در مراسم اسکار 2022 کریس راک، کمدین مشهور قبل از اعلام برندگان با جیدا پینکت اسمیت، (همسر ویل اسمیت) شوخی کرد و با اشاره به موهای ازتهتراشیدهاش گفت که میتواند در فیلم جی. آی جین ۲ بازی کند. ویل اسمیت در ابتدا به این شوخی خندید اما بعد از جا بلند شد و روی صحنه رفت و سیلی به صورت راک زد و وقتی راک تلاش کرد وضعیت روی صحنه را کنترل کند، ویل اسمیت از سر جایش دو بار فریاد زد که «حق نداری اسم زن من رو با دهن کثیفت بیاری». در ادامه ویل اسمیت جایزه بهترین بازیگر مرد را گرفت و در سخنرانیاش رفتارش را با این جمله توجیه کرد که «عشق، آدم را به کارهای دیوانهواری مجبور میکند». این شرح کوتاهی از اتفاقی است که در بزرگترین رویداد سینمایی جهان اتفاق افتاده و بحث و گفتوگوهای فراوانی پیرامونش شکل گرفته است. عدهای درباره رویارویی دو مرد حرف میزنند و آن را دوئل باشکوه مردانهای در وسترن مینامند و اسکار بهترین سیلی را به ویل اسمیت تقدیم میکنند و رفتار خشونتآمیز او را به بهانه حمایت از همسرش توجیه و تأیید میکنند اما عدهای نیز معتقدند که در این منازعه خشن مردانه، هویت مستقل و عاملیت فردی جیدا بهعنوان زن بازیگر، کارگردان و تهیهکننده نادیده گرفته شده و نحوه حمایت و ابراز عشق ویل اسمیت به جیدا ناشی از کلیشههای جنسیتی و مفاهیم ارتجاعی همچون ناموسپرستی و غیرتورزی است. در این گزارش تلاش کردم تا با کمک تحلیلها و نظرات تعدادی از پژوهشگران و منتقدان سینما، فمینیستها و کنشگران برابری جنسیتی، روانشناس و روانتحلیلگر اجتماعی و فعال حقوق افراد دارای معلولیت از منظرهای مختلف به این رویداد سینمایی بپردازیم تا ببینیم چرا رفتار کریس راک و ویل اسمیت در مواجهه با جیدا اشتباه است و عملی با ماهیتی تبعیضآمیز به حساب میآید و در چنین موقعیتی چطور میتوان رفتار کرد که هم جنبه عاشقانه و حمایتی در یک رابطه برابر را در بر بگیرد و هم عاملیت فردی و انتخاب شخصی زن را زیر سوال نبرد. اتفاقی که امسال در مراسم اسکار رخ داد، نشان میدهد که برای ایجاد جهانی امن و برابر و آزاد برای همه راهی بسیار طولانی را در پیش داریم و باید همه در کنار هم بیاموزیم که چطور کلیشههای تبعیض جنسیتی را بشناسیم و رفتارها و الگوهای درست را جایگزین آن کنیم.
دکتر معصومه گنجهای، پژوهشگر و مدرس در حوزه مطالعات تطبیقی سینما به تأثیر هالیوود در شکلگیری کلیشههای جنسیتی نه فقط از طریق تولیدات سینماییاش، بلکه بهواسطه فرامتن و حواشیاش اشاره میکند و با مقایسه تطبیقی میان فیلمهایی که ویل اسمیت بازی میکند و رفتاری که در واقعیت از او سر زده است، توضیح میدهد که چطور سوژگی زنان در فیلمها از آنها سلب میشود، بلکه در رویدادهای واقعی نیز به ابژهای برای نمایش قهرمانی مردانه بدل میشوند و با چنین رویکردی قربانیسازی از زنان و نجات آنان از سوی مردان از جهان فیلمها تا دنیای واقعی امروزی تداوم مییابد. معصومه میگوید: آنچه امروز هالیوود میخوانیم، بیشک به شمار افراد دستاندرکار در یک صنعت یا میزان سرمایهای که برای گردش چرخ یک حرفه سرمایهگذاریشده محدود نیست. در کنار اینها هالیوود بر رمزگان سینمایی، دستور زبان روایی، زیباییشناسی، اسطورهشناسی و اموری ابتنا دارد که در درازنای تاریخ ساخته و پرداخته شدهاند و با فرهنگ و جامعهشناسی رابطه تنگاتنگ دارند. محصولات و فراوردههای این دستگاه فیلمسازی، براساس قراردادهایی که در بیش از یک قرن در بدهبستان با مصرفکنندگان تثبیت شده، به آنها عرضه میشوند و بهنوبهخود، به تقاضای تازه دامن میزنند. درست به همین خاطر، سیلی زدن ویل اسمیت روی صحنه مراسم اسکار و سیلی خوردن کریس راک، هرچند یکی از محصولات جنبی یک صنعت فرهنگسازی است اما به اندازه محصولات اصلی آن، یعنی فیلمها به قراردادها پایبند و از ضمانت جلب رضایت مشتری(بینندگان مراسم) برخوردار است. محصولات اصلی هالیوود، یعنی نوع مردمپسند و پربیننده فیلم هالیوودی، مبتنی بر نوعی دستور زبان ساده و آسانفهم است که میکوشد با معیار شعور عُرفی، بخواند. این نوع خاص از درام احساساتی واقعنما را به سادگی میتوان در میان فیلمهایی که ویل اسمیت در این سالها به نقشآفرینی در آنها مشغول بوده، بازشناخت: نوعی واقعگرایی باورپذیر بر پایه روایت کلاسیک و داستان سفر اودیپی یک زوج. در یک روایت کلاسیک، محوریت با 1.یک قهرمان منفرد است که میبایست در برابر 2.مانع/دشمن بایستد و 3.آنچه میخواهد را حفظ کند و/ یا به دستش آورد. این سازوکار، نسخه روزآمد رمنسهای شهسواری قرون وسطی است و تاریخ آن به حماسههای یونان عهد کلاسیک میرسد. و جملگی اینها، در پهنه قرنها یک زن یا امری را که با زنانگی به استعاره درمیآمده، ازجمله وطن، خانه، خانواده و… را بهانه قرار میدهند تا برای جلوهفروشیهای بدنی، واژگانی، اندیشگانی و …مردانه بسترسازی کند. فمینیستها همین نوع درام روایی را از عوامل فرهنگی گرفتار شدن زن در چرخه تکرار فرودستی و ابقا شدن در نقش قربانی میبینند. در مراسم اسکار امسال میان ویل اسمیت، جیدا و کریس راک همین درام بازتابیده میشود: یعنی قهرمان(ویل) به بهانه همسرش(جیدا) در حق رقیب/مانع(کریس راک) مرتکب خشونت ورزیدن و این خشونت ورزیدن با توجیه عشق زمینی/الهی به خانه و خانواده آرمانی میگردد. میان زنانی که در هالیوود و هر نقطه دیگری از جهان قربانی خشونتهای جنسی میشوند و شاهزاده خانمهای خوشبختی که موضوع عشق و بهانه قهرمانیِ شهسواران دیروز و امروز قرار میگیرند، امر مشترکی هست: اینکه سوژگی آنان در متن رویداد نفی شده و ابژه کنشگری عاملانه و میلمندانه مردان قرار میگیرند. این زنان، چه مورد آزار قرار بگیرند و چه موضوع عشق، در گام نخست باید بهاجبار از میل و اراده خود دست بکشند تا صحنه برای کنشگری دیگری خالی شود. زن نیاز است که به جایگاه ابژه، یعنی موضوع و متعلق میل مردانه فروبکاهد مرد آزارگر/قهرمان با کنشگری صحنه درام را به سود خود فتح کند. چهره بهت زده جیدا پینت اسمیت در مراسم اسکار نشان از همین وضعیت دارد: شیءوارگی. یک “چیز” که بهانه میشود تا سوژه پرخاشجویی کند. این وضعیت مشابه وضعیت زنی در آستانه تجاوز دیدن است. از اینرو شاید صحیحتر آن باشد که قربانی خشونت ویل اسمیت را در مراسم اسکار، جیدا بدانیم و نه کریس راک. و هالیوود هم که در تاریخ خود، به لحاظ ساختاری بینندگان را به این نوع قربانیسازی از زنان عادت داده است.
مینا اکبری، نویسنده، کارگردان و روزنامهنگار نیز با تأکید بر نادیده گرفته شدن جیدا در منازعهای مردانه، توضیح میدهد که چطور رسانه و سینمایی که مدام ادعای حمایت از حقوق زنان و اقلیتها را دارد، همچنان در لایههای زیرین و پنهان خود دچار زنستیزی و نژادپرستی است. مینا میگوید: پیش از آنکه صدای فریادهای ویل اسمیت بر سر کریس راک در سالن مراسم اسکار بپیچد، اتفاقی که افتاده بود، توهینی انسانی به کسی بود که موهایش را به خاطر بیماری از دست داده است. اما فریادهای اسمیت وجه دیگری هم به این توهین اضافه کرد. او بعد از سیلی زدن به راک و هنگام عذرخواهیاش، فریاد کشید اسم زن من را بر زبان کثیفت نیاور و بدین ترتیب وجهی جنسیتی هم به این مرافعه بخشید تا جهان در یکی از پربینندهترین مراسم سرگرمیساز دوباره به یاد بیاورد که هنوز چقدر کلیشه و فاصله وجود دارد تا هم انسان به جایگاه واقعی خود برسد و هم زن. در میانه این دعوا کسی که با سکوت و اندوه به این ماجرا نگریست و هم از طرف مردی که برای بامزگی به او توهین کرده بود، مورد آزار قرار گرفت و هم از طرف همسری که از موضع مالکیت به دفاع از او برخاست، جیدا بود. اتفاق اسکار به یادمان آورد که گرچه زرقوبرق احترام به زنان چشم رسانه را کور کرده است اما در پشت این ظاهر پر از تجمل همچنان نژادپرستی و زنستیزی حضوری حاضر دارند. حضوری آزاردهنده که سبعیتش همچنان و همیشه رنجمان میدهد.
عدهای رفتار خشونتآمیز ویل اسمیت را نشانه عشق او به همسر و خانوادهاش میدانند و آن را به بهانه حمایت و دفاع از جیدا توجیه میکنند. هیچکس با اینکه ویل اسمیت باید از جیدا حمایت میکرد، مخالفتی ندارد و انتقادها به نحوه و چگونگی حمایت اوست که عاملیت زن را از بین میبرد و به او اجازه تصمیمگیری برای انتخاب شکل اعتراض نمیدهد. کسانی با اشاره به عشق و روابط جنسی باز که میان آن دو وجود دارد، ارتباط رفتار خشونتآمیز ویل اسمیت با غیرتورزی و ناموسپرستی مردانه را رد میکنند. این افراد توجه ندارند که غیرتورزی میتواند در شکلی از عشق، مراقبت و حمایت بروز پیدا کند و مرد به بهانه علاقه چنان خود را مالک زن بداند که به جای او تصمیم بگیرد و حق انتخاب را از او سلب کند.
سمانه سوادی، حقوقدان و کنشگر برابری جنسیتی از تفاوت حمایت همدلانه و حمایت قلدرانه میگوید و انواع شکلها و صورتبندیهای مختلف از سلب عاملیت زنان به بهانه حمایت را توضیح میدهد و بیان میکند که شکل درست حمایت، در کنار زنان حرکت کردن و به آن ها مجال دادن برای ابراز وجود است. سمانه میگوید: وقتی سخن از روابط خانوادگی، دوستانه یا عاشقانه به میان میآید، حمایت یکی از رفتارهایی است که افراد از این روابط انتظار دارند. اما تعریف و درک ما از حمایت به میزان قابل توجهی تحت تأثیر نظم مسلط و نظام تبعیض جنسیتی است. ادبیات، سینما و داستانهای سینه به سینه نقلشده، مردی را دارند که زنی را سهم خود میداند، یا میخواهد از آن خود کند. این مردان هر چند با سینههای سپرشده و چانههای بالا گرفته ادعای عاشقی و شیدایی دارند، اما در حقیقت زنان را ملکی میبینند که باید به اختیار آنها دربیاید. آنها تصور میکنند همین که آنان به زن علاقهمندند، پس زن باید از آن آنها باشد. نمونههای مردانی که به دلیل نه شنیدن، زنی را از زندگی ساقط کردهاند، کم نیستند. مردانی که جامعه نیز گاهی «عاشق» میخواندشان. در نمونههای دیگر مردان زنان را محدود میکنند، رفتوآمدشان را، معاشرتشان را و انتخابهایشان را، آنها همچنان با استناد به عشق دست به چنین اقداماتی میزنند. میگویند: «چون دوستت دارم، میخواهم فقط مال من باشی» این رفتار از سوی زنان حسد برداشت میشود، اما برای مردان بیشتر به عشق و تعصب تعبیر میشود. در صورتی که زن با هر تربیتی این حس انحصارطلبی مرد را خدشهدار کند، مرد حق دارد خشمگین بشود. این خشم درواقع احساسی ذاتی و طبیعی که محصول غیرت مرد است، در نظر گرفته میشود. غیرت مرد عامل استحکام روابط عاشقانه، بنیان خانواده و شالوده جامعه محسوب میشود که جریحهدار شدنش میتواند رفتارهای آنی، خشن اما قابل درک و بخشش را رقم بزند. این تفکر تاریخمند و ساختارمند پایش به قانون هم باز شده است. بر اساس قانون اگر مرد همسرش را در بستر همآغوشی با مرد دیگری ببیند و آنها را بکشد، از مجازات معاف است. دلیل معافیت مشروع بودن از دست دادن کنترل به دلیل غیرت است. غیرت خود محصول عشق و مردانگی است. مرد عاشق معشوق خود را میکشد و بالای سرش اشک میریزد .نمونههای دیگر، به جای زنان و برای زنان حرف زدن و رفتار کردن است. آنجا که در خیابان کسی به زن خیره میشود یا متلکپرانی میکند، مرد متعصب به اسم حمایت عرصه و عاملیت را از زن میرباید، فرصت واکنش نشان دادن حتی به زن نمیدهد و عمدتا با قلدری و خشونتورزی فقط در صدد مشخص کردن قلمرو خود برمیآید، گویی زن ملک او باشد. حتما انسانها به حمایت یاران موافق و دوستانشان نیاز دارند. اما حمایت همدلانه ایستادن در کنار زنان است. حمایت قلدرانه ربودن عاملیت از آنان و تبدیل کردن فضا به فرصتی برای تغذیه حس مردانگی و تملکخواهی است. آنجا که مردان بدون در نظر گرفتن اینکه زنان چه میاندیشند و چه میخواهند، برای آنها تصمیم میگیرند و آن تصمیم در بیشتر مواقع تبدیل به قلدری و خشونتورزی میشود. درواقع پرسشی که باید از خود بپرسند، این است که آیا در کنار زنان هستند تا زنان احساس و تفکر خود را ابراز کنند، یا جلوتر از زنان هستند تا قدرت خود را به رخ بکشند و مهر تاییدی بر مردانگی خود بزنند.
مریم دهکردی، روزنامهنگار نیز در اینباره با اشاره به کلیشه عشق جنونآمیز که اتفاقا از سوی سینما تبلیغ میشود، بیان میکند که چطور رفتارهای تملکخواهانه مردان در جایگاه پدر و برادر دلسوز و همسر و پارتنر عاشق میتواند به تسلط کامل بر زن منجر شود و سرنوشت او را در دستان مردان حامی اما سلطهگرش قرار دهد. او با قرینهسازی میان پدر رومینا و شوهر مونا و ویل اسمیت توضیح میدهد که چطور عشق و حمایت میتواند سویههای خشونتآمیز و خطرناک بیابد و این غیرتورزی تهدیدکننده ممکن است در هر محیطی حتی اسکار و از سوی هر کسی حتی یک بازیگر سر بزند. مریم میگوید: شخصیت اصلی فیلم هامون از ساختههای داریوش مهرجویی دیالوگی داشت که در روزگار نوجوانی نسل من شده بود ورد زبان بسیاری از ما. دخترها چشم به دهان پسری داشتند که بگوید: «تو عشق منی، حق منی، سهم منی». و کمی هم صدایش را بیندازد توی گلو و چشمش را درشت کند و اخمش را توی هم بکشد. حمید هامون قرار بود نماد «کتابخوانی» و «روشنفکری» باشد. مردی با روحیهای هنری و دغدغههای آمیخته به فلسفه که تاب نداشت عاملیت همسرش در رابطه را ببیند، تحمل کند، بپذیرد و تن به جدایی بدهد. عیان و آشکارا خشونت میورزید، به همسرش سیلی میزد، به او تهمت میزد و حتی برای کشتنش دست به اسلحه میبرد. در این دوگانه زن که هنرمند و ثروتمند و دارای هویتی مستقل بود، متهم میشد به عصبی بودن، سطحی بودن، خائن بودن و ما به خودمان میآمدیم و میدیدیم که داریم برای حمید هامون غش میکنیم و ضعف میرویم و هورا میکشیم. در مراسم اسکار ۲۰۲۲، در روزگار گردش آزاد اطلاعات و تلاشهای گسترده برای تاکید بر عاملیت زنان در حیات اجتماعی و شخصیشان، یک شوخی آزاردهنده کلامی از سوی مجری برنامه با واکنشی تند و خشن از طرف کاندیدای جایزه بهترین بازیگر مرد مواجه میشود. مجری، جیدا پنکیت اسمیت را بابت موهای از ته تراشیدهاش به سخره میگیرد و ویل اسمیت بعد از چند ثانیه خنده با دیدن اخم درهمکشیده جیدا بلند میشود، به سمت مجری میرود، سیلی حواله صورتش میکند و برمیگردد. درنهایت هم موقع گرفتن جایزه میگوید میخواسته از خانوادهاش «محافظت» کند و این «عشق» است که باعث میشود او دیوانگی کند. نکته قابل توجه این است که این رفتار سمی هنوز هم طرفدارانی دارد. در میان برخی نظرات هنوز هم عدهای مثل روزگار نوجوانی ما برای ویل اسمیت هورا میکشند. به باور من مردانی که میگویند «از عشق زیاد است که نمیخواهم کسی چشمش به تو بیفتد!»، « از بس دوستت دارم گزارش لحظه به لحظه رفتوآمدت را میخواهم»، «تو زن منی! کسی بهت گفت بالای چشمت ابرو به خودم بگو» ترسناکاند. در برابرشان باید شاخکها را تیز کنیم. این دیالوگها چه در جهان سینما و چه در جهان روزمره باید ناقوسهای خطر را برای ما به صدا دربیاورند. این دیالوگها نشان میدهند یک مرد کنترلگر و خشمگین خودش را پشت هنر و عشق و محافظت از کرامت یک زن پنهان کرده است، بدون اینکه اصلا برایش مهم باشد آیا آن زن این شیوه محافظت را میپسندد؟ آیا نیازی به چنین مراقبتی دارد؟ آیا او با وجود بلوغ، داشتن موقعیت مناسب و با هویتی مستقل خودش نباید برای شیوه واکنشش به یک رویداد تصمیمگیرنده باشد؟ هنجارهای ناموسی به همین آسانی در جان بشر درونی شدهاند. لازم نیست حتما مردی جان زنی را بگیرد، سرش را ببرد، در خیابانهای شهر بچرخاند تا ببینیم رفتارهای پدرسالارانه/مردسالارانه چه تبعاتی دارند. کنترلگری گاهی نرم و با اسم رمز «مراقبت، محافظت و عشق» رخ میدهد. دیدن برخی واکنشها به اقدام هنرپیشه مطرحی مثل ویل اسمیت نشان میدهد راه درازی برای اصلاح تفکری که مرد را «مالک و صاحب» بدن و فکر و هویت زن میداند، در پیش است. این تفکر همان تفکری است که به پدر رومینا اشرفی اجازه داد جان دخترش را بگیرد. بعد فریاد بزنم که برای «محافظت» از آبرو او را کشتم و درنهایت اشک بریزد و بگوید: «میخواستم برایش بهشت کوچکی بسازم». دیالوگها و کردار رضا اشرفی را مقایسه کنید با دیالوگها و رفتار ویل اسمیت. ابتدا به کریس راک سیلی زد. بعد در جایش نشست و فریاد زد: «نام زن من را به دهان کثیفت نیاور» و درنهایت بعد از دریافت جایزه اشک ریخت و عذر خواست و گفت: «عشق شما را به کارهای دیوانهوار میکشاند.»
نیوشا صدر، مترجم و منتقد سینما در واکنش به نظر کسانی که معتقدند این اتفاق جنسیتی نیست، با استفاده از کلیشه برعکس نشان میدهد که چطور جنسیت افراد بر نتیجه موضوع تأثیر دارد و اگر جای زن و مرد در ماجرا عوض شود، کل ماجرا شکل دیگری مییابد و برداشت متفاوتی را به دنبال دارد. او از مخاطبان میخواهد تا جای ویل و جیدا را عوض کنند ببینند چرا رفتار خشونتآمیز از سوی زن را رفتاری حمایتی توصیف نمیکنند. نیوشا با اشاره به اینکه عموما ابراز خشم از سوی مردان، عادی و هنجار به نظر میرسد و اظهار عشق با خشونت از سوی مردان پذیرفتنی است، به سلب عاملیت زنان در جریان بروز رفتارهای خشن مردانه به بهانه حمایت میپردازد و توضیح میدهد چطور ویل امکان دیده شدن جیدا و حق دفاع از خود را از او میگیرد و توجهی را که باید به جیدا شود، به خود جلب میکند. نیوشا میگوید: اگر سیلی ویل اسمیت را نشانهای از عشق او به همسرش تلقی میکنید و ربط آن را به مردانگی سمی در نمییابید، چطور است ماجرا را کاملا معکوس کنیم؟ تصور کنید که مجری ظاهر ویل اسمیت را به سخره میگرفت و جیدا روی صحنه میرفت و سیلی نثار او میکرد. آیا برای جیدا هورا میکشیدید؟ قطعا خیر! آیا آن را نشانه قدرت زنانه جیدا میدانستید؟ بیتردید خیر! آیا میگفتید او عاشق همسرش است و برای دفاع از او دست به چنین عملی زده؟ اگر هم کلم عشق به زبانتان میآمد، آن را نوعی جنون آمیز از عشق میشناختید و اغلبتان آن را رفتار «هیستریک یک زن دیوانه» توصیف میکردید. چرا معتقدید منطقی است که عشق مرد با سیلی خود را به رخ بکشد و عشق زن خیر؟ دقیقا همین تفاوت تفسیر است که محدود مردانگی سمی را آشکار میکند. مردانگی سمی با کلیشههای جنسیتی و تبعیت از آنها معنا میشود که بخشی از آن «هنجارسازی» یا نرمالیزه کردن خشونت است. ابراز خشم جیدا به رسمیت شناخته نمیشود و رفتاری هیستریک تلقی میشود (چه به این علت باشد و چه به هر علت دیگری) اما خشم مهارنشدنی، بخشی از هویت مرد سنتی است. پس آن را ناخودآگاه مطلوب میدانید. اما بدبختانه آنچه در این سطح به چشم شما خوشایند آمده است، با زنبیزاری ارتباطی مستقیم دارد. گرفتن عاملیت از زن و ناگزیر کردن او از پذیرفتن شرایط همانگونه که هست، بخش لاینفکی از زن بیزاری است. اسمیت همسرش را در کار انجام شده قرار داد، در واقعهای که همسرش قربانی اصلی آن بود، نگاهها را معطوف به خودش کرد و موقعیت دیده شدن او و شنیده شدن صدای مستقلش را در برابر حرفهای مجری دزدید. او میتوانست بیآنکه به لودگی مجری بخندد، روی صندلیاش بنشیند و در نخستین فرصت بهطورکلی چند کلمهای از حریم شخصی و حق هر فرد بر بدنش بگوید و بعد به طور مشخص از واکنش متعاقب همسرش، هر چه هست دفاع کند، بیآنکه جیدا در سایه حرکت قلدرمابانه او ناپدید شود.
صبا آلاله، روانشناس بالینی و روان تحلیلگر اجتماعی و سیاسی درباره ماجرای اسکار به ریشههای شکلگیری الگوی رفتاری نادرست از مفهوم حمایت در رابطه اشاره میکند و توضیح میدهد چطور همواره بار مراقبت از زن و خانواده به مرد به عنوان جنس قویتر تحمیل شده است و مرد بر اساس کلیشههای جنسیتی در مواجهه با بروز بحرانی پیرامون زن، خود را مجبور میبیند که دست به اقدام خشونتآمیزی بزند تا خویش را به عنوان مرد و قهرمان اثبات کند. صبا میگوید: مفهوم حمایت و همراهی در یک مقوله بندی ذهنی و الگوی رفتاری نادرست شکل گرفته است. جملاتی شبیه اینکه تو به عنوان یک جنس متفاوتتر و قویتر باید از جنس ضعیفتر خود که اتفاقاً عاشق او هستی، مراقبت کنی یا اینکه تو مرد خونه هستی و باید مراقب خواهرت و مادرت هم باشی، مفاهیمی است که به عنوان الگوهای رفتاری در ناخودآگاه فردی ما از سوی ساختارها شکل میگیرد و همین الگوها به صورت آگاهانه و گاهی ناآگاهانه قسمت بزرگی از واکنشهای روانی را تحت تأثیر خود قرار میدهد و به ناخودآگاه جمعی ما انتقال پیدا میکند. تفاوتی ندارد شما به عنوان یک هنرمند یا سلبریتی نامدار باشی، یا یک مرد از جامعهای که در حاشیه زندگی میکند، مفاهیم بهوجودآمده در کودکی رفتارهای ما را تغییر میدهد. حال اینکه ما در روند اجتماعی شدن و شناسایی آسیبهای این مفاهیم میتوانیم تغییری ایجاد کنیم. مفاهیم حمایتگری نباید به عنوان یک جنس برتر شناسایی شود، بلکه باید فارغ از این بُعد جنسیتی در نظر گرفته شود. اینکه ما در بیان عشق و زبان عشق دست به هر واکنش نامتعادلی بزنیم، قطعا باید مورد بررسی قرار بگیرد و ریشههای آن واکاوی شود. امروزه زبان عشق، مفهوم عشقورزی، رفتار حمایتگری نیاز به بازنگری بیشتری دارد و باید بتوانیم الگوی رفتاری نادرستی را که در ذهن ما نهادینه شده، شناسایی و الگوهای رفتاری درست و سازنده جایگزین کنیم. برای مثال، در همین مورد خاص که در اسکار شاهد بودیم، شرایط باید طوری فراهم میشد که همسر ویل اسمیت خود با بیان و رفتاری درست پاسخ میداد و ناخودآگاه جمعی را به سمت درستی هدایت میکرد. متاسفانه نهتنها در این مورد خاص، بلکه در بسیاری از حمایتگریهای اینچنینی، مردان در نقش قهرمان، عاملیت زنان را نادیده میگیرند و تمام تلاش آنها نه به خواسته فرد آسیبدیده، بلکه برای محافظت از آن مفاهیمی است که به آنها برچسب مردان قهرمان میزند. به همین دلیل باید بتوانیم ابتدا نقش زن را به رسمیت بشناسیم و بپذیریم که او توان محافظت از خود را دارد و بعد در صورت تمایل زن، مرد به شکلی که زن میخواهد، از او حمایت کند.
عدهای با اشاره به اینکه همواره مجریها و کمدینهای اسکار با مسائل مختلف شوخی میکنند و کمدینها حق دارند هر چیزی را دستمایه طنز قرار دهند، رفتار کریس راک را تأیید و توجیه میکنند. این افراد به تأثیرات مخرب و دردناک این نوع شوخیها بر افراد آسیبپذیر توجهی ندارند و برایشان اهمیتی ندارد لحظات سرگرمکننده و مفرحی که آنها را میخنداند، میتواند برای کسانی که مضحکه شدهاند، تروما به دنبال داشته باشد. بنابراین در ماجرای اسکار نهفقط رفتار ویل اسمیت باید مورد انتقاد قرار بگیرد، بلکه کریس راک نیز باید به خاطر شوخی نامناسبش به چالش کشیده شود. همچنین همه حاضران در مراسم که در برابر چنین شوخی آزاردهندهای درباره یک زن بیمار سکوت کردند، یا با خندهشان همراهی نشان دادند، باید درباره رفتارشان بازنگری داشته باشند. ظاهر شدن جیدا با موهای تراشیده در مراسمی که بهشدت تحت تأثیر کلیشههای مد و زیبایی است، اقدامی جسورانه و قابل تحسین است اما شوخی کریس راک و همراهی حاضران در سالن، نشان میدهد که چطور اقدام درست فردی میتواند از سوی رویکرد غلط جمعی سرکوب شود.
دکتر نگین حسینی، پژوهشگر و فعال حقوق افراد دارای معلولیت درباره تأثیر استانداردهای زیبایی تحمیلشده از سوی رسانه بر زنان بیمار و دارای معلولیت سخن میگوید و با تمرکز بر مسئله کممویی ناشی از بیماری جیدا، به حس شرم و حقارتی که از سوی جامعه به زنان با ظاهر و بدن متفاوت داده میشود، میپردازد و شوخی نامناسب کریس راک با موهای جیدا را ناشی از استیگماسازی از افراد در جامعه به دلیل ویژگیهای ظاهری متفاوتشان میداند که زمینه تحقیر و طرد آنان را فراهم میکند. نگین میگوید: افراد دارای معلولیت و کسانی که بیماریهایی دارند که روی ظاهر آنها اثر میگذارد، به قدمت تاریخ، مورد تحقیر و تمسخر قرار گرفتهاند، پس زده شدهاند و کمتر از «انسان کامل» به حساب آمدهاند. این وضعیت برای زنان دارای معلولیت و بیمار بهمراتب دشوارتر بوده و هست. درواقع، تبعیض، تحقیر، تمسخر، پسزدگی و بهخصوص ایجاد شرم، در تقاطع دو گروه اقلیتی، یعنی زن بودن و معلول بودن، یا زن بودن و بیمار بودن، چند لایه و فزاینده میشود. با فربهتر شدن مُد و زیبایی و تحمیلِ استانداردهای رسانهپسند، فشار اجتماعی و روانی روی زنانی که به دلیل بیماری، معلولیت یا شرایط مختلف، خود را دور از تصویرِ برساخته زن «سکسی» و «جذاب» میبینند، بیشتر شده است. مثال روشن، کممویی است. از دست دادن مو بخشی طبیعی و گریزناپذیر از زندگی است اما درحالیکه کممویی و تاس شدن مردان در جوامع مختلف «عیب» و «ایراد» به حساب نمیآید و بسیاری از مردان کممو یا بدون مو به راحتی در جامعه ظاهر میشوند، ریزش مو در زنان هنوز «ننگ» و «عاری» است که باید تا حد ممکن پنهان و درمان شود. در چند سال اخیر، حرکتهایی برای عادیسازی موی کم در زنان انجام شده و برخی افراد معروف، با تراشیدن موهای خود، سعی در زشتیزدایی و عادیسازی تصویر زن بیمو کردهاند. بااینحال، موی سر آنها هنوز موضوع جوک و تمسخر است؛ مانند اتفاقی که اخیرا در مراسم اسکار افتاد. جِیدا پینکت اسمیت، هنرپیشه و خواننده (همسر ویل اسمیت) مدتهاست که با بیماری آلوپشیا زندگی میکند که نوعی نقص ایمنی است و منجر به ریزش مو میشود. جیدا پیشتر درباره این بیماری، به طور عمومی صحبت کرده بود و حتی دسامبر سال گذشته، ویدیویی از خودش منتشر کرد و در آن، قسمتی را که موهایش ریخته بود، به همه نشان داد. جیدا گفته بود که موهایش را به دلیل این بیماری و ریزش مو، خیلی کوتاه کرده است. با این همه، سر تراشیده او (به عنوان یک زن) بود که چشمِ مجری برنامه را گرفت، و نه سر کممو یا بیموی مردان حاضر در مراسم که تعدادشان نیز کم نبود. مطالعات نشان میدهد که در آمریکا، ۴۰ درصد بیماران آلوپشیا، یعنی ۲۱ میلیون نفر، زن هستند و ۸۰ درصد زنان بالای ۶۰ سال ریزش موی شدید را تجربه میکنند. میلیونها زن در سراسر دنیا، از اینکه موی کافی ندارند، احساس شرم میکنند؛ شرمی که حاصل تبلیغات مکرر و پایانناپذیر رسانهها و صاحبان صنعت مد و آرایش است و برخوردهای ناآگاهانه عموم مردم، جوکها، تمسخرها و شماتتهایشان نیز به آن شرم دامن میزند. فشارهای اجتماعی، نگاهها و قضاوتهای طعنهآمیز که همگی در به اصطلاح «استانداردهای زیبایی» و ظاهر جذاب و پسندیده ریشه دارند، زنان بسیاری را وادار میکنند که از موی کم یا بیمویی خود، از بدن متفاوت خود، از اینکه روی ویلچر مینشینند، از اینکه دست و پای مصنوعی دارند، از اینکه نمیبینند یا نمیشنوند، از اینکه پشت گردی دارند، از وزن خود، از چهره و اندام خود، از شرایط فکری و ذهنی متفاوت خود، شرمگین باشند. این دقیقا همان «استیگما» است. در مطالعات معلولیت، استیگما یا همان «ننگ و عار»، هر ویژگی است که فردی به واسطه آن، مورد تبعیض و تحقیر قرار گیرد و بیارزش شمرده شود. درواقع، این جامعه است که از «ویژگیها»ی فردی، «استیگما» میسازد؛ چگونه؟ از راهِ برچسب زدن، کلیشهسازی، طرد کردن، کوچک شمردن و اعمال تبعیض. نتیجه این میشود که فرد از آنچه هست، شرم میکند؛ شرمی که در زنان و بهخصوص زنان معلول و بیمار بهمراتب بیشتر دیده میشود. اتفاقی که در مراسم اسکار ۲۰۲۲ افتاد و سرِ تراشیده زن هنرپیشه سوژه جوک شد، تنها گوشهای از فرشی را کنار زد که جامعه بزرگ انسانی سالهاست روی رفتارها و نگرشهای ضدانسانیِ خود نسبت به افراد بیمار و معلول انداخته و آن را پنهان کرده است. این بار این اتفاق برای فردی مشهور افتاد و خبرش جهانی شد، اما واقعیت این است که صدای کسانی که به خاطر استیگمایی، هر روز مورد تبعیض و تحقیر قرار میگیرند و احساس شرم میکنند، کمتر شنیده میشود. در انتها نمیتوانم یاد نکنم از فیلم کودا که سه جایزه اسکار برای بهترین فیلم، بهترین بازیگر نقش دوم مرد (کوتسر تروی)، و بهترین فیلمنامه اقتباسی (شان هدر) را از آن خود کرد. کودا به انگلیسی مخفف «کودکانِ بزرگسالان ناشنوا» است؛ فیلمی درباره تجربه زیستی کودکی که والدینش ناشنوا هستند. کودا با این جوایز، اتفاقی تاریخی برای جامعه افراد معلولیت رقم زد. به فراخور تمرکز این مطلب، به واکنش نادرست ویل اسمیت نپرداختم، اما همینقدر بگویم که مخالف واکنش خشونتآمیز او هستم.
مینا خانی، تحلیلگر کوئیر فمینیست، نیز با اشاره به موهای جیدا که به دلیل منازعه بدل میشود، به تاریخچه تحقیر زنان سیاه به بهانه ظاهرشان و تقاطع بدن “زن و سیاه” اشاره میکند و به مردانگی سمی در ارتباط با نژاد میپردازد و وضعیت جیدا به عنوان نمایندهای از زنان سیاه را نهفقط در مواجهه با جامعه سفید، بلکه در درون جامعه سیاه نیز مورد تحلیل قرار میدهد. او توضیح میدهد که تمسخر و تحقیر زن سیاه، امری تاریخی است که بهراحتی در دورانی که ادعای مقابله با نژادپرستی را دارد، بازتولید میشود. تحلیل مینا این پرسش بنیاین را به ذهن میآورد که آیا اگر جیدا یک زن سفید بود، باز هم چنین شوخی شرمآوری با او میشد؟ مینا میگوید: جیدا پینکت اسمیت، همسر ویل اسمیت، مدتی است از بیماری تاسی منطقهای و سکهای رنج میبرد. بیماری که در میان زنان سیاه عمومیت بیشتری دارد و به کمخونی یا ضعیف بودن سیستم ایمنی بدن میتواند مربوط باشد. وقتی در بسیاری از اعتراضات سالهای گذشته در ایالات متحده، حمایت و حفاظت از زنان سیاه مطرح شد، احتمالا منظور این نبود که در جامعهای که نژادپرستی ضدسیاه حامل یک تاریخ پر از کشمکش است، صحنه اسکار صحنه درگیری دو مرد سیاه در رابطه با یک زن سیاه باشد. ویل اسمیت و کریس راک در یکی از پربینندهترین مراسم سینمایی جهان، جلوی چشم میلیونها بیننده نمایندگان بسیار خوبی برای جنبشهای اجتماعی سیاهان نبودند. کریس راک به شکلی بیرحمانه و خشونتآمیز با بیماری یک زن سیاه، با بیماریای که بیشتر زنان سیاه با آن درگیرند، شوخی آزاردهندهای میکند و ویل اسمیت، کلیشهایترین رفتار مردانه را در پاسخ به این خشونت کلامی انجام میدهد. خشونت فیزیکی به همراه گفتن «اسم زن مرا در دهان کثیفت نیار». لحظاتی بعد ویل اسمیت جایزه اسکار را میبرد و با چشمانی اشکبار نماینده آن چیزی میشود که به «مردانگی شکننده» معروف است. مردانگی شکننده و مردانگی سمی دوشادوش هم در رفتار ویل اسمیت و همینطور رفتار کریس راک قابل مشاهده هستند. مردانگی شکنندگی یا «فراجایل ماسکولینیتی» به نوعی از مردانگی گفته میشود که در عین قلدری خود را از زاویه «مرد بودن خود» دائم در خطر میبیند. یعنی در خطر افت مردانگی میبیند و مردانگی سمی، امروزه به رفتارهای سمی و خشونتورز مردان برای پاسداری از بازنمایی «مردانه» خود گفته میشود. از جهت دیگر شاید برای مخاطبی که این مطالب را به فارسی میخواند، روشن نباشد که مسئله زنان سیاه و موهای آنها چقدر در بسترهای نژادپرستی ضدسیاه مورد بحث بوده است. کلیشههایی در مورد حجم موهای زنان سیاه، دست زدن به آنها در خیابان و مکانهای عمومی بدون اجازه سیاه این زنان و همینطور شیوع این بیماری در بین زنان سیاه، همگی نوع تمسخر کریس راک نسبت به جیدا را بسیار دردناک و حامل حتی نوعی بیتفاوتی به این تحقیر ضد سیاه میکند. بیخود نبود که «فمینیسم سیاه» در رابطه با تجربه زنستیزی زنان سیاه در بین جامعه خود از طرفی و در رابطه با تجربه نژادپرستی با جامعه سفید طرفی دیگر به وجود آمد. کریس راک و ویل اسمیت به عنوان نمایندگان بازنمایی بدن مرد سیاه در سینما و سرگرمی، درست در پیشگاه میلیونها مخاطب با ذهنیت ضدسیاه و سفیدمحور، نشان دادند که چقدر کرامت انسانی تقاطع بدن «زن و سیاه» در بیش از حد جدی گرفتن نقش خودشان به عنوان مردانی اجراگر، میتواند بیاهمیت شود. حالا ویل اسمیت به صورت رسمی در صفحه خود عذرخواهی کرده است، اما تصویر جعلی او از حمایت از جیدا به نام عشق در همین چند ساعت گذشته توسط بسیاری از مردسالاران تأیید شد و زنان و فمینیستهای بسیاری برای مخالفت با این بازنمایی تحقیر شدند و مورد آزار قرار گرفتند. آنچه روشن است اما این است که احتمالا تنها راه مواجهه با این وضعیت، همان دیدگاه فمینیسم سیاه باشد که بهشدت در برابر رمانتیزه کردن خشونت مردسالار در جامعه خود سیاهان میایستد و همزمان اجازه نمیدهد روایتی که در رابطه با این خشونت در جامعه سفید ایجاد میشود، یک روایت مبتنی بر نژادپرستی باشد.
بعد از گذشت یک روز از مراسم اسکار و گسترش واکنشهای انتقادی به رفتار ویل اسمیت و حتی احتمال بازپسگیری اسکار از او، اسمیت اشتباهش را پذیرفت و عذرخواهی کرد و به جای اینکه خشونتش را به بهانه عشق و محافظت از خانواده توجیه کند، از رفتارش اظهار پشیمانی کرد و گفت: «هر نوع خشونت، رفتاری غیرقابل قبول و غیرقابل توجیه است و در هر شکلی مسموم و مخرب. این کارها نشانگر مردی نیست که من میخواهم باشم. در دنیای عشق و مهربانی، جایی برای خشونت وجود ندارد». کاش کریس راک نیز نهفقط از جیدا، بلکه از همه کسانی که به خاطر بیماری، معلولیت یا ظاهر متفاوتشان از شوخی او رنجیدند، عذرخواهی کند و برگزارکنندگان مراسم اسکار، حاضران در برنامه، تماشاگران و جامعه جهانی توجه داشته باشند که سنجش و معیار درستیِ هر چیزی در این است که آیا کرامت انسانی فردی را زیر سوال میبرد یا نه.