هیولاهایی در میان ما

نقد سریال «لازم است درباره‌ کازبی حرف بزنیم» ساخته دبیلو کاماو بل

شهزاد رحمتی

«انتظار چیو داشتی؟ یه هیولا؟… سر درنمیاری ها؟ جوابی ندارم. چیزی برای گفتن ندارم که باعث شه شب‌ها بتونی راحت‌تر بخوابی. کسی کتکم نزده. کسی آزارم نداده. مامانم باهام بدرفتاری نکرد. بابام بهم تجاوز نکرد. همینم که می‌بینی. رازی در کار نیست. این کارها رو می‌کنم، چون دوست دارم. دلم می‌خواد.»

در پایانِ فیلم تکان‌دهنده و بی‌اندازه تلخ هشت میلی‌متری (جویل شوماکر)، کارآگاه خصوصی تام ولس (نیکلاس کیج) بالاخره نقاب‌دار مخوف معروف به «ماشین» را که در اسناف مووی‌ها دخترها را قصابی می‌کرده و در طول فیلم همواره او را با نقابی بر چهره دیده‌ایم، پیدا می‌کند و نقاب از چهره‌اش برمی‌دارد. با آشکار شدن چهره‌ او، کیج ماتش می‌برد. ما نیز. آن‌چه می‌بینیم، چهره‌ای است عادی و شاید حتی مهربان یا لااقل معمولی؛ از آن دست چهره‌هایی که هر روز در کوچه و خیابان یا شاید محل کارمان می‌بینیم و چه بسا به ما لبخند بزنند، یا ما به آنان لبخند بزنیم. دیالوگ‌های بالا را ماشین خطاب به تام می‌‌گوید.

پس از تماشای این فیلم که به‌شدت رویم تأثیر گذاشته بود، تا مدت‌ها در خیابان در مواجهه با غریبه‌هایی با ظاهر موجه و گاه حتی در برخورد با چهره‌های آشنا بی‌اختیار این فکر به ذهنم خطور می‌کرد که شاید در پس هر کدام از این چهره‌های بیگانه یا آشنای به‌ظاهر معقول یا حتی مهربان، هیولایی هولناک و تصورناپذیر نهفته باشد. بیل کازبی قطعاً یکی از همین هیولاهاست؛ از مخوف‌ترین آن‌ها. و از قضا این چهره متعلق به فردی است که من نیز مثل میلیون‌ها نفر دیگر در کره‌ زمین سال‌ها با اعتماد و علاقه به آن می‌نگریستم. آدمی که در دوره‌ای طولانی محبوب‌ترین چهره‌ صنعت سرگرمی در آمریکا بود و در کمابیش تمام خانه‌های آمریکا همچون یکی از اعضای خانواده به حساب می‌آمد، طوری که «بابای آمریکا» لقب گرفته بود؛ پدری که متأسفانه مثل خیلی دیگر از پدرها متجاوزی هولناک از کار درآمد که «فرزندان»ش را به رذیلانه‌ترین شکل ممکن اغفال می‌کرده.

کازبی در طول چند دهه در صنعت سرگرمی و نمایش به عنوان بازیگر، کمدین، استندآپ کمدین و غیره و غیره موقعیتی نه‌تنها استثنایی، بلکه به مفهوم واقعی کلمه منحصربه‌فرد داشت. به ‌عنوان استندآپ کمدین پنج سال پیاپی جایزه گرَمی گرفت و اولین سیاه‌پوستی بود که موفق به دریافت جایزه امی بازیگری شد. تازه سال‌ها بعد، یعنی در دوره‌ای که به واسطه‌ سال‌خوردگی هم در عرصه حرفه‌ای و هم در تجاوزهای جنسی به سن «بازنشستگی» رسیده بود، چهره‌ حقیقی و بسیار زشت او بر دوستدارانش در جهان آشکار شد. واقعیت تلخ دیگر آن است که از سال‌ها و حتی دهه‌ها پیش‌تر، زنانی از جمع پرشمار قربانیانش این‌ور و آن‌ور درباره‌ رذالت‌های او سخن گفته بودند، ولی رسانه‌ها و مردم به این سخنان وقعی ننهادند و اگر هم توجهی شد، مثل متأسفانه خیلی موارد دیگر ازجمله در مملکت خود ما، در جهت محکوم کردن یا دروغ‌گو شمردن این قربانیان بود. کازبی با هوشمندی شریرانه‌اش چنان در طول دهه‌ها کار حرفه‌ای و حضور اجتماعی‌اش چهره‌ای درست‌کار و متعالی برای خود ساخته بود که کسی نمی‌خواست یا نمی‌توانست با واقعیت او مواجه شود.

البته محبوبیت و جایگاه کازبی منحصر به آمریکا نبود. نسل من در ایران نیز او را چنین می‌دید. حضور کازبی در هر برنامه‌ای برای مجذوب کردن ما کافی بود؛ چه وقتی بچه بودیم و چه در سال‌های پس از آن. ما هم عاشق بیل کازبی بودیم. فرقی نداشت؛ چه سریال‌های بزرگ‌سالانه‌اش مثل شوی بیل کازبی، چه برنامه‌های آموزنده‌اش و چه برنامه‌های سرگرم‌کننده‌اش برای کودکان و… ما همه عاشق این مرد سیاه‌پوست زشت ولی بی‌نهایت بامزه و دوست‌داشتنی بودیم. نسل‌های جوان‌تر که آن دوران را تجربه نکرده‌اند، شاید با ضرب در چند کردن موقعیت و جایگاه و محبوبیت مثلاً مورگان فریمن بتوانند تصویری از موقعیت او به دست آورند. آن هم صرفاً موقعیتش در میان بزرگ‌سالان، چون فریمن برخلاف کازبی در برنامه‌های کودکان حضوری نداشت. چند سال پیش که گند متجاوز جنسی بودن کازبی درآمد، همه ما شوکه شدیم و مطمئنم خیلی‌هامان اشک ریختند. کازبی برای ما مظهر انسانیت، نیک‌اندیشی و سادگی و صفای کودکانه بود.

مینی سریال مستند چهار قسمتی بسیار دیدنی لازم است درباره کازبی حرف بزنیم (دابلیو. کاماو بل/ 2021) در قالبی جذاب به مرور کارنامه کازبی، به اوج رسیدنش و تداوم غریب این جایگاه دست‌نیافتنی در طول چهار دهه و سپس سقوط هولناکش می‌پردازد. بیشتر از 60 زن از او به‌ اتهام تجاوز در حالت بی‌هوشی (با استفاده از داروهایی مثل متاکالون که حالتی بین بی‌هوشی و خواب هیپنوتیک پدید می‌آورند) شکایت کردند. قطعاً تعداد قربانیان خیلی بیشتر بوده؛ شاید 200، 300 نفر. می‌دانیم اغلب قربانیان تجاوزهای جنسی به‌ دلایل مختلف سکوت می‌کنند. از سال‌ها قبل زنانی در این‌باره می‌گفتند، اما کسی اهمیت نمی‌داد. کازبی چنان به موقعیت حرفه‌ای خود غره بود که در جریان تولید برنامه‌های مختلفش ابایی از فریب دادن حتی همکارانش نداشت. این مینی سریال که از ابتدا تا انتها توأمان اندوه و خشم مخاطب را برمی‌انگیزد، ثابت می‌‌کند که شبکه‌ها و استودیوهای سینمایی و تلویزیونی که کازبی با آن‌ها همکاری می‌کرد و همین‌طور همکارانی ازجمله دستیارانش در تمام آن سال‌ها از اعمال او آگاهی داشتند و در مواردی حتی شاهدشان بودند، اما همان‌طور که در این گونه موارد پیش می‌آید، نه‌تنها اعتراضی نمی‌کردند، بلکه در صورت لزوم از او حمایت و اعمالش را لاپوشانی نیز می‌کردند.

فراتر از آن، کازبی همان‌طور که در این مینی سریال می‌بینیم، با ریاکاری نفرت‌انگیزی خودش را در قالب ناصحی خیراندیش و والا تثبیت کرده بود، طوری که حتی به خودش اجازه می‌داد مثلا وقیحانه سایر استندآپ کمدین‌ها را بابت «بددهنی» در کارهای «بدآموز»شان وقیحانه به باد انتقاد بگیرد؛ همان موقعی که مجدانه به زنان مختلفی دست‌درازی می‌کرد! کازبی البته به‌رغم حمایت‌هایی که از او می‌شد، پس از شکایت تعداد قابل ‌توجهی از قربانیانش عاقبت از سوی دادگاه محکوم شد، اما با زدوبند و به یمن ارتباط‌هایش با بالادستی‌ها فقط سه سال در زندان به سر برد؛ همراه با البته 25 ‌هزار دلار خسارت برای آدمی با ثروت میلیاردی! یکی از آزاردهنده‌ترین بخش‌های مینی سریال جایی است که او پس از خلاصی از زندان، خندان برای عده‌ای البته کم‌شمار از طرفداران ابلهش که بابت آزادی او ابراز احساسات می‌کنند، دست تکان می‌دهد و با انگشتانش علامت پیروزی را نشان می‌دهد! نمی‌توانم حتی تصورش را بکنم که قربانیان او با تماشای این صحنه‌ها چه کشیده‌اند.

در بخشی تکان‌دهنده از همان هشت میلی‌متری، کیج که بعد از مواجهه با حقایق هولناک اسناف مووی‌های زیرزمینی شوکه شده و وحشت کرده، پس از بازگشت به خانه با دیدن دختر نوزادش می‌زند زیر گریه. راستش بسیار خوشحالم که در این دنیای کثافت لجن، دنیای امثال کازبی‌ها و «ماشین»ها، دختری ندارم. اصولاً خوشحالم که فرزندی ندارم. واقعاً خوشحالم.