سرخوردگی جنسی نیروی محرکه اصلی فیلم بربادنوشته است. زمانی که کارگردان این فیلم، داگلاس سیرک، آن را «فیلمی درباره شکست» توصیف کرد، به طور کامل نتوانست به بیان این موضوع بپردازد که چگونه امیال جنسی سرکوبشده و تحققنیافته در قالب زیادهرویهای بصری به تصویر کشیده میشوند، که این سبک به مرور به عنوان امضای سینمایی او شناخته شده است. سرخوردگی در فیلم بربادنوشته به دو شکل اصلی بروز میکند. شخصیت کایل هدلی، با بازی رابرت استک، عدم اطمینان و ناامنیهای جنسی خود را در اعتیاد به الکل غرق میکند. این رفتار کایل ناشی از ترس او از ناتوانی جنسی است که پس از ازدواج، به ترس از ناباروری تبدیل میشود، زیرا او موفق به بچهدار شدن نمیشود. از سوی دیگر، مریلی، خواهر کایل که نقش او را دوروتی مالون ایفا میکند، تلاش میکند عشق یکطرفهاش را با روابط جنسی متعدد و بیپروایانه تسکین دهد. این عشق بیسرانجام و روابط بیهدف، نماد سرخوردگی عمیقتری است که او در مواجهه با خانواده و نظم اخلاقی جامعهای که او را سرکوب میکند، تجربه میکند. مریلی به معنای واقعی کلمه توسط خانوادهاش و نیروهای اخلاقی حاکم بر جامعه سرکوب شده است؛ این سرخوردگیها به روشنی از سوی داگلاس سیرک در طول فیلم به تصویر کشیده میشود. سیرک این سرخوردگیها را از طریق پر کردن صفحه نمایش با تصاویری که به وضوح پاسخدهنده به این امیال و کشمکشها هستند، از نمادهای فرویدی آشکار گرفته تا استفاده بسیار استیلیزه از نورپردازی، رنگ و دکوراسیون، به نمایش میگذارد.
استفاده از سبک بصری بسیار اغراقآمیز و پیچیده، روشی است که سیرک برای بیان این سرکوبها و سرخوردگیها برمیگزیند. او نه تنها احساسات و کشمکشهای درونی شخصیتها را از طریق دیالوگ یا رفتارهایشان منتقل میکند، بلکه از عناصر بصری و فرمهای هنری برای بیان این اضطرابها استفاده میکند. نورپردازیهای خاص و پر رمز و راز، رنگهای تند و تضادهای شدید در دکوراسیون و صحنهپردازی، همگی به خلق فضایی کمک میکنند که سرشار از سرکوب جنسی و فشارهای روانی است. این نوع سینما نیازی به رمزگشایی پیچیده روانکاوانه ندارد، بلکه فرض میکند که مخاطبانش نمادهای آن را بهطور شهودی جذب میکنند و بیشتر با طنین عاطفی تصاویر ارتباط برقرار میکنند تا با گفتارهای بیانشده. بهطور پارادوکسی، مسئله جنسی در فیلم بربادنوشته آنقدر در محتوای داستان مرکزی است که جذابیت معمول ستارههای فیلم را تحتالشعاع قرار میدهد. بهعنوان مثال، نمایش جنسی دوروتی مالون در اینجا بیشتر به همدلی منجر میشود تا لذت؛ همچنین، هرچند راک هادسن در نقش میچ وین، معشوقه مریلی، به طرز فوقالعادهای جذاب است، اما شخصیت او چنان ثابت و بیتحرک است که به نقطهای از بیجنسی میرسد.
از منظر سال ۱۹۹۸، به نظر میرسد این صحنههای سرخوردگی در این فیلم، سینمایی بصری و تماشاییتر از صحنههای رضایت جنسی تولید میکنند. صحنههایی که شاید تحریکآمیز باشند، اما بهندرت از نظر بصری جذاب به نظر میرسند. در زمان اکران فیلم بربادنوشته در دسامبر ۱۹۵۶، این اثر دقیقاً به خاطر ماهیت «بزرگسالانه» و پرداختن جسورانه به موضوعات تابویی که تا آن زمان بیسابقه بود (مانند نیمفومانی، زنا، نازایی، الکلیسم و خشونت) به شدت مورد تبلیغ و توجه قرار گرفت. باربارا کلینگر، پژوهشگر برجسته، در مقالهای به تحلیل استراتژی تبلیغاتی شرکت Universal International پرداخت و این استراتژی را به عنوان یکی از فشردهترین کمپینهای پیشفروش در تاریخ این شرکت توصیف کرد. مطبوعات نیز با واکنشهای خود فیلم را به عنوان «صریحترین فیلمی که تاکنون ساخته شده» معرفی کردند. سال ۱۹۵۶، دورهای دشوار برای هالیوود بود. استودیوهای فیلمسازی از هر راه ممکن برای مقابله با رقیب جدید سینما، یعنی تلویزیون، استفاده میکردند.
فناوری سینمااسکوپ و فیلمهای رنگی میتوانستند محدودیتهای بصری جعبه کوچک سیاه و سفید تلویزیون را برجسته کنند. اما تلویزیون از جنبههای دیگری نیز محدود بود؛ چراکه در اتاق نشیمن خانههای معمولاً کاملاً آمریکایی قرار داشت و از آن انتظار میرفت که سرگرمیهایی مناسب برای تمام اعضای خانواده ارائه دهد. سینما در مقابل این تهدید دست به تولید محتوای پیچیدهتر زد و با مطرح شدن مسئله جنسیت بهعنوان یک نقطه فروش، سینمای هالیوود جسورتر از هر زمان دیگری فعالیت میکرد. همچنین، رقابتی ازسوی خارج از آمریکا نیز به وجود آمده بود. فیلمهای «خارجی» که به مسائل و دغدغههای بزرگسالان میپرداختند، وارد بازار شدند. تحتتأثیر این فشارهای ترکیبی، کد هِیز(Hays Code ) که محدودیتهای اخلاقی در هالیوود را تعریف میکرد، اندکی تعدیل شد و در سال ۱۹۵۶، یعنی همزمان با اکران فیلم بربادنوشته اصلاحاتی در آن صورت گرفت.
داگلاس سیرک به تازگی توانسته بود در کمپانی یونیورسال به جایگاه ساخت فیلمهای درجه یک دست یابد. او با دقت و حوصله راک هادسن را در یک سری از فیلمهای کوچکتر پرورش داد و در نهایت با فیلم وسوسه باشکوه در سال ۱۹۵۴ فرصت مناسبی برای معرفی او به عنوان یک ستاره بزرگ پیدا کرد. در این فیلم که به عنوان یکی از آثار احساسی مخصوص زنان شناخته میشود، هادسن در کنار جین وایمن قرار گرفت و به موفقیت قابل توجهی در گیشه دست یافت. ایده فیلم بربادنوشته محصول ذهن آلبرت زوگسمیت بود، یکی از تهیهکنندگان مستقل نوظهوری که در هالیوود، در حالی که سیستم قدیمی استودیوها تحت فشارهای فزاینده قرار داشت، به شکوفایی رسید. سیرک همچنین مدتی طولانی را به عنوان یک کارگردان قراردادی با بودجه محدود سپری کرد و در این دوران با دو چالش بزرگ، یعنی تبعید و ورود در زمان نامناسب به صنعت سینما، دست و پنجه نرم کرد.
داگلاس سیرک جزء آخرین موج از کارگردانان آلمانی بود که به هالیوود آمد. او در سال ۱۹۳۹ از آلمان مهاجرت کرد و اولین فیلم آمریکایی خود را در سال ۱۹۴۲ ساخت. موفقیتهای چشمگیری که او در دوران نازیها در استودیوی UFA به دست آورده بود و یهودی نبودنش او را از بیشتر تبعیدیان متمایز میکرد. با این حال، او از بسیاری جهات به طور کامل برای کار در هالیوود آماده بود. همانند بسیاری از روشنفکران اروپایی که سلیقهشان در دهه ۱۹۲۰ شکل گرفته بود، سیرک نیز به تضادهای فرهنگی آمریکا علاقهمند بود. سینمای هالیوود نماد آن دستاورد خاص آمریکایی بود که مدرنیته و سطحیگرایی (کیتش) را در هم میآمیخت. علاوه بر این، سیرک در صنعتی کار کرده بود که آزادی شخصی و زیباییشناختی را محدود میکرد. فیلمهای آلمانی او روایتهای اروپایی را به نوعی «خم» میکردند و در تغییرات فرمی پناه میگرفتند. این فیلمها در برابر جریان اصلی مقاومت میکردند و در واقع به گونهای بودند که شرایط تجدید نظرهای انتقادی بعدی را پیشبینی میکردند؛ همان تجدید نظرهایی که نظریهپردازان مؤلف برای کارگردانان محبوب هالیوودی خود به کار میبردند.
نقاط ارتباطی بین فیلم بربادنوشته و کارهای پراکنده قبلی سیرک، هم در آلمان و هم در آمریکا، اندک است، اما هنوز هم به طریقی قابل درک و حس شدن است. با اینکه او معمولاً با فیلمهای مربوط به زنان و ملودرامهایش شناخته میشود، اما جالبترین فیلمهای سیرک در واقع حول محور مردانگی و بحرانهای مردانه میچرخند. ستاره مورد علاقه سیرک در دورهی فعالیتش درآلمان، ویلی بیرگل بود، که سیرک او را «مشکوک، مبهم و نامشخص» توصیف میکند ودر نهایت فقدان شجاعت اخلاقی ازسوی بیرگل در فیلم «به سوی افقهای نو» او را به خودکشی میکشاند. در سال ۱۹۳۷ در نتیجه حرکت دوربین در اتاقی تاریک، انعکاس بیرگل بر روی پنجرهای تاریک ظاهر میشود؛ تصویری که در طی دههها بعدی طنینانداز میشود ودرنهایت به رویارویی ناامیدانهی رابرت استک با انعکاس خودش در سال ۱۹۵۶ میرسد. در فیلم بربادنوشته، ملودرام به اوج خودش میرسد. استک لیوان ویسکیاش را به آینه پرتاب میکند و سپس با خودروی اسپرتش از میان چشمانداز چاههای نفتی عبور میکند. و در میان این دو ستاره، جورج سندرز، بازیگر محبوب دیگر سیرک قرار دارد، کسی که حرفهاش را در اوایل دوران فعالیتش در آمریکا حفظ کرد. سیرک درباره او، برای مثال در فیلم رسوایی در پاریس، گفته است که «او توانایی شگرفی در درک ارزشهای بینابینی دارد ؛ چرا که خودش نیز انسانی است با ویژگیهای میانی. او تمام تردیدها و ایرادهای شخصیت را بهخوبی به تصویر کشیده است.»
مانند بسیاری از کارگردانان آن دوران، سیرک فیلمهای هالیوودی خود را با دقت و ظرافت پیش میبرد. برخی از صحنهها بهخوبی طراحی شده بودند و با دقت بسیار بالا، شامل طراحی صحنه، حرکات دقیق دوربین و کدگذاری رنگی بودند. سیرک درفیلم بربادنوشته دراستفاده از رنگ ها و کدگذاری رنگی به خوبی عمل کرده است. در صحنههای ابتدایی این فیلم، لورن باکال و رابرت استک تقریباً لباسهایی با رنگ آبی-خاکستری همسان پوشیدهاند که به اهمیت پرواز پیش از ازدواج آنها به میامی اشاره دارد؛ «فراتر در آبی» (براساس گفتهی استک). این رنگ آنها را از هادسون که لباسی با رنگ قهوه ای پوشیده است که درواقع رنگ کلیدی او در کل فیلم است، متمایز میکند. افرادی که در فرودگاه میامی در حال عبور هستند، نیز در همین تنهای رنگی قرار دارند. هنگامی که باکال در اواخر فیلم عشق و محبت خود را از استک به شخصیت هادسون تغییر میدهد، کدگذاری رنگی اونیز بهطور ظریفی تغییر میکند. اما فیلم بربادنوشته به سیرک این امکان را داد تا صحنههای کلیدیای بسازد که در آن سبک خودش را با استفاده از میزانس به نمایش بگذارد. صحنهای که درهتل میامی رخ میدهد، به زیبایی حول پنج صحنه طراحی شده که در آن ورود مورد انتظار کایل به هتل و تلاش او برای اغوای لوسی با یک سوئیت پر از تجملات، با ناامیدی او در ادامه هماهنگ میشود. وقتی کایل سوئیت را به لوسی نشان میدهد، بهطور ویژهای جایگاه تختخواب برجسته شده است. موسیقی ملودراماتیک نیز صحنه حضور تختخواب را که به رنگ سفید پسزمینه قرار گرفته، همراه میکند.
سیرک یکی از موتیفهای بصری مورد علاقهاش را معرفی میکند: آینهای که سطح دیگری در داخل قاب ایجاد میکند و در اینجا بهطور طعنهآمیزی تصویر هادسون را منعکس میکند که در پسزمینه در حال تماشای صحنه است، درحالیکه تصویر او بین کایل و زنی که دوست دارد قرار گرفته است. ویژگی بصری معروف فیلم بربادنوشته تالار بزرگ در عمارت خانواده هادلی است که دارای آینههایی در دو طرف و پلههای مشهور یونیورسال که با فوکوس عمیق در پس زمینه نمایان شده است. سیرک از این پلهها چندین بار در صحنه کلیدی فیلم استفاده میکند: وقتی موسیقی جاز پرانرژی ماریلی در سرتاسر خانه طنینانداز میشود و او بهصورت دیوانهواری شروع به رقصیدن میکند، آقای هادلی آرام آرام به سمت اتاق خواب او از پلهها بالا میرود، اما در نهایت از بالای پلهها سقوط کرده و جان خود را از دست میدهد. این جابهجایی بین دو فضا باعث ایجاد یک توالی مونتاژ میشود که در سینمای استودیویی هالیوود نادر است. در اینجا، «شاعرانگی فضا» به معنای واقعی کلمه به فضایی از سینمای ناب تبدیل میشود. داگلاس سیرک در فیلم بربادنوشته با استفاده از بازیگران در نقشهای درجه دو، به طراحی شخصیتهایی مشغول است که بهطور معمول در آثار هالیوودی به آنها توجه کمتری میشود. رابرت استک و دوروتی مالون بهگونهای بازی میکنند که دیالوگهای گاهی نامنظمشان به طرز خاصی جذاب و ایروینیک به نظر میرسند. این امر به نوعی به جذابیت فیلم افزوده است، زیرا تماشاگران با احساساتی دوگانه مواجه میشوند: از یک سو جذابیت بازیگری و از سوی دیگر جدیتی در ژرفای مفهومی داستان.
لورن باکال، به عنوان ستارهای که ظاهراً در مرکز توجه بود، نقشی را ایفا میکند که از لحاظ احساسی توخالی به نظر میرسد. این عنصر به نوعی ناپلئونی به بلا کاربردی شخصیت او میافزاید که باعث عمیقتر شدن انتقاد فاستیندر به این اجرا میشود. عدم تناسب و هماهنگی میان نقش لورن باکال و بازیگران دیگر میتواند به احساساتی مانند احساس ناامیدی و تنهایی در تماشاچیان دامن بزند. فاستیندر با اشاره به ارتباط میان شخصیتهای باکال و هادسون، به طرز عمیقی به گفتمان اخلاقی سیرک وارد میشود. او به سهولت انزجار نسبت به شخصیتهای خوب و زیبا اشاره میکند که در نهایت تصویری کثیف و شنیع از آنها به نمایش میگذارد. این تضاد میان ظاهری زیبا و واقعیتهای درونی بسیار عمیقتر از آن چیزی است که بهظاهر به چشم میآید و باعث ایجاد احساس همدردی برای شخصیتهای معیوب و ضعیف شده است. در نهایت، سیرک با هنر خاصی توانسته است تا مباحثی نظیر زیباشناسی، انزجار و همدردی را در هم تنیده و چالشی برای تماشاگران ایجاد کند تا به حرفها و پیامهای عمیقتر در سینما و زندگی بیندیشند. این نقد اجتماعی در آثار سیرک باعث میشود تا تماشاچیان به تفکر عمیقتری پیرامون مرزهای اخلاق، زیباییشناسی و تعاملات انسانی پرداخته و درک بیشتری از طبیعت واقعگرایانه شخصیتها داشته باشند.
منبع: سایت اند ساوند