همسر

زن‌ها خوانده می‌شوند

حذف تاریخی زنان نویسنده در فیلم «همسر» ساخته بیورن رونگه

آرام روانشاد

فیلم همسر به کارگردانی بیورن رونگه به کشف راز‌های نهفته در زندگی یک نویسنده برنده جایزه نوبل می‌پردازد. فیلم بر اساس رمانی به همین نام نوشته مگ ولیستر ساخته شده است. یکی از ضرب‌المثل‌هایی که همه‌ ما بارها شنیده‌ایم، این است: «پشت سر هر مرد موفقی، یک زن موفق قرار دارد.» گذشته از حقیقت موجود در این گفته، اطراف خود می‌بینیم که معمولاَ هر مرد، همسری دارد که حمایتش می‌کند. اما باید ببینیم این حمایت به چه معناست، یا به چه قیمتی!
وقتی اولین بار فیلم را دیدم گمان می‌کردم فیلم درباره‌ همین جمله است، درباره‌ نقش زنان در موفقیت مردان، درباره‌ فداکاری‌هایی که همسر یک مرد متمایز برایش انجام می‌دهد. مثل همان کاری که آیدا برای شاملو کرد یا مرسده برای گابریل گارسیا مارکز یا نمونه‌های فراوان دیگری در طول تاریخ هنر. اما اعتراف می‌کنم در میانه‌ فیلم وقتی رازی که بین «جو و ژوان» بود، برملا شد تا چند ثانیه شوکه بودم. آن وقت بود که دوباره فیلم را دیدم.
این فیلم درباره‌ فداکاری نیست. درباره‌ بی‌عدالتی و ستمی است که به اسم عشق می‌تواند در حق یک زن انجام شود. فیلم اگرچه در ظاهر درباره زندگی یک نویسنده پا به سن گذاشته به نام جو کسلمن (با بازی جانان پرایس) است، اما فیلمساز با تأکید بر همسر او یعنی ژوان (با بازی درخشان گلن کلوز)، تلاش دارد مسئله ماهیت هنری زنان در فضای مردسالارانه را مطرح کند و با فلش‌بک زدن به سال‌های ۱۹۵۰ تا ۱۹۶۰، رویکرد فضای نویسندگی نسبت به زنان را در جامعه‌ای مردانه مورد بررسی قرار ‌دهد، جامعه‌ای که زنان در آن معمولاً فرصتی برای ارائه استعداد خود در مقایسه با مردان نداشتند.
طرح اصلی فیلم بسیار ساده است: یک ازدواج طولانی مدت که ظاهراً بسیار موفق به نظر می‌رسد، اما زمانی که شوهر برنده ‌جایزه نوبل ادبیات می‌شود، بشکه‌ باروتی که در این سال‌ها پنهان بوده، با جرقه‌ای که همان نوبل ادبیات برای مرد است، آتش می‌گیرد. این جایزه به ژوان یادآوری می‌کند که به‌خاطر عشق چه چیزی را از دست داده است. یادآوری می‌کند که تسلیم شده و نجنگیده است. حالا جایگاهی که مال اوست، جلو چشمانش به شوهرش تعلق می‌گیرد. جو کسلمن یک غاصب است. غاصبی که عادت کرده که به‌خاطر عظمت ادبی خود مورد تحسین قرار گیرد و حتی از او به عنوان مبدع مجدد فرم رمان یاد شود.
صحنه‌های آغازین از نظر احساسی فوق‌العاده هستند: یک تماس تلفنی در نیمه‌شب، کلوزآپ‌های شادی‌بخش از جو و ژوان که خبر را می‌شنوند و هر کدام آن را با عبارات کاملاً متفاوتی پردازش می‌کنند. اما در عین شادی یک سنگینی عجیب بر فضا حکم‌فرماست. سنگینی که لبخندهای پر طماأنینه ژوان، آن را بیشتر می‌کند. مخاطب حس می‌کند یک چیزی درست نیست. حتا نگاه‌های جو آمیخته به شرمساری است. شرمساری که دلیلش در نیمه‌ فیلم مشخص می‌شود. جایی که تحمل ژوان در برابر فریبکاری و تحقیر او به عنوان «همسری که نمی‌نویسد» به نقطه‌ شکست نزدیک‌تر می‌شود.
خبر جایزه‌ نوبل ادبیات او باعث علاقه یک زندگی‌نامه‌نویس مستقل می‌شود که شروع به پرسیدن سؤالاتی در مورد حرفه نویسندگی اولیه خود ژوان و نویسندگی آثار شوهرش می‌کند. مشخص است که چیزهای بیشتری می‌داند و شک کرده است. به ظاهر ژوان از نظر جو زنی است که بسیار دوستش دارد و وی را تحسین می کند، زنی حامی، مادر و همسری بسیار مهربان، که ظاهراً از زندگی‌اش راضی است و همه عشق آن دو را مثال می‌زنند و به عنوان یک زوج موفق الگویی برای فرزندانشان و نزدیکان به حساب می‌آیند. همه از این حقیقت آگاه‌اند، برخلاف اینکه جو در مهمانی به حضار می‌گوید که «همسرش نمی‌نویسد.»
اگرچه جو در ادامه مدام سعی دارد از قدرت و حمایت همسرش در جمع دیگران تمجید کند و کمتر صحنه‌ای است که او همسرش را به دیگران معرفی نکند، اما وقتی به همه اعلام می‌کند که زنش نویسنده نیست، فیلمساز کلوزآپ ژوان را نشان می‌دهد. ژوان در این قاب به تلخی لبخند می‌زند. لبخندی که بیانگر رازهای مگو است. با دیدن این لبخند تلخ شک می‌کنیم او واقعاً نویسنده نباشد. به نظر می‌رسد که لحظه پیروزی جو در جایزه نوبل برای ژوان به یک بحران تبدیل می‌شود.
با فلش‌بک‌هایی به دهه 1950 و 60 ژوان را به عنوان دانشجویی می‌بینیم که با پروفسور مغرور و متأهل جو کسلمن که تنها داستان‌های کوتاه منتشر می‌کند، کلاس نویسندگی دارد. ژوان به او ابراز علاقه می‌کند، از فرزندش نگه‌داری می‌کند و داستان‌های کوتاهی به نام «همسر کارمندان» را در کلاس می‌خواند. همان‌طور که انتظار داریم پیش می‌رود و طولی نمی‌کشد که ژوان همسر دوم جو می‌شود و این ازدواج باعث می‌شود ژوان، آرزویش برای نویسنده شدن را سرکوب کند.

همسر 01

به ظاهر گمان می‌رود این شروع یک زندگی عاشقانه بوده، اما هر چه جلوتر می‌رویم به آن رازی که در پس زندگی این دو است، بیشتر پی می‌بریم. به اینکه چطور جو، ژوان را استثمار کرده است. ژوان زنی است که موقعیت‌هایی را تحمل می‌کند که از همسرش تقدیر می‌کنند، درحالی‌که او سزاوار تقدیر است. زنی که حقش جایزه نوبل ادبیات است اما همسرش با سوءاستفاده از او این حق را از آن خودش می‌کند، زنی که وقتی در اتاق به‌سختی مشغول نوشتن است، شوهرش با پرستار بچه به او خیانت می‌کند.
اما چرا زن کتاب‌هایش را با نام شوهرش منتشر می‌کند؟ زمانی که جوان بوده با نویسنده‌ زنی به نام الین آشنا می‌شود و او به ژوان می‌گوید کتابی که توسط زن‌ها نوشته شده، در جامعه خوانده نمی‌شود. «کتاب برای نوشته شدن نیست، برای خوانده شدن است و کسی کتاب زن‌ها را نمی‌خواند.» این دیالوگ به‌خوبی فضای مردانه حاکم بر ادبیات را در آن زمان نشان می‌دهد. همین جمله مرگ آرزوهای ژوان است و باعث می‌شود کتاب‌هایش را با نام همسرش منتشر کند تا داستان‌هایش خوانده شوند.
تنش‌های زندگی زناشویی آن‌ها با نزدیک شدن به مراسم جایزه نوبل بیشتر می‌شود. تا جایی‌که ژوان در برابر جون مهر سکوت از لب می‌گشاید. با به زبان آوردن آنچه بین این دو در این سال‌ها رفته و اینکه چطور جون از استعداد و نبوغ ژوان به نفع خودش استفاده کرده و این همان شوک بزرگی است که به مخاطب وارد می‌شود. آقای نویسنده یک کلاهبردار و فریبکار تمام عیار است.
فیلم همسر، قدرت خود را به کار می‌گیرد تا نشان دهد چگونه مردسالاری می‌تواند یک قربانی مشتاق عشق را به دام بیندازد . ژوان در جوانی عاشق جو است. گمان می‌کند ازدواج با مردی روشنفکر و نویسنده مسیر او را برای نویسنده شدن هموار می‌کند. این فیلم یک داستان قانع‌کننده، پیچیده و از نظر احساسی غم‌انگیز است که معنایی کاملاً جدید به این جمله می‌دهد که «پشت هر مرد بزرگی یک زن بزرگ وجود دارد.» در تمام سال‌های ازدواج طولانی آن‌ها، ژوان، مایل به شهرت ادبی همسرش بوده و برای رسیدن به جو به این شهرت تلاش کرده و با اعلام اینکه جو برنده جایزه نوبل شده است، شروع به زیر سوال بردن نقش خود در موفقیت او و بهایی که باید برای ثروت و شهرت بپردازد، می‌کند.
زمانی که احساس می‌کند این جایزه حق او بوده است. حق او بوده به‌خاطر تمام روزها و ساعت‌هایی که جو او را در اتاق حبس می‌کرد تا داستانهایش را بنویسد. او بنویسد و جو به نام خودش منتشر کند. چون موفقیت به‌تنهایی در دنیای ادبی تحت سلطه ناشران و منتقدان مرد است. زمانی که جو در حال دریافت جایزه نوبل خود است و به‌شدت از سهم همسرش در جایزه‌اش حمایت می‌کند، پشیمانی، خشم و شرمساری در چهره ژوان دلخراش است.
جو جایزه را می‌گیرد و ژوان متوجه می‌شود که استعداد و توانایی‌اش چگونه به بهانه‌ عشق و در سایه‌ مردی که همسرش است، هدر رفته . او و فرزندانش برای جایگاهی که جو به دست آورده، بهای سنگینی پرداخته‌اند. تمام آن سال‌ها او حتا ساعت‌هایی را که باید برای فرزندانش مادری می‌کرده، از دست داده، چون جو او را در اتاقی محبوس کرده تا بنویسد. یکی از درخشان‌ترین صحنه‌های فیلم آن‌جاست که فرزندشان دارد گریه می‌کند. جو اجازه نمی‌دهد ژوان از اتاق بیرون بیاید و به فرزندش رسیدگی کند. چون وظیفه او نوشتن است. نوشتن بر هر چیز مقدم است حتی مادر بودن.
فیلم یک مطالعه‌ موردی درخشان از تضییع حق زنان در دنیای روشنفکران است. جایی که گمان می‌رود باید به استعداد یک زن احترام گذاشته شود و تفاوتی بین زن و مرد نباشد، از همان معضل رنج می‌برد. هر چند تاریخ هنر در شکل مرسوم آن، یکی از مهم‌ترین عرصه‌های تجلی تفکر مردسالار است. الین موزل، نویسنده‌ای که کتاب چاپ کرده اما نادیده گرفته شده، در جایی به ژوان هشدار می‌دهد: «هرگز فکر نکن که می‌توانی توجه آن‌ها را به خود جلب کنی… مردان، کسانی هستند که تصمیم می‌گیرند چه کسی جدی گرفته شود.»
این همان ترسی است که باعث می‌شود ژوان کتاب‌هایش را به نام شوهرش منتشر کند. چون به قول الین کتاب‌ها برای خوانده شدن هستند. ژوان گرچه زنی قوی است اما تصمیم گرفته به طور یکپارچه در میان خطوط باریک زندگی حرفه‌ای همسرش ناپدید شود. در پایان وقتی جون مرده است و ژوان در هواپیما به همراه پسرش دارد به آمریکا برمی‌گردد، می‌بینیم که آرام است. دیگر کسی وجود ندارد که او بخواهد در سایه‌اش پنهان شود. شاید زمان آن رسیده که داستان‌هایش را به اسم خودش منتشر کند. چون دهه‌ پنجاه گذشته است و حالا مردان تصمیم نمی‌گیرند چه کسی جدی گرفته شود، زن‌ها خوانده می‌شوند و نوبل ادبیات می‌گیرند.