هیولاهای خانگی

خشونت روزمره در «درخشش» و «بچه رزمری»

نزهت بادی

با بررسی دو فیلم درخشش و بچه رزمری از نمونه‌های شاخص و درخشان ژانر وحشت از نوع روان‌شناختی می‌توان دریافت که چطور استنلی کوبریک و رومن پولانسکی با بهره بردن از مؤلفه‌های ژنریک موفق می‌شوند چهره پنهان و خاموش خشونت موجود در زندگی خانوادگی را عیان کنند و تعریف تازه‌ای از هیولا در قالب افرادی آشنا و نزدیک و قابل اعتماد ارائه دهند و عنصر وحشت را از جهان زیرزمینی مخصوص دراکولاها و زامبی‌ها و خون‌آشام‌ها به دنیای روزمره در خانه بکشانند و ترس پنهان در امور عادی و شرارت نهان در آدم‌های معمولی را آشکار کنند و نشان دهند آن‌چه در دنیای معاصر تهدیدمان می‌کند، همان ارزش‌های حاکم بر خانواده‌ای است که بالاترین جایگاه در سلسله مراتب خانوادگی را به مرد می‌دهد و با واگذاری انحصاری قدرت به او امکان سوءاستفاده از آن را در اختیارش می‌گذارد و زنان را در موضع ضعف و ناتوانی در برابرشان قرار می‌دهد و زمینه را برای اعمال خشونت علیه آن‌ها فراهم می‌کند.

در هر دو فیلم با مردانی مواجهیم که تحت تأثیر ارتباط با شیاطین، خانواده خود را به خطر می‌اندازند. گای (جان کاساوتیس) در بچه رزمری، بدن همسرش رزمری (میا فارو) را در اختیار گروه شیطان‌پرستان می‌گذارد تا او از شیطان باردار شود و فرزند او را به دنیا آورد و جک ( جک نیکلسن) در درخشش با ارواح و اشباح شیطانی ارتباط برقرار می‌کند و با القائات شرورانه آن‌ها درصدد کشتن همسر (شلی دووال) و پسر کوچکش برمی‌آید. ظاهراً با یکی از همان داستان‌های ترسناک پیرامون تسخیر آدمی از سوی شیطان برای اعمال خشونت و جنایت سروکار داریم، اما فیلم‌ها با واکاوی انگیزه‌ها و رفتارهای مردان برای هم‌دستی با شیطان، زمینه را برای تحلیل بروز خشونت علیه خانواده فراهم می‌کند. هر دو مرد در راستای جاه‌طلبی‌ها و بلندپروازی‌های حرفه‌ای‌شان حاضر به قربانی کردن زنان و کودکانشان می‌شوند و برای دست‌یابی به پیشرفت و موفقیت در شغلشان، خانواده‌شان را در معرض خطر قرار می‌دهند. گای به عنوان یک بازیگر در ازای به دست آوردن نقش بهتر در سینما و جک به عنوان نویسنده به خاطر نوشتن کتابش، فاوست‌وار روحشان را به شیطان می‌فروشند و فیلم‌ها از طریق داستانی استعاری، سوءاستفاده و بهره‌برداری مردانه از زنان در نهاد خانواده را در راستای تشدید و تثبیت و تحکیم جایگاه برتر خود در نظام اجتماعی به نمایش می‌گذارند.

آن‌چه باعث تمایز این دو فیلم می‌شود، این است که به شکل ظریف و عمیقی تغییر و دگرگونی مردانی عادی به افرادی خشونت‌گر را نشان می‌دهد و تأکید می‌کند که چطور احتمال بروز خشونت در هر خانواده‌ای و وقوع فاجعه‌ای ترسناک پشت درهای بسته هر خانه‌ای وجود دارد. در آغاز فیلم درخشش وقتی مدیر هتل ماجرای سرایدار قبلی آن‌جا را برای جک تعریف می‌کند، می‌گوید: «شخص نرمالی به نظر می‌آمد… اما یک‌دفعه خانواده‌اش را با تبر کشت.» و جک نیز آدم عادی است که وقتی او و همسر و کودکش را در ماشین در میان جاده زیبای منتهی به هتل می‌بینیم، با نمونه‌ای از یک خانواده خوش‌بخت مواجه می‌شویم که برای تعطیلات به سفر می‌روند و نه وندی و دنی و نه ما نمی‌توانیم تصور کنیم که چطور همان خشونت هراسناک سرایدار از سوی جک تکرار می‌شود. در صحنه‌ای از فیلم وندی درباره چگونه صدمه زدن جک به دنی  با دکتر صحبت می‌کند و آن را اتفاقی معمولی می‌داند و می‌گوید: «شوهرم مشروب خورده بود و حالش خیلی خوب نبود. دنی هم همه ورقه‌هایش را همه جا پخش کرده بود. شوهرم بازویش را گرفت و کشاندش کنار. از این‌جور کارهایی که روزی صد بار با بچه انجام می‌دهند.» اما همین کار عادی هر روزه باعث شکستن کتف دنی می‌شود و این، چکیده‌ای از مواجهه افراد تحت خشونت خانگی با آن است که از فرط عادی و تکراری بودن احساس خطر نمی‌کنند و با آن کنار می‌آیند.

در بچه رزمری هم گای و پیرمرد و پیرزن همسایه و دکتر و همه اعضای فرقه شیطان‌پرستی افرادی معمولی دیده می‌شوند که به بهانه مراقبت و حمایت از رزمری، او را تحت سلطه خود می‌گیرند و مورد آزار قرار می‌دهند. شبی که رزمری و گای تصمیم به بچه‌دار شدن دارند، رزمری به واسطه دسری که پیرزن همسایه برایشان می‌آورد، دچار سرگیجه و بی‌هوشی می‌شود و همان شب کابوس می‌بیند که مرد ترسناکی به او تجاوز می‌کند. صبح وقتی بیدار می‌شود، خود را برهنه با آثاری از جراحت بر بدنش می‌بیند و می‌فهمد که گای در همان حالت بی‌هوشی‌اش با او رابطه جنسی برقرار کرده است. هر چند در فیلم با استفاده از مؤلفه‌های وحشت شاهد تجاوز شیطان به رزمری هستیم، اما این کابوس می‌تواند مابه‌ازایی برای اعمال زور و خشونت در رابطه جنسی از سوی شوهر نسبت به زن باشد که مصداقی از تجاوز خانگی به حساب می‌آید. بااین‌حال رزمری هیچ اعتراض و مخالفتی با اعمال زور و سلطه‌جویی که از سوی گای می‌بیند، نمی‌کند و آن را به عنوان بخشی عادی از رابطه زناشویی‌اش می‌پذیرد.

هر چند هتل در درخشش و آپارتمان در بچه رزمری همچون بناهای گوتیک، مکانی مرموز به نظر می‌رسند که راز‌های شومی از گذشته را در خود دفن کرده‌اند و ساکنان جدیدش را به تسخیر شیاطین درمی‌آورند، اما برخلاف فیلم‌های ترسناک دیگر از لحاظ ظاهری هیچ جلوه هراسناکی ندارند و اتفاقاً زیبا و روشن و دل‌پذیر هستند و فضای فریبنده‌شان باعث جذب وندی و رزمری می‌شود و آن‌ها را به سوی خود می‌کشاند تا با ورود به خانه جدید، زندگی تازه‌ای را هم از سر بگیرند. اما در طول فیلم همین مکانی که زن‌ها برای آرامش خود و خانواده‌شان می‌آرایند، به دخمه‌ای خفقان‌آور و خوف‌انگیز تبدیل می‌شود که حس حبس‌شدگی و اسارت را به زن‌ها می‌دهد و به‌تدریج چنان ارتباطشان با دنیای بیرون از سوی مردها قطع می‌شود که در تنهایی و بی‌پناهی‌شان امکان کمک گرفتن از دیگران را از دست می‌دهند و وقتی قصد ترک آن‌جا را می‌کنند تا نجات یابند، از سوی مردها مجبور به ماندن می‌شوند و نمی‌توانند از آن‌جا بگریزند. در واقع خانه‌ای که از نظر زن‌ها مکان امن و عاشقانه‌ای برایشان به حساب می‌آید، می‌تواند به زندانی در جهت کنترل آن‌ها از سوی مردها بدل شود و آن‌ها را به شکل افرادی مطیع و تابع در راستای برآورده کردن نیازهای مردانه درآورد. هر دو فیلم تسلط مردها بر زن‌ها را از طریق اموری روزمره و مسائلی ساده بازنمایی می‌کند که چطور خشونت از دل رفتارهایی معمولی آغاز می‌شود و به کارهایی وحشتناک می‌رسد که می‌تواند جان زن را به خطر بیندازد.

در درخشش زن به خدمت‌کاری برای اجرای دستورات جک و تأمین آرامش و آسایش او بدل می‌شود تا جک بتواند کتابش را بنویسد. تمام اوقات زن به غذا پختن و تمیز کردن هتل و نگه‌داری از فرزندشان می‌گذرد و به طور مدام باید در اختیار جک باشد و اوضاع را مطابق میل و نظر او سامان دهد تا هیچ‌چیز تمرکز او را برای نوشتن  از بین نبرد. این تقلیل زن به ابزار خدماتی تا جایی پیش می‌رود که او حالتی نامرئی از نظر مرد می‌یابد و اصلاً به چشم نمی‌آید و مورد بی‌اعتنایی قرار می‌گیرد. وقتی وندی خسته از تنهایی کنار جک می‌رود تا با او درباره کتابش حرف بزند، جک همچون یک مزاحم با او رفتار می‌کند و او را مورد خشونت کلامی قرار می‌دهد و با تهدید از خود می‌راند و بعدها با حمله فیزیکی در جهت حذف او اقدام می‌کند و با آسیب رساندن به او قصد مرگش را می‌کند. در مهم‌ترین صحنه فیلم جک با تبر به در اتاق می‌کوبد و از شکاف درِ شکسته به زنِ وحشت‌زده نگاه می‌کند و با خنده‌ای جنون‌آمیز می‌گوید: «من اومدم خونه.» و همین جمله ساده به وحشتناک‌ترین دیالوگی بدل می‌شود که فقط زن تحت خشونت می‌داند که چه معنای تهدیدآمیز و خطرناکی دارد.

در بچه رزمری نیز رزمری به زنی برای زاد و ولد تقلیل می‌یابد که بچه‌دار شدن را مهم‌ترین هدف زندگی‌اش برای جلب رضایت گای و حفظ خانواده‌اش می‌داند و در جهت برآورده کردن جامعه از خودش می‌کوشد تا زودتر نقش مادری را برعهده بگیرد. او باید بدنش را با موفقیت همسرش معاوضه کند و در اختیار شیطان‌پرستان بگذارد و اسپرم مردانه را در خود بپذیرد و فرزند تحمیل‌شده را حمل کند و او را به دنیا بیاورد و درنهایت برخلاف میلش مادری او را بپذیرد. در صحنه کابوس که رابطه جنسی رزمری برای بچه‌دار شدن را می‌بینیم، شاهد انفعال و ترس و اطاعت او در برابر شیطان در جایگاه شریک جنسی‌اش هستیم که تحمیل رابطه جنسی با هدف فرزندآوری به زنان را به نمایش می‌گذارد. در تمام پروسه بارداری دردناکی هم که رزمری طی می‌کند، او هیچ کنترلی بر مسائل شخصی‌اش ندارد و مدام از سوی گای و پیرمرد و پیرزن همسایه که جانشینی برای پدر و مادر گای هستند، تحت کنترل و تسلط قرار می‌گیرد و مجبور است همان‌طوری رفتار کند که آن‌ها برایش تعیین می‌کنند. تسخیر نمادین بدنش به مثابه تصاحب اراده و عمل او به حساب می‌آید و فیلم نشان می‌دهد که چطور مسئله بارداری و مادرانگی می‌تواند به ابزاری در جهت انقیاد و سرکوب زنان در خانواده بدل شود. در صحنه پایانی وقتی رزمری با ترس به سمت گهواره می‌رود و با تکان دادن آن می‌پذیرد که مادر فرزندی شود که حاصل تجاوز شیطان به اوست، می‌توان شکل آشکاری از تحمیل نقش مادری به زنان را دید که گویی جز آن، انتخاب دیگری ندارند.

هر دو فیلم به‌تدریج نشانه‌هایی از شرارت و خشونت پنهان در گای و جک و بدگمانی و سوءظن در رزمری و وندی را نمایان می‌کند، اما ذهن زن‌ها به دلیل اعتمادی که به شوهر خود دارند، هر نوع بدبینی و بی‌اعتمادی را پس می‌زنند. در واقع باور این‌که خشونت می‌تواند در حریم خانه و از سوی نزدیک‌ترین فرد رخ دهد، دشوار به نظر می‌رسد و مخاطبان نیز همچون رزمری و وندی تا آخرین لحظه امید دارند که درباره گای و جک اشتباه کرده باشند و آن‌ها دست به خشونت نزنند. جک درحالی‌که با تبر دنبال وندی می‌گردد، عاشقانه صدایش می‌کند: عزیزم! من نمی‌خوام اذیتت کنم… فقط می‌خوام مغزت رو داغون کنم.» و گای درحالی‌که رزمری را مورد تجاوز قرار داده، با مهربانی به او می‌گوید: «آن‌ها قول دادند به تو آسیبی نرسد و واقعاً هم نرسیده.» و این دو صحنه تکان‌دهنده‌ترین لحظات در ترسیم خشونت خانگی سینمایی است که به هر زن و مردی از مخاطبان نهیب می‌زند که هر کدام از شما نیز امکان تبدیل شدن به آزارگر و آزاردیده را دارید!