خودافشاگری از روابط خصوصی

نقد سریال «فلیبگ» ساخته هری برادبیر

نزهت بادی

سریال فلیبگ را فیبی والربیج نوشته و تهیه کرده است که خودش نقش اصلی آن را نیز بازی می‌کند و هری برادبیر کارگردانی‌اش را بر عهده دارد. مجموعه‌ دارای دو فصل است که هر کدام شش قسمت نیم ساعتی را در برمی‌گیرد و فصل اول آن در سال 2016 و فصل دومش در سال 2019 در دسترس قرار گرفت و خیلی زود به مجموعه محبوبی تبدیل شد و مخاطبان گسترده‌ای را به خود جلب کرد. هم‌چنین موفق شد جایزه گلدن گلوب را برای بهترین سریال کمدی و بهترین بازیگر زن و جایزه امی را برای بهترین سریال کمدی و بهترین کارگردانی و بهترین بازیگر به دست آورد. فلیبگ یک مجموعه کمدی تلخ است که با تمرکز بر زندگی یک زن ۳۰ ساله در لندن و روابطش با دیگران نقبی به دنیای پیچیده و ناشناخته پیرامون مسائل جنسی در دنیای معاصر و مدرن می‌زند و نشان می‌دهد که چطور ناآگاهی و ناتوانی افراد نسبت به روابط خصوصی‌شان می‌تواند زندگی‌شان را نابود کند.

در همان اوایل سریال، فلیبگ خودش را نزد پدرش این‌طور توصیف می‌کند: «احساس بدی دارم که زن حریص، منحرف، خودخواه، دل‌مرده، منفی‌باف، فاسد و سرخورده‌ای هستم که حتی نمی‌تونه خودش رو یه فمینیست بنامه.» و کل داستان پیرامون چنین شخصیت ظاهراً نامطلوب و دافعه‌برانگیزی شکل می‌گیرد که در طول زندگی‌اش کارهای وحشتناکی کرده و زندگی خود و دیگران را به لجن کشانده است و حالا برای این‌که بتواند احساسات منفی نسبت به خویش را تحمل کند، می‌کوشد با غرق کردن خود در روابط جنسی از فکر کردن به اتفاقات تراژیک زندگی‌اش فرار کند. گرایش بیمارگونه فلیبگ برای جلب توجه و علاقه مردان اطرافش نیز به مثابه کوششی برای واپس راندن امیال سرخورده‌اش ناشی از فقدان لذت در روابط گذشته‌اش است و پشت همه اغواگری‌ها و دلبری‌هایش، نیاز سرکوب‌شده برای کسب احترام به زنانگی قربانی‌شده‌اش در نظام مردسالاری است که اساساً از زن به جز ابژه جنسی انتظار دیگری ندارد. به همین دلیل ناکامی خود در روابطش با مردها را برآمده از ضعف‌ها و نقص‌ها و عیب‌های خود می‌داند و حاضر می‌شود خود را در حد یک کالای مصرفی تنزل بدهد و پایین بیاورد تا شاید پذیرفته شود و مورد تأیید قرار گیرد.

در واقع فلیبگ مثل همه آدم‌های ناکام و سرخورده‌ای که نمی‌دانند چطور باید با اشتباهات و شکست‌هایشان کنار بیایند، نیاز به عشقی دارد که به او کمک کند تا خودش را ببخشد و دوباره دوست‌داشتنی به نظر برسد. او چنان دچار حس خشم و نفرت و هراس نسبت به خویش است که به طرز ناامیدکننده‌ای مدام تن و جسمش را با آدم‌های مختلف شریک می‌شود و اجازه می‌دهد با او برخلاف میلش معاشقه شود، تا شاید از دل این آمیزش تنانه، پیوندی روحی نیز حاصل شود و او احساس کند که آدم شایسته‌ای برای دوست داشته شدن از سوی دیگری است و لیاقت یک عشق واقعی را دارد. میل مهارناشدنی او به استمنا نیز از دل همین نیاز ارضانشده‌اش برمی‌آید که می‌کوشد ناکامی‌اش در رابطه با دیگری را با کام‌یابی در ارتباط با خود جبران کند و سعی می‌کند در تنهایی‌اش با عقده‌های جنسی و سرخوردگی‌های شهوانی و ناکامی‌های عاطفی‌اش دست‌وپنجه نرم کند. اما روزبه‌روز تنهاتر می‌شود و آدم‌های بیشتری را از دست می‌دهد و درد و رنج بزرگ‌تری را حس می‌کند و آن‌چه به دست می‌آورد، چیزی جز حسرت و طردشدگی و ناامیدی و پشیمانی نیست.

استفاده از تمهید گفت‌وگوی مستقیم شخصیت با دوربین به مثابه مخاطبان به شکل هوشمندانه و خلاقانه‌ای فرایند نقش بازی کردن و نقاب زدن آدمی در روابطش را مورد تحلیل و واکاوی قرار می‌دهد. فلیبگ درحالی‌که در موقعیت‌های آزاردهنده‌ای قرار گرفته است، خود را راضی و موافق نشان می‌دهد و دست به فریب‌کاری و تظاهر می‌زند، اما در میانه همان پنهان‌کاری و وانمودسازی، احساسات و افکار واقعی‌اش را با ما در میان می‌گذارد و شخصیت واقعی‌اش را بروز می‌دهد و تازه معلوم می‌شود پشت آن شخصیت لاقید و منحرف و بی‌رحم و گستاخ، چه زن تنها و آسیب‌پذیر و غمگین و ناکامی نهفته است که نمی‌داند چطور خود واقعی‌اش را دوست بدارد و آن را در ارتباط با دیگران نشان دهد. او نیز مثل همه ما دست به تظاهر می‌زند و خودش و دیگری را فریب می‌دهد تا شاید بتواند از تنهایی درآید و رابطه‌ای عمیق و پایدار به دست آورد و این فرایند فرو رفتن در قالب غیرواقعی خود نتیجه جامعه جنسیت‌زده‌ای است که از یک زن می‌خواهد همیشه بی‌نقص و ایده‌آل باشد و اگر کسی در قالب تعاریف تثبیت‌شده مردسالاری نگنجد، رانده می‌شود. به همین دلیل فلیبگ فقط نزد دوربین و در حضور ماست که شخصیت واقعی‌اش را به نمایش می‌گذارد و این‌جاست که بازی حیرت‌انگیز فیبی والربیج با تغییر مدام ناگهانی میمیک‌های صورت و حرکات بدن و واکنش‌های احساسی، مرز میان واقعیت و تظاهر را برمی‌دارد و نشان می‌دهد چقدر همه ما در چهارچوب‌های محدود و بسته جنسی اسیر شده‌ایم و مجبوریم مطابق همان انتظارات کلیشه‌ای رفتار کنیم.

می‌توان گفت سریال پیرامون همان چیزی است که نامادری فلیبگ در افتتاحیه نمایشگاهش می‌گوید که آن درباره زیبایی سکس است؛ این‌که چطور آدم را به هیجان می‌آورد و باعث برقراری ارتباط با دیگران می‌شود و ذهن ما را باز می‌کند. فیبی والربیج نیز به شکل گستاخانه و بی‌پروایی احساسات و افکار و امیال مخاطبان پیرامون مسائل جنسی را به چالش می‌کشد و آن‌ها را در مواجهه مستقیم و بی‌واسطه و عریان با نیازها و وسوسه‌ها و فانتزی‌ها و انحرافات شهوانی‌شان قرار می‌دهد و از ما می‌خواهد حس شرم و هراس و پنهان‌کاری خود را کنار بگذاریم و شهامت این را بیابیم که درباره احساسات واقعی‌مان نسبت به روابط جنسی خود فکر کنیم و مخاطرات و چالش‌ها و مشکلات شخصی‌مان را بر زبان بیاوریم و از دل این واکاوی و کنکاش خصوصی در غرایز و امیالمان به شناخت درست و عمیقی از خود و دیگری و تجربه جنسی برسیم. در واقع هر چند میل جنسی از نخستین و بدیهی‌ترین نیازهای آدمی است و به نظر می‌رسد همه به اندازه کافی نسبت به آن شناخت دارند، اما هر چقدر جهان شکل پیچیده‌تر و مدرن‌تر و پیشرفته‌تری یافته است، برقراری رابطه با دیگری بغرنج‌تر و دشوارتر شده است و آدم‌ها خود را ناتوان و عاجز و درمانده از آمیزش جسمی و روحی عمیقی می‌یابند که به آن‌ها لذت و آرامش دهد.

به همین دلیل می‌بینیم که هر کدام از شخصیت‌های سریال دچار مشکلات جنسی هستند و می‌کوشند از یکدیگر پنهان کنند و دست به انکارش بزنند، اما امکان یک زندگی عادی در کنار پارتنر خود را از دست داده‌اند و توان برقراری رابطه سالم و متعادل را ندارند. در واقع پیشنهاد فیبی والربیچ این است که همه افراد نیاز به نمایشگاهی دارند که بتوانند در آن افکار و احساسات درونی و پنهانشان درباره مسائل جنسی را در معرض دید و نمایش بگذارند و بدون پرده‌پوشی و انکار و تظاهر به مواجهه‌ای صادقانه با خود دست بیابند تا بتوانند راه‌حلی برای ناکامی‌ها و سرخوردگی‌هایشان بیابند، و از این جهت می‌توان سریال را نسخه‌ای زنانه از فیلم معروف وودی آلن دانست و آن را به همان نام خواند: «آن‌چه همیشه می‌خواستید درباره سکس بدانید، اما می‌ترسیدید بپرسید.»