیم که مدام سعی در اعمال فشار علیه افروز دارد. او به عنوان زنی که در جایگاه قدرت است، از تمام قدرت و توانش در جهت تخریب افروز استفاده می‌کند. با یاسر در غیاب افروز قرار می‌گذارد. مسیح، دوست افروز، را تحریک می‌کند که افروز را تنها بگذارد. این همه مخالفت و دشمنی با بهترین بازیکن تیمش چه دلیلی دارد؟ هر چند ما جواب این سؤال‌ها را نمی‌گیریم، و این ضعف بزرگی برای فیلمنامه است، اما فیلم در نشان دادن زوری که زنی در جایگاه قدرت علیه زن زیردستش اعمال می‌کند، موفق است. عرق سرد با تمام ضعف‌هایش جسارت به خرج می‌دهد و قانونی را به چالش می‌کشد که زن قهرمانش را اسیر دنیایی مردسالارانه می‌کند؛ دنیایی که حتی سرپرست تیم هم که خود یک زن است، به زمره مردان می‌پیوندد و علی‌رغم قدرتش مرعوب دنیای مردسالار است و تفکر مستقل زنانه‌ای ندارد.

شاید دردناک‌ترین و معمول‌ترین خشونتی که از یک زن علیه زن دیگری رخ می‌دهد، خشونت مادر علیه دخترش باشد. آمار نشان می‌دهد حدود یک‌سوم از قتل‌ها در ایران قتل‌های خانوادگی هستند؛ قتل‌هایی که معمولاً دلیل ناموسی دارد و به دست پدر یا برادر انجام می‌شود . در فیلم مغزهای کوچک زنگ‌زده، سکانس قتل خواهر به دست برادر کوچک‌تر و به فرمان برادر بزرگ‌تر از درخشان‌ترین سکانس‌های فیلم است. این فیلم روایت خانواده‌ای است که در ساده‌ترین لحظات زندگی‌شان به نوعی خشونت دچار هستند. پدر و مادر مدام به هم ناسزا می‌گویند، مادر به فرزندانش ناسزا می‌گوید، و کل روابط این خانواده مبتنی بر خشونت کلامی و رفتاری است. برادر بزرگ‌تر خانواده که مواد مخدر تولید می‌کند، به عنوان رئیس و همه‌کاره، دیگران را زیر سلطه خود دارد و دو برادر و خواهر و پدر و مادر همگی گوش به فرمان او هستند. روزی فیلمی از خواهر آن‌ها در فضای مجازی پخش می‌شود که به درخواست پسری روسری از سر برمی‌دارد. غیرت برادران برانگیخته می‌شود. مجازات خواهر مرگ است و هیچ راه دومی هم در کار نیست. مادر هم‌دست پسرانس در به قتل رسیدن دخترش است. پسر ارشدش، شکور، قوانین خانواده را وضع می‌کند و مادر تابع اوست. حرف شکور وحی منزل است. دختر از دید مادر خطایی نابخشودنی کرده. مادر قوانین دنیای مردسالار را قبول دارد. نسل به نسل با این قوانین زندگی کرده‌اند. این قوانین درست هستند و باعث رستگاری زن‌ها می‌شود. حرف آن کسی حجت است که نان به خانه می‌آورد و او کسی نیست جز برادر بزرگ‌تر. مادر این دنیای مردانه را می‌خواهد، حتی به قیمت از دست دادن دخترش!

زنان در کنار زنان

در این بخش به بررسی اجمالی سه فیلم مهم می‌پردازیم که در آن زن‌ها برای فرار از دنیای مردسالار در کنار هم هستند، نه علیه هم!

یک سال پس از ساخته شدن قرمز، خسرو سینایی عروس آتش را ساخت. فیلمی بسیار درخشان درباره دخترانی که قربانی افکار پوسیده قومی، قبیله‌ای می‌شوند. احلام دختری از عرب‌های خوزستان است که از کودکی زادگاهش را ترک کرده و به اهواز آمده و سال آخر پزشکی را در دانشگاه سپری می‌کند. او که به حکم قوانین عشیره‌اش باید به همسری پسرعمویش، فـَرحان، درآید، عاشق استادش است و استاد نیز دل در گرو عشق او دارد. احلام نمی‌خواهد با پسرعموی ماهی‌گیر و بی‌سوادش که به قاچاق کالا مشغول است، ازدواج کند. او که از دو سالگی پس از مرگ پدر همراه مادرش به شهر آمده، تصمیم می‌گیرد برای صحبت کردن در این مورد به زادگاهش برود. احلام و فرحان که تاکنون همدیگر را ندیده‌اند، یکدیگر را می‌بینند و احلام طی گفت‌وگویی صریح با فرحان به او می‌گوید که قادر نیست در شرایطی که کس دیگری را دوست دارد، همسر او شود. فرحان که از گفت‌وگوی احلام سخت رنجیده، هم‌چنان احلام را نامزد خود می‌داند که در صورت عدم تمکین، حکم قتل او را بر اساس سنتی دیرینه در قبیله‌اش، تکلیف خود می‌داند. احلام با خاله (با بازی درخشان سلیمه رنگزن) صحبت می‌کند و او را متقاعد می‌کند که این سنت قدیمی در دوران حاضر دیگر معنایی ندارد. خاله به حمایت از او برمی‌خیزد، ولی خانواده فرحان در ازدواج آن‌ها اصرار دارند. خاله کنار احلام است. از او دفاع می‌کند. اما درنهایت قوانین را مردها تعیین می‌کنند. احلام نماد یک زن عصیان‌گر است. نمی‌خواهد به این قوانین پوسیده تن دهد. درس خوانده و حق و حقوقش را می‌داند و برایش می‌جنگد. از ظلمی که قرار است بر او رود، آگاه است، اما درنهایت برنده، عشیره و قوانین مردسالارش است. احلام برای نجات از سنت‌های غلط عشیره دست به دامن خاله فرحان می‌شود. به او می‌گوید که داستان زندگی‌اش را می‌داند و از او می‌پرسد که چرا با چنین گذشته دردناکی، هنوز از قانون طایفه حمایت می‌کند و حتی او را مجبور می‌کند همسر فرحان شود. احلام از وضعیت دخترها، زن‌ها و پیرزن‌های عشیره سخن می‌گوید و این‌که آن‌ها فقط زنده هستند، ولی زندگی نمی‌کنند. زن‌هایی که تمام عمر برده بودند و از خود اختیاری نداشتند. این گفت‌وگو یکی از تأثیرگذارترین قسمت‌های فیلم است. خاله به یاد محرومیت‌های گذشته‌اش می‌افتد. در خلوت خودش به فکر فرو می‌رود و با خودش حرف می‌زند. با گاوی درددل می‌کند: «سهم من از زندگی به اندازه تو نبود. من بچه‌ای نداشتم که شیرم را بمکد، ولی تو گوساله داری که شیرت را می‌خورد.» خاله رازی را که نمی‌تواند به آدم‌ها بگوید، به گاو می‌گوید؛ این‌که پسری خیالی در دل و سر خود دارد و از گاو می‌خواهد که این ماجرا را به کسی نگوید، چراکه تابه‌حال هیچ‌کس نمی‌دانسته که او در تنهایی‌اش پسری زاده و هر روز شیرش داده و بغلش کرده است. خاله از عمر سوخته خود می‌گوید و از دیگر زن‌هایی که به این ازدواج‌های اجباری تن داده و دم نزده‌اند. برای گاو می‌گوید چون در عشیره آدم‌ها حرف او را نمی‌فهمند، گفتن آن حرف‌ها گناهی نابخشودنی است.

خاله پس از درددل با گاو به دیدن فرحان می‌رود و می‌گوید که می‌خواهد بعد از سال‌ها اعتراف کند که دلش می‌خواسته او پسر وی باشد. پسری که مثل پدر و عمویش نباشد که با زنی از روی اجبار و قانون عشیره ازدواج کند. پدر فرحان که پسرعموی بزرگ خاله بوده، با او ازدواج نکرده و خاله مجبور شده که زن برادر عقیم او شود. از سویی دیگر، خواهر خاله با پدر فرحان ازدواج کرده، درحالی‌که تمایلی به این ازدواج نداشته است. هر دو خواهر مجبور به زندگی با مردانی شده‌اند که علاقه‌ای به آن‌ها نداشته‌اند. خاله با اشک و درد به فرحان التماس می‌کند که: «پدر و عموی تو زندگی‌ام را سوزاندند، تو زندگی این دختر را نسوزان!» فرحان با این‌که تحت تأثیر حرف‌های خاله قرار گرفته است، ولی از ننگ بی‌غیرتی می‌ترسد. این‌که او را در عشیره با انگشت نشان دهند و بی‌غیرت صدایش کنند. پس درنهایت از سوی خاله برای احلام پیغام می‌فرستد که وی بیش از دو راه ندارد؛ یا این‌که زن او بشود که پسرعموی بزرگ‌تر است، یا زن برادر کوچک‌ترش. راه دوم نیز این است که تا آخر عمر در عشیره بماند و با هیچ‌کس ازدواج نکند. خاله که خود حقش زایل شده، برای حق احلام می‌جنگد. احلام وقتی پای جان محبوبش وسط می‌آید، تسلیم می‌شود. عروسی سر می‌گیرد. وقتی فرحان را به حجله می‌برند، خاله جلو می‌آید و اسپند دود می‌کند. وقتی داماد می‌خواهد درِ حجله را باز کند، خنجری در سینه او فرو می‌برد و این در حالی است که در همان لحظه، احلام حجله را به آتش می‌کشد و خود در میان شعله‌ها به جسد فرحان می‌نگرد. خاله با تمام عشقی که به فرحان داشت، با دیدن ظلمی که بر احلام می‌رود، یاد زندگی سوخته خودش می‌افتد و به این شکل انتقام خود را از مردان قبیله می‌گیرد. اویی که در ابتدا احلام را مجبور به ازدواج می‌کرد، و حتی سعی کرد عروس را فراری دهد و نتوانست، داماد را می‌کشد تا احلام چون او بدبخت نشود. عروس آتش به بُعدی از خشونت خانگی می‌پردازد که تا قبل از آن جدی به آن نگاه نشده بود؛ پرداختن به ناامیدی‌های زنان عشیره‌ای عرب؛ زنانی که پذیرفته‌اند باید مظلومانه تحت سلطه مردان زندگی کرده و از قوانین و سنت‌های طایفه خویش اطاعت کنند. آنان این ظلم را به‌راحتی پذیرفته‌ و با گذر زمان فراموش کرده‌اند که اصلاً ظلمی بر آن‌ها روا شده است. مادرها دخترانشان را مثل خودشان به‌زور به عقد پسرعموها درمی‌آورند. زنان عشیره حاضر نیستند علیه قانون عشیره قد علم کنند، بلکه خود بر آن صحه می‌گذارند و می‌گویند همان‌طور که آن‌ها به خواسته‌هایشان نرسیده و با افراد دل‌خواهشان ازدواج نکرده‌اند، پس همه دختران هم باید چنین کنند. شخصیت خاله در این میان استثناست. احلام با سنت‌های غلط طایفه‌اش می‌جنگد، ولی خبر ندارد که سنت‌ها سرنوشت او را رقم می‌زنند و نه عشق.

خانه‌ پدری ساخته کیانوش عیاری یگانه فیلمی در سینمای ایران است که خشونت خانگی را در حد اعلای خود و به طرز فاجعه‌باری به تصویر می‌کشد. بی‌اغراق سکانس آغازین خانه پدری یکی از تکان‌دهنده‌ترین و هولناک‌ترین‌های آغازهای تاریخ سینما در ایران است که تا پایان عمر با ما می‌ماند. کیانوش عیاری یکی از معدود کارگردانان ایرانی است که تلاش کرده وضعیت جامعه کشورش را در فیلم‌هایش روایت کند. کمتر کارگردانی در سینمای ایران به اندازه عیاری تا به این حد دغدغه جامعه‌ ایرانی را دارد. دغدغه‌ای که در خانه پدری به اوج می‌رسد. در بیشتر آثار عیاری می‌توان تأثیر سنت و فرهنگ متحجرانه غالب بر اکثر مردم را دید. موضوعی که کیانوش عیاری در خانه پدری به سراغ آن رفته، آن‌قدر بکر و تازه است که می‌تواند هر تماشاگری را برای سال‌ها درگیر خود کند. از همان آغاز، فیلم شوکی را بر مخاطب وارد می‌کند که نمی‌تواند فراموش کند. شوکی برای بازتعریف عناوینی همچون غیرت، تعصب، سنت. عیاری روایتی نفس‌گیر از قتل دختر یک خانواده به دست برادر و پدرش را به تصویر می‌کشد. خواهری که «شاید» مرتکب یک اشتباه شده، اما خانواده او توانایی تحمل این اشتباه را ندارند. دلیل قتل مشخص نمی‌شود، اما وقتی پای آبرو وسط باشد، قتل به دست پدر مجاز است. برادر در قتل خواهر با پدر همکاری می‌کند. عمو از راه می‌رسد و برای اطمینان از کشته شدن دختر گناه‌کار، شمشیر تعزیه را در قبر فرو می‌کند. با مشاهده شمشیر خونی دست برادرش را می‌بوسد و غیرتش را تحسین می‌کند. زن خطاکار مُرده و آبرویشان حفظ شده است. پدر بر گور دختر اشک تمساح می‌ریزد. زندگی معمول از سر گرفته می‌شود. انگار نه انگار در آن خانه دختری به قتل رسیده است. نبود یک زن در آن جهان مردسالارانه چندان مهم نیست. خانه پدری مدفن دختر می‌شود. در خانه پدری خبری از آرامش نیست. مادر سال‌ها بعد می‌فهمد چه بر سر دخترش که گمان می‌برده ناپدید شده، آمده است. مادر با شنیدن این حقیقت هولناک دق‌مرگ می‌شود. دق می‌کند، چون نمی‌تواند کاری کند. نمی‌تواند انتقام خون دخترش را بستاند. چون طبق سنت، پدر می‌تواند دخترش را بکشد. مادر از ناتوانی‌اش در برابر مردسالاری آگاه است و این آگاهی توان او را تمام می‌کند و جان او را می‌گیرد. عیاری در خانه پدری بدون هیچ ادا و اصول و ژست و بیانیه‌ای به ظلمی تاریخی که تحت عنوان غیرت و ناموس بر زن ایرانی از طرف خانواده‌اش رفته است، می‌پردازد. فیلم شامل سه اپیزود پیرامون ظلمی است که در حق یک دختر یا زن شکل گرفته است. دختر اپیزود اول کشته می‌شود، دختر اپیزود دوم مورد زورگویی شوهرش قرار می‌گیرد و دختر اپیزود سوم برای تن ندادن به یک ازدواج اجباری دست به خودکشی می‌زند. هر چند در اپیزودهای بعدی زنان کمی آزادی عمل پیدا می‌کنند، اما بالاترین حد خشونت خانگی و عجز زنان در مقابله با مردانی که زن را مایملک خود می‌دانند، نشان داده می‌شود. دختر به قتل می‌رسد و مادر از ناتوانی دق می‌کند. حتی دختر اپیزود سوم هم می‌خواهد با مرگش به جنگ این دنیای مردانه برود. خانه پدری در باب ناموس‌پرستی، پنهان‌کاری و فرار از حقیقت است. زنان با همه اتحادشان در برابر مردهایی که خود را مالک جان آن‌ها می‌دانند، ناتوان‌اند. خانه پدری می‌خواهد بگوید که می‌توان حقیقت را دفن کرد، آن را قفل کرد و روی آن تیغه کشید، اما درنهایت آشکار خواهد شد.

شبی که ماه کامل شد ساخته نرگس آبیار (1397) روایت‌گر یک داستان عاشقانه در بستر ایدئولوژیک یک خانواده تروریست است. یک عاشقانه است در دل خشونت افراطی. آبیار از دریچه نگاه معصوم و زجرکشیده یک زن، خشونت، آزار، ظلم و ستم رواشده بر او و زنان دیگر این خاندان را روایت می‌کند. این فیلم روایتی واقعی از ازدواج عبدالحمید ریگی، برادر عبدالمالک ریگی سرکرده گروه تروریستی جندالله، با فائزه منصوری است که پس از ازدواج به پاکستان فرار می‌کنند و طی ماجرا‌هایی برادر فائزه، شهاب منصوری، به دست عبدالمالک و فائزه به دست شوهرش، عبدالحمید، کشته می‌شوند. فائزه زمانی که گرفتار عشق عبدالحمید می‌شود، نمی‌داند چه سرنوشت شومی در انتظارش است. غمناز، مادر برادران ریگی، از همان ابتدا به او هشدار می‌دهد که با پسرش ازدواج نکند. غمناز با چهره‌ای آفتاب‌سوخته و چشمانی مصیبت‌زده می‌تواند آینده فائزه باشد. او با تمام توانش سعی می‌کند فائزه را که عشق کورَش کرده، منصرف کند. غمناز در جایگاه مادر در تصمیم‌گیری‌های طایفه هیچ نقشی ندارد، در نظر مردان طایفه حتی پسرانش، با مجسمه فرقی ندارد و در سکوت، بار مصیبت و گناه پسرانش را به دوش می‌کشد. او در پاکستان سعی می‌کند فائزه را فراری دهد، اما موفق نمی‌شود. تلاش برای نجات فائزه به او شجاعتی می‌دهد که یک عمر سرکوبش کرده است. غمناز نمی‌خواهد زنی دیگر مثل خودش درد بکشد و ناچار به تحمل این درد باشد. اما در نهایت غمناز هم چاره‌ای جز تسلیم در برابر دنیای خشن مردانه ندارد. با این تفاوت که خاله در عروس آتش انتقام خود را با کشتن فرحان می‌گیرد، اما غمناز چاره‌ای جز ادامه دادن به سکوتش ندارد. غمناز باید ببیند و چشم‌هایش را ببندد. بدون‌ شک درخشش اصلی در بین بازیگران متعلق به فرشته صدرعرفایی است که نقش غمناز را چنان تحسین‌برانگیز بازی می‌کند؛ زنی که پشت سکوتش دریایی از حرف‌های ناگفته دارد. زنی که با همان جملات شکسته و ساده می‌خواهد مانع شود که زنی دیگر چون او رنج بکشد. برای همین نمی‌توان او را شخصیتی منفعل در برابر خشونت دانست. او حمایت‌گر است، حق و حقوقش را می‌داند، ولی آن را فریاد نمی‌زند. در سکوتش تلاش می‌کند در دنیایی خشن و مردانه، مادر بماند و مادری کند. غمناز و فائزه نماینده زنانی هستند که قربانی شرایط تحمیلی زندگی‌اند، اما تسلیم نشده‌اند، منفعل نیستند و برای تغییر شرایطی که در آن گرفتارند، تلاش می‌کنند. هر چند که این تلاش به مرگ یکی و مهر سکوت بر لب دیگری منجر شود.