همه‌ چیز، همه‌ جا، به‌یک‌باره

چندجهانی بودن یائسگی

درباره تجربه میان‌سالی زنان در فیلم «همه‌ چیز، همه‌ جا، به‌یک‌باره»

نوشته مونا الطحاوی/ ترجمه مریم طریقت‌بین

لعنتی از فکرم برو بیرون، اِی24 (A24، شرکت توزیع فیلم مستقر در شهر نیویورک).
وقتی اسم آخرین فیلم آن‌ها همه ‌چیز، همه ‌جا، به‌یک‌باره را شنیدم، اولین چیزی که به ذهنم خطور کرد، همین جمله بود. این دقیقاً همانند دوران قبل از یائسگی (منوپاوز) است! همه چیز هست، همه جا هست و به‌یک‌باره. البته شک دارم کسی چنین چیزی بگوید، اما من می‌گویم.
صحنه فوق‌العاده‌ای در اوایل فیلم مشاهده می‌شود؛ زمانی ‌که از اِولین، یک زن چینی-آمریکایی با بازی میشل یئو، خواسته می‌شود پرش میان جهان‌‎های موازی را -که به زبان بومی فیلم «پرش وجهی» نام دارد- تجربه کند و مهارت‌هایی را که اِولین‌های دیگر در زندگی‌های متناوبی که در جهان‌های موازی کسب کرده‌اند، به ‌دست آورد تا بتواند چندجهانی (Multiverse) را از دست اهریمن بزرگ نجات دهد. این اتفاق بی‌نظیر برای نسخه‌ای از اِولین در اتاق سرایداری که درست در انتهای سالن دفتری است که اِولین در این جهان به همراه همسرش، ویموند، و پدرش در جلسه‌ای با مأمور سازمان امور مالیاتی، با بازی زیبای متفاوت جیمی لی کرتیس، حضور دارند، رخ می‌دهد.
همان‌طور که مأمور سازمان امور مالیاتی در مورد عدم تطابق رسیدها پرحرفی می‌کند، به نظر می‌رسد اِولین از این جهان دور شده است. مأمور و پدر اِولین هر دو فکر می‌کنند که او نمی‌تواند تمرکز کند و بر سرش داد می‌زنند. درواقع، او در حال یادگیری «پرش وجهی» است. «آهای! خانم اِولین حواستون هست!» ابرقهرمان در حال پرش است. چه کسی می‌تواند روی رسیدهای مالیات تمرکز کند؟
از کجا معلوم که «مِه مغزی» یکی از تأثیرات بی‌شمار دوران قبل از یائسگی نباشد؟ اختلال‌حواس و عدم تمرکز بدون شک می‌تواند ناخوشایند باشد، بله. اما من دوست دارم مِه مغزی را به‌ عنوان رویدادی برای رهایی از خیال‌‌پردازی‌هایمان که از دوران قبل از یائسگی ناشی می‌شود، در نظر بگیرم. پدیده‌ای که ما را به مسیرهای ذهنی که قبلاً قدرت یا جسارت قدم زدن در آن‌ها را نداشته‌ایم، سوق می‌دهد. این را «مِه مغزی» می‌نامیم. زیرا تفکر غیرخطی است که به ما در متمرکز ماندن به روش‌هایی که انتظار می‌رود، کمکی نمی‌کند و نظام پدرسالاری آن‌چه را که متفاوت است، شیطانی و نامتعارف قلمداد می‌کند.
آن‌چه من بر صفحه نمایش دیدم، فقط مِه مغزی نیست. شاید اصطلاح «انتخابی برای دیدن» درست‌تر باشد، زیرا من در کشاکش دوران قبل از یائسگی هستم که پدرم را درآورده است. اگر بخواهم سریع توضیح دهم، یائسگی نقطه‌ای از زندگی است که شامل ۱۲ ماه بدون چرخه قاعدگی است. زمان منتهی به یائسگی به‌ عنوان دوران قبل از یائسگی شناخته می‌شود و هنگامی که چرخه قاعدگی به مدت 12 ماه متوقف می‌شود، شما در دوران پسایائسگی هستید. توضیح تأثیرات حاصل از دوران قبل از یائسگی، که می‌تواند بین 10 تا 14 سال طول بکشد، بر بدن، ذهن و احساسات فردی که آن را پشت سر می‌گذارد، می‌تواند دشوار باشد.
اما اکنون، اگر بخواهم به کسی توضیح دهم که دوران قبل از یائسگی چقدر آزاردهنده و در عین حال رهایی‌بخش است، می‌گویم همه ‌چیز همه ‌جا به‌یک‌باره را فریاد بزند. هر بار که اِولین چشمانش را گرد می‌کند و می‌گوید آماده مبارزه نیست، دوباره خودش را جمع‌وجور می‌کند و درحالی‌که خون‌آلود می‌شود، همواره مصمم است تا استخوان‌های هر کسی را که سر راهش سد می‌شود، خُرد کند. در این لحظه می‌خواهم به صفحه نمایش اشاره کنم و فریاد بزنم: «آره خودشه!» در کشمکش بین اضطراب کوبنده، گُرگرفتگی، خشم و مِه مغزی، چه کسی نمی‌خواهد کل دنیا را زیر و رو کند؟
فیلم همه ‌چیز، همه‌ جا، به‌یک‌باره تمثیل کاملی از دوران یائسگی است. برایم مهم نیست که دَنیِل‌ها (دَنیِل کوان و دَنیِل شاینرت، دو کارگردان و فیلمنامه‌نویس آمریکایی که به هنگام همکاری با این عنوان شناخته می‌شوند. توضیح مترجم) هنگام نوشتن و کارگردانی این فیلم، موضوع یائسگی را در ذهن داشته‌اند یا نه. این هنر است و وجود دارد. یائسگی من، گواه آن است! نمی‌دانم که آیا میشل یئو تابه‌حال در مورد دوران یائسگی‌اش صحبت کرده است یا نه. برایم مهم نیست، او را دوست دارم. یئو چهار سال از من بزرگ‌تر است و من با او هم‌عقیده هستم. برای من کافی است که اِولین، مردم را کتک می‌زند و به نوعی همه چیز را در هم می‌شکند. اِیوَل همینه! ماهیت دوران قبل از یائسگی من، هر روز همین است.
اِولین چین و پدر سلطه‌گرش را به همراه دوست‌پسرش، ویموند، که اکنون همسرش است، برای رفتن به ایالات متحده ترک می‌کند. در این فیلم، او در دهه 50 سالگی زندگی خود، مادر دختری هم‌جنس‌گرا و مالک خشک‌شویی‌ای است که در آستانه توقیف از سوی سازمان امور مالیاتی است و هم‌چنان سعی می‌کند نسبت به پدرش وظیفه‌شناس باشد. چند فیلم می‌شناسید که یک زن آسیایی را در دهه ۵۰ سالگی‌اش نشان می‌دهد؟ همان‌طور که میشل یئو می‌گوید: «آخرین باری که یک زن مسن مهاجر آسیایی را دیدید، کی بوده است؟»
به‌ندرت زنان رنگین‌پوست و در عین ‌حال مسن‌ برای ایفای نقش انتخاب می‌شوند، اما در این فیلم اِولین با جهان‌های متعددی که برای هر کسی، ازجمله خود او، ناشناخته است، مواجه می‌شود. موضوع فقط این نیست که چون شما چیزی را نمی‌بینید، پس نمی‌توانید به آن تبدیل شوید، بلکه این است که او از هر طرف سرکوب شده است؛ از سوی پدرش که تمام راه را تا آمریکا پرواز کرده تا به آزار و اذیتی که در زمان ترک او به راه افتاده بود، ادامه دهد، مأمور سازمان امور مالیاتی که به حساب‌های خشک‌شویی او گیر داده است و اکنون اهریمنی که جهان را تهدید می‌کند. اگر زمانی سه بُعد از جهان وجود داشته است، اکنون به یک بُعد تبدیل شده که ما را در آن‌جا با اِولین تنها گذاشته است.
او زنی است که فقط می‌داند به آن چیزی که دنیا به او اجازه داده، تبدیل شده و هرگز فرصت و امتیازی نداشته است تا بداند که می‌توانسته فرد دیگری باشد. و سپس بَنگ! «پرش وجهی» را تجربه می‌کند. من این بَنگ را دوران قبل از یائسگی می‌دانم. وقتی ابرقهرمان می‌شویم، موجودیت پیدا می‌کنیم. ممکن است چندجهانی برای نجات خود به ما نیاز نداشته باشد، اما باید به چندجهانی درونی خودمان رسیدگی کنیم تا با پیامدهای دوران قبل از یائسگی با قدرت نفس برخورد کنیم و هر چیزی را که به سوی ما هدف می‌گیرد، پشت سر بگذاریم و به‌ عنوان ابرقهرمانان خود ظاهر شویم.

همان‌طور که او «پرش وجهی» را تجربه می‌کند، برای ما زنان تبدیل به آواتار کاملی می‌شود که در حال گذر از یائسگی‌مان هستیم و از یک «چه می‌شد اگر» به دیگری تغییر می‌یابیم. اِولین در جهان دیگری ستاره سینما و متخصص هنرهای رزمی است. در جهان دیگر، خواننده اپرا است که پدرش در این دنیا به جای داد زدن بر سرش، به خاطر صبحانه‌ و سرزنش کردنش در ناتوانی‌ او در به سرانجام رساندن هر چیزی، او را با افتخار روی صحنه معرفی می‌کند.
من زنی 54 ساله هستم. این روزها به‌ندرت فیلم یا برنامه‌های تلویزیونی تماشا می‌کنم. زیرا این برنامه‌ها یا در مورد دانش‌آموزان دبیرستانی یا افراد 31 ساله است. مشکلات آن‌ها تا حدی همانند مشکلات من در گذشته است و نقش والدین در این فیلم‌ها یا برنامه‌ها آن‌قدر حاشیه‌ای است که وقت من را هدر می‌دهد. دانش‌آموزان دبیرستانی و افراد 31 ساله‌ به من در مورد دوران قبل از یائسگی لعنتی کمکی نمی‌کنند. تغییرات ناگهانی و غیرقابل پیش‌بینی در فیلم همه ‌چیز، همه‌ جا، به‌یک‌باره برای نخستین بار این حس را به من داد که انگار کسی صدای سیل خروشان «چه می‌شد اگر» دوران قبل از یائسگی را شنیده است؛ سیل خروشانی که تغییرات فیزیکی و احساسی را به همراه دارد و ما را تحت فشار قرار می‌دهد تا به ابرقهرمانانی که باید باشیم، تبدیل شویم.
اِولین پس از نخستین «پرش وجهی» به همسرش می‌گوید: «زندگی‌ام را بدون تو دیدم. ای کاش می‌توانستی آن را ببینی. زیبا بود.» من عاشق این صحنه شدم؛ صحنه‌ای که قلبم را به درد آورد. با دیدن این صحنه ما می‌خندیم، بله می‌خندیم، چون یک زن ۵۰ ساله آسیایی خیلی معمولی چطور جرئت می‌کند برای خودش شرایط بهتری را تصور کند؟ هیچ دنیای سینمایی وجود ندارد که چنین جاه‌طلبی جسورانه‌ای را به تصویر بکشد؛ جاه‌طلبی‌ای که دَنیِل‌ها با نشان دادن جهان‌های متعدد خلق کرده‌اند.
چه می‌شد اگر والدینم وقتی هفت سالم بود، هرگز به لندن نقل مکان نمی‌کردند و در عوض مانند اکثر اعضای خانواده‌ام در مصر می‌ماندند؟ من از هیچ‌چیز پشیمان نیستم. اما تماشای فیلم همه ‌چیز، همه‌ جا، به‌یک‌باره بسیار دل‌چسب بود. این فیلم باعث شد تا تمام آن موناس‌های (موناس یعنی هویت و موجودیت‌های متافیزیکی منحصربه‌فرد که خواص ماده از آن به دست می‌آید. توضیح مترجم) جایگزین را در جهان‌های مربوط به خودم تصور کنم و دوست دارم فکر کنم که حداقل یکی از آن‌ها وقتی فهمید که به طور انتخابی چندمعشوقه‌ای، هم‌جنس‌گرا و بدون بچه هستم، به من اعتماد کرد.
دیدن زنی آسیایی که در دهه ۵۰ سالگی خودش است و به نسخه‌ها و زندگی‌هایی که می‌توانسته داشته باشد فکر می‌کند، بسیار ساختارشکنانه است. در دورانی که تعصب و خشونت در ایالات متحده آمریکا همه‌گیر شده است، به‌ویژه نسبت به زنان و سالمندان آسیایی، فیلمی که محور اصلی آن زنی آسیایی است که در دهه ۵۰ سالگی خود قرار دارد، بسیار برهم‌زننده نظام حکومتی است.
در سینمای رایج، زنان سفیدپوست مجاز هستند زندگی در جهان‌های موازی را تجربه کنند، همانند گوئینت پالترو که در فیلم درهای کشویی با سوار شدن به قطار مترو لندن و جا ماندن از قطار دو زندگی متفاوت را تجربه می‌کند. گوئینت پالترو وقتی در فیلم درهای کشویی در سال 1998 بازی کرد، 26 سالش بود. درحالی‌که میشل یئو 59 سالش است. فکر کردن به «چه می‌شد اگر» و بررسی زندگی خود در 26 سالگی مثل 59 سالگی نیست. یئو در مصاحبه با رادیو عمومی ملی گفته است: «احساس کردم که باید از این فرصت استفاده کنم تا صدای مادران و زنان خانه‌دار معمولی باشم که پیش‌پا‌افتاده‌ترین کارها را انجام می‌دهند و مورد کم‌لطفی قرار گرفته‌اند و بگویند وای خدای من، او یک ابرقهرمان است.»
اِولین مجبور می‌شود «پرش وجهی» را انجام دهد تا متوجه شود یک ابرقهرمان است. با اِکراهی که دارد، به‌سختی آن را انجام می‌دهد. او بارها و بارها شکایت می‌کند: «من برای مبارزه آماده نیستم.» چند نفر از ما برای دوران قبل از یائسگی آمادگی داریم؟ من یک فمینیست هستم و تا همین اواخر فکر می‌کردم یائسگی چند ماه طول می‌کشد که طی آن دوره قاعدگی‌ام به‌تدریج کاهش می‌یابد و دوباره عادی می‌شود. وای، بالاخره متوجه شدم. اما به محض این‌که اِولین طعم گزینه‌های «چه می‌شد اگر» را که در جهان‌های دیگر در دسترس هستند، می‌چشد، متوجه می‌شویم که چرا زنان از زندگی سه‌بعدی محروم می‌شوند، و چرا قوه تخیل آن‌ها به علت جسارتشان برای بیشتر خواستن، تهی شده است. زیرا ما چیزهای بیشتر و متفاوتی می‌خواهیم، و جهان ما چگونه از پس آن برمی‌آید؟
هر بار که اِولین جایگزین‌های خود را در جهان‌های دیگر می‌بیند و سپس فردی را در این دنیا مورد ضرب و شتم قرار می‌دهد، احساس بی‌گناهی می‌کنم. می‌دانم او این کار را انجام می‌دهد تا چندجهانی را از چنگال اهریمن نجات دهد، اما چه کسی نمی‌خواهد با افرادی که باعث از دست رفتن فرصت‌هایش شده‌اند، مبارزه نکند و دنیا را به خاطر باورهای اجتماعی در مورد زنان شکست ندهد؟ ممکن است چندجهانی برای نجات خود به ما نیاز نداشته باشد، اما باید به چندجهانی درونی خودمان رسیدگی کنیم تا با پیامدهای دوران قبل از یائسگی با قدرت نفس برخورد کنیم و هر چیزی را که به سوی ما هدف می‌گیرد، پشت سر بگذاریم و به ‌عنوان ابرقهرمانان خود ظاهر شویم.
در آن صحنه مِه مغزی، هنگامی که ویموند از جهان آلفا در اتاق سرایداری حضور دارد و در مورد «پرش وجهی» به اِولین توضیح می‌دهد، متوجه ناامیدی و بی‌صبری او می‌شود. زیرا اِولین که در انتهای سالن قرار دارد، از سوی مأمور امور مالیاتی فراخوانده می‌شود تا روی جلسه‌ای که دارند، متمرکز شود. ویموند می‌گوید: «اِولین عزیزم، من تو را می‌شناسم. هر لحظه که می‌گذرد، احساس می‌کنی که ممکن است شانس خود را برای ساختن چیزی در زندگی‌ات از دست داده باشی. من این‌جا هستم تا به تو بگویم که هر طردشدگی و ناامیدی تو را به این‌جا و به این لحظه رسانده است. اجازه نده چیزی حواست را پرت کند.»
اِولین لبخند می‌زند، می‌خندد و برای نخستین بار پس از شروع فیلم واقعاً خوشحال به نظر می‌رسد. اِولین خوشحال است، زیرا فکر می‌کنم که می‌داند دو ساعت آینده تمثیلی برای یائسگی است. او می‌داند که این فیلم درواقع چندجهانی بودن یائسگی را نشان می‌دهد.

منبع:FEMINIST GIANT