فیلم با تصویری از زن خدمتکاری آغاز میشود که کف زمین موزه را میسابد و با از راه رسیدن چند مرد به کنار رانده میشود تا مردها یکی از آثار باستانی مری آنینگ را در موزه برای نمایش بگذارند، اما نه با نام خودش، بلکه به نام یک مرد! ارتباط معناداری که فرانسیس لی میان زن خدمتکار و زن باستانشناس برقرار میکند، وضعیت زنانی را ترسیم میکند که با هر جایگاهی به حاشیه رانده میشوند تا راه را برای ابراز وجود مردان باز کنند. این صحنه، آغازی ظریف اما تکاندهنده برای آشنایی با مری آنینگ به عنوان زن باستانشناس است که در جهان پرافتخار مردان جایی ندارد و آثارش را باید به آنها واگذارد و خودش در گوشه گمنامی با فقر و تنهایی روزگار بگذراند. فرانسیس لی با لحنی خویشتندارانه شکوه و عظمت تاریخ مردانه را به چالش میکشد و با ایجاد تشکیک و تزلزل در سیطره سلطه مردان بر علم و هنر و فرهنگ و سیاست و تمدن، نوری بر دخمههای تاریک و پنهان تاریخ میتاباند و زنان نامرئی و فراموششده را در معرض دید میگذارد و دستاوردهای نادیده انگاشته آنها را یادآوری میکند.
در صحنه پایانی دو زن در دو سوی اثر مهم مری که به نام مردی ثبت شده، ایستادهاند و در اطرافشان مردهایی پراکنده در موزه در حال بازدید هستند و دو زن همچون عناصری ناسازگار در صحنه به نظر میرسند که هرچند از لحاظ خطوط بصری پیرامونشان از سوی مردها تحت فشارند اما به دلیل برجسته شدن در مرکز قاب، خصلت پویایی و قدرت مییابند و انگار خود را بر محیطی که آنها را پس میزند و به بیرون میراند، تحمیل میکنند. فرانسیس لی از طریق همین ترکیببندی و فضاسازی ساده ذهن مخاطب را به پرسش وامیدارد که چند اثر مهم و ماندگار دیگر که در تصاحب مردانه هستند، به زنانی نابغه اما گمنام تعلق دارند و از ایستادن مری در کنار اثرش به ایستادگی زنانه در طول تاریخ میرسد و ضرورت واکاوی و کنکاش در گذشته برای آشکار کردن نامهای حذفشده زنان را مورد تاکید قرار میدهد.
مری انینگ هرچند از بزرگترین کاشفان سنگواره در قرن نوزدهم در انگلستان بود و از سراسر جهان برای دیدن او و فسیلهای اکتشافیاش میآمدند اما چون زن بود و تحصیلات اکادمیک نداشت، تمام عمر کوتاهش را در مغازه کوچکش گذراند و هرگز راهی به فضاهای رسمی علمی نیافت و مورد تحسین قرار نگرفت و مجبور شد آثارش را به مردان دانشمند و پولدار بفروشد و اعتبارش را به آنها واگذارد تا بتواند زندگیاش را بگذراند. از این رو مری شبیه همان سنگهای زمخت و خشنی به نظر میرسد که گویی کار کردن بی وقفه و سخت و نادیده گرفته شدن تلاشهایش، او را دچار نوعی جمود و سکون و ایستایی کرده است. کیت وینسلت به طرز حیرتانگیزی نفوذناپذیری شخصیت مری را با چهره سرد و سنگی خود ترسیم میکند و حس فاصلهگیری و جداافتادگیاش را با لحن و رفتاری خشک و بی احساس بروز میدهد. فیلم برای ورود به دنیای پنهان و درونی مری، ما را به تماشا و کنکاش در دستهای زبر و خشن زنی دعوت میکند که خودش سهمی از دستاوردهایش ندارد. تازه وقتی دختر جوان آرام آرام به او نزدیک میشود و با نوازش دستهایش، شور و اشتیاق سرکوب شده در وجودش را بیدار میکند، ظرافت و حساسیت پنهان در شخصیتش نمایان میشود و مری پس از سالها تنهایی در خلوت با زنی دیگر این مجال را مییابد تا احساسات فروخوردهاش را آشکار کند.
در زندگینامه مری انینگ هرچند به رابطه دوستانه و صمیمانه او با زن زمینشناسی اشاره شده اما هیچ قطعیتی درباره رابطه همجنسگرایانه او وجود ندارد ولی فرانسیس لی همانطور که خودش گفته به دنبال ساختن یک اثر بیوگرافیک نبوده، بلکه تلاش کرده با برقراری پیوند میان حرفه مری که به رسمیت شناخته نمیشود و علاقه نامتعارفش به زنی دیگر که تابو به حساب میآید، دورانی را ترسیم کند که زنان مالک بدن و نبوغ و علاقه و حرفه و نام خود نبودند و مجبور به اعطای آن به مردان میشدند. از این رو تجربه عاشقانه دو زن را همچون اکتشافی شگفتانگیز نشان می دهد که مری در ارتباط با شارلوت میکوشد تا این بار قالب سنگی خودخواستهاش را بتراشد و به درون خویش نفوذ کند و زن پرشوری را که همیشه پنهان کرده، بیرون بکشد و به خود نیز همچون اثری ماندگار اجازه دیده شدن بدهد.
هر دو زن زخم خورده از دنیای مردسالاری هستند و مری از سوی جامعه علمی و شارلوت از طرف شوهرش نادیده گرفته میشود و همین تکافتادگی در فضایی یکسره مردانه است که به علاقه و نزدیکی میان آن دو منجر میشود و هر کدام در ارتباط با زنی همچون خودش است که احساس امنیت میکند و خود را “دیگری” نمیبیند و امکان ابراز وجود مییابد. مری به اجبار و به خاطر پول اجازه میدهد تا شوهر شارلوت او را موقع اکتشاف سنگها همراهی کند اما در کنار او احساس ناامنی دارد و به او به چشم یکی دیگر از همان مردهای نخبه علمی نگاه میکند که بهخاطر موقعیت برترش نه از نظر علمی، بلکه از لحاظ جنسیتی، دستاوردهای او را تصاحب خواهد کرد و به نام خود ثبت تاریخی میکند اما وقتی شارلوت با او همراه میشود، به دلیل وضعیت برابرشان، نسبت به او حس اعتماد و دوستی دارد و کار و زندگیاش را با او شریک میشود. در صحنهای که شارلوت سنگ باارزشی را پیدا میکند و مری از داخل آن فسیل مهمی را بیرون میکشد، هر دو را در حال احیای قدرت سرکوب شدهشان به واسطه کنار هم قرار گرفتن نشان میدهد. هر دو زن که همواره تحت سلطه مردهای پیرامونشان حق انتخاب نداشتند و از اراده و آزادی تهی شدند، حالا در ارتباط با هم میتوانند عاملیت از دست رفته خود را کسب کنند.
بعد از نمایش فیلم بحثهایی در اعتراض به موضوع همجنسگرایی مری مطرح شد که لی زندگی شخصی مری را تحریف کرده است اما فرانسیس لی که به سینمای کوییر علاقه دارد و در فیلمهایش اساسا به مضامینی پیرامون جنسیت و گرایشهای جنسی میپردازد، در پاسخ به مخالفان طرح مسئله همجنسگرایی مری بنینگ، گزاره مهمی را مطرح میکند که چطور همواره تاریخ همجنسگرایی به تاریخ دگرجنسگرایی بدل میشود و میپرسد با توجه به شخصیتی تاریخی که هیچ مدرکی دال بر ارتباط ناهمجنسخواهانه او وجود ندارد، آیا روا نیست که آن فرد را در آن زمینه دیگر مد نظر قرار دهیم؟ مخصوصا زنی که کار و زندگی اش تحت تاثیر مردسالاری و تبعیض جنسیتی بوده است و بعد میگوید اگر مری انینگ را به عنوان یک شخصیت دگرجنسگرا نشان میدادیم، آیا باز هم کسی درباره درستی یا نادرستی آن تردید میکرد؟ در واقع لی با انتخاب بازیگوشانهاش پیرامون گرایش جنسی مری، ذهنیت تثبیتشده درباره کلیشههای جنسیتی را به بازی میگیرد و نشان میدهد حتی در دنیای معاصر و مدرن که افراد ادعای پذیرش گرایشهای جنسی متفاوت را دارند، اما همچنان دگرجنسگرایی را امری مسلم و قطعی میدانند و پیرامون ماهیت جنسی یک فرد دگرجنسگرا تشکیک نمیکنند اما اگر شخصیتی همجنسگرا نشان داده شود، درباره او دست به راستیآزمایی میزنند.