«جذابیت جنسی ممکن است ابتدا تنها پدیدهای فیزیولوژیکی به نظر برسد که نتیجه تهییج هورمونها و تحریک اعصاب محیطی است. اما در حقیقت، بیشتر از اینکه به حواس مرتبط باشد، به باورها مرتبط است، بیشتر از همه، باور پذیرش و نویدِ به سر آمدن تنهایی و شرم.» این چند جمله پاراگرافی از کتاب سیرِ عشق آلن دوباتن است که وقتی سریال مردم عادی بهویژه در قسمتهای آغازین را تماشا میکنیم، اگر حافظهمان یاری کند، به خاطر میآوریم. علت آن هم بازمیگردد به آنچه در این سریال از ماریان و درباره ماریان میبینیم. ماریان دختری که در عنفوان جوانی با روحیهای شیدایی و سرخوشانه در میان جمعی است که با هم عادی رفتار میکنند و با ماریان غیرعادی. یا شاید هم برعکس این ماریان باشد که غیرعادی با دیگران رفتار میکند. اساساً داستان سریال جایی میگذرد در همین گذار بین عادی و غیرعادی. تلاش زیرمتن سریال به تصویر کشیدن همین چالش عادی و غیرعادی بودن است. رفتار ماریان رفتاری به سبک سبکباران ساحلهاست. از تعلق آزاد است و خود را وامدار کسی نمیداند. میخواهد خودش باشد. میخواهد دوست داشته باشد و دوست داشته شود، اما کسی باشد که مایه سرآمدنِ تنهاییاش شود. کسی که شرم نداشته باشد از اینکه او را دوست دارد و همزمان احساس شرم بابت جداافتادگی از جامعه و مدرسه و خانواده را از او بگیرد. کسی که آدم خوبی باشد. این را ماریان به کانل، اولین پسری که به او فکر کرد و دل بست و خواست با او باشد، میگوید. آنجا که به او میگوید تو آدم خوبی هستی که کمیابه!
با این حساب، میبینیم که به چالشهای باورپذیرش، تنهایی، عادی و غیرعادی بودن برای ماریان یک چالش دیگر نیز اضافه میشود. ماریان به دنبال آدم خوب برای داشتن یک رابطه میگردد و تمام اینها را ماریان در کانل میبیند. کانلی که مثل خود او در ظاهر با بقیه فرق دارد. کتاب فمینیستی میخواند و برخلاف دوستان و همکلاسیها و حتی خانواده، ماریان را جدی میگیرد. اما اینها همه تنها شروع یک رابطه پرفرازوفرود است که سویههای دیگری هم دارد که در ادامه برای ماریان چیزی میشود خلاف تصور اولیه از رابطهای که برای او به تعبیر دوباتن، باورِ پذیرش و نویدِ به سر آمدن تنهایی و شرم باشد. سویهای که حتی نشان او میدهد که کانل از خواندن کتاب فمینیستی بهره چندان عمیقی نبرده و در سطح مفاهیم مانده. مجموعهای از همین چالشها و تصورات، پیشبرنده داستان در سریال مردم عادی است. مبنای شکلگیری داستان ارتباطات میان فردی ماریان است با دوستان و همکلاسی و معلمهای مدرسه و پیش از اینها با مادر و برادرش در خانواده؛ خانوادهای که چه بسا نوع روابط میان اعضای آن است که نخستین بارقههای ناسازگاری ظاهری ماریان میشود با اطرافیان.

ماریان در خانواده دچار خشونت خانگی است. این خشونت اگرچه جسمی نیست، اما تبعاتی چه بسا پیچیدهتر برای او دارد. خشونتی که ماریان دچار آن است، او را در شناخت و بیان هویت فردیاش به دردسر میاندازد. گرفتار همان شرمی میکند که رابطه با کانل را راه رهایی از آن تصور میکرد. شرم از خود. ظاهر و رفتار خود. شرم از اینکه انگار همیشه مقصر است، چون مطابق عادت و عادی رفتار نکرده است. و چون مطابق عادت کلیشهشده در جامعه رفتار نمیکند، در مدرسه زیر فشار دوستان است. او را تنها میگذارند و به نوعی تک افتاده است. این تکافتادگی را در سریال با یک تمهید تصویری درخشان میتوان دریافت. آنجا که در سالن برگزاری امتحان با لباس زرد در میان دانشآموزانی نشسته که همه لباس فرم بر تن دارند. بحران در رابطه ماریان با خانواده، ماریان را راهی بیرون از خانواده میکند. او به دنبال یک رابطه امن میگردد؛ رابطهای که همزمان، بودن او را در میان جمع باکیفیت کند. این انتظاری است که وقتی با کانل وارد رابطه میشود، از او انتظار دارد. انتظار اینکه ماریان را و رابطه را جدی بگیرد؛ خواستی که تا پایان سریال هم به نوعی تأمین نمیشود و نتیجهاش یک حس تعلیق در رابطه از سوی ماریان میشود. حس تعلیقی ناشی از یک رابطه ناقص و ناامن.
این رابطه ناقص ماریان را از یک سو دچار یأس و سرخوردگی میکند و از سوی دیگر، راهی رابطه با پسران دیگری که هیچکدام مصداق آدم خوبی که ماریان آن را در کانل میدید، نیستند. در روابط تازه، رابطه جنسی وسیلهای میشود برای دور شدن هر چه بیشتر ماریان از خود، برعکس رابطه جنسی او با کانل که برایش نوید به سر آمدن تنهایی و شرم بود. فضای خشونت خانگی، تعلیق و سرخوردگی در رابطه با کانل و تسلیم محض خواستهای جنسی و غیرجنسی پسرانی که با آنها در رابطه قرار میگیرد شدن، به قصد دوستداشتنی به نظر رسیدن و خواستنی بودن او را روز به روز بیشتر دچار حس پوچی و ناتوانی میکند و در شرایطی قرار میدهد که دچار مسائل متعدد حلناشدنی یا سخت قرار میدهد. شرایط سختی که همچنان به متفاوت بودن ماریان بازمیگردد. اینکه در چهارچوب دختر مورد پذیرش جامعه قرار نمیگیرد. دختری که در رفتار و گفتار مطابق با شابلونی باشد که جامعه برایش ساخته و هر گونه بیرونزدگی از آن باعث میشود در مظان اتهام غیرعادی بودن قرار گیرد.

این در مظان اتهام بودن همیشگی از جایی به بعد ماریان را از موضع دفاعی خارج میکند و اتفاقاً دامن میزند به موج ناسازگاریهایش با اطرافیان. خود را به دست پیشامدها میسپارد. از کانل فاصله میگیرد تا به خودش و او فرصت دهد از دل کوران این تقلاهای گاه خشن و عجیب، فرد دیگری متولد شود که شاید شمایل تازهای از امر عادی را به منصه ظهور برساند. راهی که از قضا برای او پاسخ درخوری میشود. ماریان که در دوران دوری گزیدن از کانل تا مرز افسردگی و حس پوچی مفرط در شخصیت فردی خود رفته بود، با دیدار تصادفی کانل در یک مهمانی بنای ارتباط دوباره با او را میگذارد و اینبار در خود دختر دیگری میبیند. دختری که انگار نیاز داشته به این مسیر پر از رنج، تا باورپذیری را از جانب خودش برای خودش بخواهد و اهمیتی به کلیشههای جنسیتی و شخصیتی که جامعه و حتی خانواده برای او به شکلی قراردادی، از پیش مسجل دانسته، ندهد و حتی به میزانی از استقلال هویتی در رابطه با کانل برسد که در انتهای شگفت انگیز و غیرقابل پیشبینی سریال با قدرتی که در قسمت ابتدایی نشانی از آن در ماریان نبود، راه خود را برود و اصراری برای ماندن نکند و حتی کانل را برحذر دارد از اینکه قول بازگشت بدهد.
مردم عادی تلاش دارد برای بیان تعریف تازهای از امر عادی؛ اینکه عمل عادی چیست؟ دختر عادی چه جور دختری است؟ خانواده عادی چه شکلی از ارتباطات میان اعضایش برقرار است؟ و چه شکلی از رابطه جنسی در رابطه عادی است؟ حتی از این هم فراتر میرود و مفهوم مرسوم دختر دانشآموز و دانشجوی عادی در نظام آموزشی را به چالش میکشد؛ با به تصویر کشیدن ارتباط بین ماریان و معلمهایش. نکته درخشان سریال این است که حکم قطعی در تعریف امر عادی نمیدهد و این را به عهده تماشاگر میگذارد که کدام ماریان و کدام کانل عادی است؟ اما یک چیز را مشخص میکند و آن اینکه هیچ قطعیتی در تعریف مردم عادی و امر عادی نباید قائل شویم. اگر بناست چیزی عادی باشد، باید به رسمیت شناختن تفاوت آدمها باشد که عادی باشد. اینکه به زنان در جامعه به خاطر اینکه ظاهر خود را با کلیشه مرسوم آرایش سکسی نمیکنند، یا در رابطه، کلیشه مرسوم مورد انتظار از زن را باور ندارند، برچسب غیرعادی نزنیم و بپذیریم اینها هم مردم عادی هستند.

ماریان و کانل از زمانی که رابطه خود را از عرصه عمومی به عرصه خصوصی میبرند و ساختاری بر طبق تمایلات شخصی خود برای رابطهشان میسازند، به راههای تازهای پیش روی خود پی میبرند که شاید الزام با هم بودن جسمانی را برای بقای عشق غیرضروری کند و از قید و بند حاکم رهایشان کند. زن عادیِ مردم عادی، زنی مستقل، متکی به خود، دور از وابستگیهای عاطفی دستوپاگیر و البته متفاوت است که این تفاوت، اساس عادی بودن اوست و توان تغییر هر جا را که لازم بداند، به او میدهد. تمایلات این زن دیگر ناسازگار نیست، چراکه تعریف ناسازگار و سازگار دیگر یک تعریف واحد نیست و بسته به شرایط هر فرد قابل بازتعریف است. ماریان دیگر به سر آمدن تنهایی را با حضور دیگری تعریف نمیکند و به هر رابطهای برای به سر آمدن تنهایی و نشان دادن تصویر عادی از خود تن نمیدهد. مردم عادی تماشاگرش را به این فرا میخواند که تصورات ذهنی خود را از زن عادی تغییر دهند و چهارچوب ذهنی مرسوم را بشکنند. زن عادی آن زنی نیست که چهارچوبهای رسوبکرده مزمن، در تفکرات عرفی را نمایندگی میکند. زن عادی آن زنی است که مقابل این چهارچوبها میایستد و خودِ حقیقیاش را نمایندگی میکند. خودِ حقیقیاش را باور دارد و در هر شرایطی و به هر شکلی که باشد، شرمی از حضور خود ندارد.