از تحریریه تا اتاق نوزاد

دشواری‌های روزنامه‌نگاران مادر

الهه خسروی یگانه

وقتی مادر شدم، ۱۰ سالی می‌شد که روزنامه‌نگاری می‌کردم. کارم همه چیزی بود که در زندگی داشتم و حاضر نبودم هیچ‌چیز مرا از آن جدا کند. اما حکایت بچه فرق داشت. تبعات بارداری کار را به جایی رساند که بعد از چند ماه دیگر نتوانستم به کار ادامه بدهم. با خودم می‌گفتم این، موقتی است و بعد از زایمان می‌توانم دوباره به کار برگردم، اما خیال خام بود. مادر شدن شغل تمام‌وقت شبانه‌روزی شد و من ناگهان از وسط تحریریه پرت شدم به گوشه اتاقی که در آن نوزادم خوابیده بود. سه سال خانه‌نشین شدم. هر چقدر سبک‌ سنگین می‌کردم، می‌دیدم بدون داشتن هیچ همپا و همراه، امکان کار کردن ممکن نیست. مادرم در شهری دیگر زندگی می‌کرد و زمانه‌، زمانه‌ای نبود که پدران متعهد به مسائل بچه‌داری باشند. درنتیجه من با طفلی که هیچ گناهی نداشت و از همه چیز بی‌خبر بود، تنها ماندم و می‌دیدم که هر روز از شغلم دور و دورتر می‌شوم. سعی می‌کردم با نوشتن یادداشت و گزارش و کلاً آن‌چه ما به آن مطلب حق‌التحریر می‌گوییم، ارتباطم را با فضای کاری‌ام ادامه دهم، اما مثل دست و پا زدن وسط مرداب بود. فایده نداشت. تحریریه، حضور آدم را می‌خواست و حضور من وابسته به وجود کوچکی بود که حالا همه زندگی‌اش به من بستگی داشت. فرزندم یک‌ساله بود که فهمیدم این وضعیت فایده ندارد و فعلاً باید کار را فراموش کنم.

ماه‌ها و سال‌های اول بچه‌داری، کار سختی است. نمی‌توانی لحظه‌ای چشمت را ببندی و از وضعیت عجیبی که در آن هستی، مرخصی بگیری. بعد از گذشت یک سال احساس می‌کردم انگار هیچ‌وقت روزنامه‌نگار نبوده‌ام. انگار اصلاً وجود نداشته‌ام. همکاران و رفقایم را می‌دیدم که کار روتین هر روز را انجام می‌دهند و من مدام دور و دورتر می‌شدم. وقتی به خودم می‌آمدم و می‌دیدم کاری که برایش آن همه تلاش کرده بودم، دارد از دست می‌رود، سعی می‌کردم تلاش‌هایی بکنم، اما نمی‌شد. قبول می‌کردم که در مجله‌ای صفحات ادبی دربیاورم، ولی وقتی پای کار می‌رسید، می‌دیدم که نمی‌شود. درست روز صفحه‌بندی بچه مریض می‌شد و هیچ‌کس نبود که بچه را به او بسپارم. افسردگی پس از زایمان و ترس از دست رفتن بچه مثل بختک به جانم افتاده بود و حالم هر روز بدتر می‌شد. درنتیجه باز تصمیم گرفتم روزنامه‌نگاری را فراموش کنم تا بچه کمی بزرگ‌تر شود. سه سال صبر کردم و آجرهای مستقل شدن اولیه بچه از خودم را آرام آرام روی هم چیدم. وقتی بالاخره توانستم خودم را راضی کنم که حالا دیگر می‌شود بچه را به جایی مثل مهدکودک سپرد، دیگر با کسی که تازه می‌خواهد کار روزنامه‌نگاری را شروع کند، تفاوت چندانی نداشتم. نه‌تنها کار گذشته‌ام در تحریریه‌ فلان روزنامه از دست رفته بود، که حالا باز باید به عنوان خبرنگار غیررسمی وارد کار می‌شدم. تنها امتیازم نسبت به دفعه اولی که کارم را شروع کرده بودم، این بود که حالا دیگر آدم‌ها اسمم را یادشان بود و به خاطر می‌آوردند که من هم روزگاری روزنامه‌نگار بودم. برای شروع رسمی کار حتی مجبور شدم به عنوان نمونه‌خوان و نیروی محتوایی و ویراستاری در مجله‌ای مشهور مشغول به کار شوم. افسردگی هر روز افسارش را تنگ‌تر می‌کشید و من برای بازگشتن به موقعیت قبلی دوباره همه چیز را از صفر ساختم.

در تمام سال‌های کودکی فرزندم تمام حقوق و درآمدم از روزنامه‌نگاری صرف پرستار و مهدکودک بچه شد، اما چاره دیگری نداشتم. می‌خواستم کار کنم. به هر قیمتی که شده است. برای همین هنگام پرداخت شهریه مهد یا حقوق پرستار لحظه‌ای برای خودم تأسف نمی‌خوردم. این تاوانی بود که باید می‌دادم. روزنامه‌نگاری همیشه کار سختی است و شرایط غیرمنصفانه‌ای برای زنان دارد، اما وقتی مادر باشی، دیگر همه چیز چند برابر غیرمنصفانه خواهد بود. ما زنان فقط برای این‌که در اجتماع حضور داشته باشیم، استقلال مالی به دست بیاوریم و در عین حال زندگی روتین زنان دیگری را هم که انتخابشان خانه‌داری و بچه‌داری است، جلو ببریم، باید ۱۰۰ برابر توان بگذاریم. در دنیای موازی این قاعده باید برعکس می‌بود. باید برای زنی که می‌خواست علاوه بر همسر یا مادر بودن، نقش اجتماعی دیگری هم داشته باشد، امکانات و کمک‌هایی فراهم می‌شد، اما این‌جا انگار آدم‌ها نه‌تنها حمایت نمی‌کنند، که گویی برای متنبه شدن آگاهانه دست از هر گونه یاری هم می‌کشند. انگار بگویند «ها؟ می‌خواهی چیزی بیشتر از آن‌چه همیشه بوده، باشی؟ پس انتخاب خودت است، خودت باید از پس آن بربیایی.» و خب، ما زنان از پس آن برمی‌آییم. افتان و خیزان به هر صورتی که هست. راه را می‌کوبیم و جلو می‌رویم. چون انتخاب دیگری نداریم. شاید سال‌ها بعد وقتی دخترم مادر شود و بخواهد هم‌زمان به کارش ادامه دهد، این رنج را نبرد. شاید نظام حاکم و جامعه پیرامونش پذیرفته باشند که مادر بودن تنها رسالت زن نیست. که زن پیش از مادر یا همسر بودن انسانی است که دغدغه‌هایی دارد. دغدغه‌هایی برای تغییر جهان، برای بهتر کردن روزگاری که انگار خیال ندارد گاهی بر وفق مراد زن ایرانی باشد؛ آن هم از نوع روزنامه‌نگارش.