بازگشت قربانی به صحنۀ جرم

تحلیل چگونگی تکثیر تروما در سریال «بچه گوزن»

نیوشا صدر

در اولین سکانس قسمت نخست، دانی، مردی جوان، لاغراندام و مستأصل نزد پلیس می‌آید و با شرم و وحشت توأمان گزارش می‌دهد که مدت‌هاست فردی او را تعقیب می‌کند. به‌وضوح دلش نمی‌خواهد جز مأمور، کسی صدایش را بشنود و هم در گفتن ماجرا و هم در چگونه گفتن آن مردد است. پلیس خونسرد می‌پرسد که «استاکر مرد است یا زن؟» دانی می‌گوید «زن!» پلیس می‌پرسد که «آیا با او رابطه جنسی داشته است؟» دانی با لبخندی می‌گوید «نه! زن از او بزرگتر است! » پلیس اما باور ندارد که سن عامل موثری در این ماجرا باشد. دانی تأکید می‌کند که با زن سکس نداشته است، ولی زن همه جا تعقیبش می‌کند، برایش پیغام و ایمیل می‌فرستد و سبب وحشتش شده است. پلیس می‌خواهد ایمیل تهدیدآمیز را ببیند، دانی ایمیلی را در گوشی‌اش نشان می‌دهد، یک پیغام‌ ساده است و نکته تهدیدآمیزی در آن دیده نمی‌شود. مأمور خونسرد می‌پرسد «چند وقت است که زن او را تعقیب می‌کند؟» و دانی پاسخ می‌دهد: «شش ماه!» مأمور یکه می‌خورد که چرا او پس از شش ماه برای گزارش ماجرا آمده است؟
زیر پوست همین چند ثانیه، همین گفت‌وگوی کوتاه با بازی درخشان ریچارد گاد همۀ ترس‌ها، انکارها، ‌اجتناب‌ها، نفهمیدن و فهمیده‌ نشدن‌های یک انسان، و مشخصاً در این‌جا یک مرد، در مواجهه با پدیده هولناک تعقیب ‌شدن مشهود است. دانی هنوز بین گفتن و نگفتن مردد است، پشت سرش را نگاه می‌کند وآهسته و شرمگین سخن می‌گوید. پشت سرش را نگاه می‌کند، چون به عنوان یک قربانی، همیشه تصور می‌کند کسی در پی‌اش است اما در عین حال پشت سرش را نگاه می‌کند، چون دوست ندارد جز مأمور کسی از این ماجرا خبردار شود. او از اینکه به عنوان یک «مرد» قادر به مهار یک استاکر زن نیست که قاعدتاً ضعیف‌تر از او پنداشته می‌شود، احساس شرم می‌کند. اگرچه در این سکانسِ مشخص کسی در تعقیب او نیست، در ادامۀ ماجرا متوجه می‌شویم که او حقیقتاً یک استاکر دارد، استاکری مهار‌ناپذیر و خطرناک. ولی در این لحظه، مأمور درست مانند ما ماجرا را می‌بیند: درحالی‌که کسی پشت سر دانی نیست، او دودل به پشت سر نگاه می‌کند، درحالی‌که در ایمیل نکتۀ تهدیدآمیزی به چشم نمی‌خورد، دانی از تهدید شدن می‌گوید و درحالی‌که او مردی است با ظاهری کاملاً معمولی، اصرار دارد که زنی مسن‌تر در تعقیب اوست. پس مأمور ابداً ماجرا را جدی نمی‌گیرد: شاید دانی احتیاج به جلب‌توجه دارد؟ وگرنه چه خطری می‌تواند در پیام زنی باشد که نوشته «الان تخم مرغ خورده است؟». به ویژه اینکه دانی دلیل مضحکش را برای نداشتن رابطۀ جنسی با مارتا، با لبخندی فخرفروشانه ابراز می‌کند: «مارتا از او مسن‌تر است.»
پس از این سکانس وارد ماجرای تجربۀ دانی از تعقیب‌شدن می‌شویم تا از دل خط به خط دیالوگ‌های نخستین به هزارتوهایی برسیم که هر کدام در دل دیگری می‌پیچد و فضای ذهنی و عاطفی مه‌گرفته‌‎ای را می‌سازد که در آن حتی پاسخ ساده‌ترین سوال‌ها برای دانی آن‌قدرها شفاف نیست که در یک جمله به زبان بیایند. چرا دانی آن‌قدر در گزارش این تعقیب محتاط است؟ علت اول می‌تواند ترس از خدشه‌دار شدن مردانگی او در چشم دیگران باشد. اما او چند باری نشان داده است که سرسختانه به این کلیشه نمی‌چسبد. شاید ترس از مارتا موجب آن است؟ قطعاً او از مارتا می‌ترسد ولی احساس او نسبت به مارتا صرفاً در وحشت خلاصه نمی‌شود. خودش می‌گوید که اولین حس‌اش در مواجهه با او دلسوزی بود و در گذر زمان می‌بینیم که او دوباره و دوباره و دوباره برای مارتا دل می‌سوزاند. آیا او مارتا را دوست دارد؟ خیر! پس چرا زمانی که مارتا در پی‌اش نیست در جست‌و‌جوی اوست؟ چرا با تصویر او خودارضایی می‌کند و برای حل ناتوانی جنسی‌اش در برابر تری به سکس با مارتا پناه می‌برد؟ آیا او مارتا را دوست دارد؟ بله! پس چرا دیدن مارتا تا این حد او را خشمگین و وحشتزده می‌کند؟ چرا تا این اندازه از او می‌گریزد؟ و در برابر پلیس مصرانه تأکید می‌کند که با مارتا سکس نداشته است.

در سکانسی از فیلم، مارتا او را تعقیب می‌کند و دستش را توی شلوار او فرو می‌برد. شاید دانی حق دارد که این دست‌درازی ناگهانی را رابطۀ جنسی نخواند. ولی آیا اتفاقی که افتاده، واقعا تجاوز است؟ اشک حلقه‌زده در چشم دانی و صدای ملتمسانۀ او که از مارتا می‌خواهد ادامه ندهد، نمایانگر همین است. پس چرا بیشتر مقاومت نمی‌کند؟ چرا از قدرت بدنی‌اش استفاده نمی‌کند و مارتا را پس نمی‌زند؟ چرا به سرعت به ارگاسم می‌رسد؟ اکنون احساس دانی نسبت به آن اتفاق چیست؟ لبخند فخرفروشانۀ ابتدایی و تأکید روی سن مارتا بخشی از پاسخ این پرسش است، دانی از آن اتفاق شرم دارد و با تحقیر سن مارتا می‌خواهد بر این حس فائق بیاید، هر چه باشد او همان زنی است که دانی او را لایق دلسوزی دانسته است نه بیشتر. تری معتقد است که دانی از تعقیب شدن توسط مارتا لذت می‌برد، چون تاکنون به پلیس گزارش نداده است. خرده‌ شواهدی هم این ادعا را تأیید می‌کنند: درحالی‌که دانی خنده‌های جنون‌‌آمیز و فریادهای ناگهانی مارتا را کم و بیش تاب می‌‌آورد، به محض اینکه صدای تری اندکی توی قطار بالا می‌رود، به او تذکر می‌دهد که صدایش را پایین بیاورد. درحالی‌که مارتا گوشۀ خیابان، دانی را متوقف می‌کند و دستش را در شلوار او فرو می‌برد و دانی تسلیم می‌شود، وقتی تری در قطار از او بوسه‌ای می‌طلبد به سرعت پیاده می‌شود و تری را تنها و مبهوت و تحقیرشده در مترو جا می‌گذارد. درحالی‌که با لبخندی حق به جانب و به میان کشیدن سن مارتا، سعی دارد مأمور را قانع کند که مارتا در حد او نیست، از جایی به بعد دیوانه‌وار تمام وقتش را صرف پیام‌های مارتا می‌کند. بالاخره ماجرا از چه قرار است؟
وقتی کلمۀ تجاوز به گوش ما می‌رسد، بی‌درنگ تصور می‌کنیم که کسی با ضرب و شتم دیگری را وادار به عملی جنسی کرده است. وقتی از آزار و مزاحمت سخن می‌گوییم صرفاً وضعیتی به ذهنمان متبادر می‌شود که در آن یکی تمام مدت در حال گریز از دیگری است. اما در حقیقت درصد پایینی از آزار و تجاوز بر پیش‌فرض‎های عموم مردم منطبق است. در بسیاری از تجاوزها قربانی به دلایل روانشناختی مختلف مقاومت نمی‌کند، حین بسیاری از تجاوزها عضو جنسی، فارغ از آنچه در روان قربانی می‌گذرد، کار خودش را انجام می‌دهد و به ارگاسم می‌رسد و در بسیاری از تجاوزها مدت‌ها طول می‌کشد تا قربانی به تحلیل درستی از آن چه بر سرش آمده برسد، واقعه را همانطور که بوده، بفهمد و حقیقت سیاه آن را بپذیرد. مارتا ظاهرا بسیارصاف و ساده اما در حقیقت بی‌نهایت باهوش است. او در تعقیب قربانیانش ید طولایی دارد و در نتیجه با سازوکار قانونی آن آشناست. او شهود قدرتمندی دارد و از زخمی که دانی بر روان دارد، با خبر است و نرم نرمک با کلام روی آن زخم‌ها را می‌تراشد و به محدوده‌هایی که او در آن احساس ناامنی و استیصال می‌کند، نزدیک می‌شود و از این راه تمام هوش و حواس دانی را به خودش معطوف می‌کند، برای دانی او جایی در فاصلۀ میان معشوق و متجاوز ایستاده است.
مارتا استاکر است، استاکر مرز و محدوده‌ را نمی‌فهمد. هر رفتاری برای خلق مانع، در ذهن او وسواسی دیوانه‌وار را در جهت عبور از آن موجب می‌شود. او پیوسته از مرزهای شخصی قربانی عبور می‌کند، درحالی‌که برای خودش هم مرز میان واقعیت و تخیلات عاشقانه‌اش شفاف نیست. او ابتدا روان قربانی را به بازی می‌گیرد. با گریستن، با زدن خودش، با نمایش اینکه تا چه حد بدبخت و بیچاره و نخواستنی است و با دچار کردن قربانی به عذاب وجدان تلاش در بازگرداندن او دارد و وقتی از این طریق به هدفش نمی‌رسد، دست به رفتارهای آسیب‌رسان می‌زند: اجراهای دانی را خراب می‌کند، فریادکشان به محل کار دانی می‌رود، در کوچه و خیابان انتظار او را می‌کشد و مقابل دیگران او را به باد تمسخر و تحقیر می‌گیرد، به والدین و آشنایان دانی نزدیک می‌شود و برایشان مزاحمت ایجاد می‌کند و وقتی فرصتش پیش می‌آید، حتی از حمله فیزیکی به تری و کندن دسته‌ای از موهای او هم ابایی ندارد و به این ترتیب دانی را به سمت فاصله گرفتن بیشتر از دیگران و تنهایی بیشتر سوق می‌دهد. تنهایی همواره مناسب‌ترین بستر برای به بندکشیدن روان قربانی توسط آزارگر است. مارتا کنترل‌ناپذیر است و برخلاف آن چه در وهلۀ نخست به نظر می‌رسد، به خاطر زخم‌های پیشین دانی، در برابر او بسیار قدرتمند است.
اما منشأ این زخم‌ها کجاست؟ با مرور خاطرات دانی به فردی دیگر می‌رسیم که در برخی مشخصه‌ها با مارتا اشتراک دارد، یک مرد: دارین. دارین کارش را بلد است، دانی را در حرفه‌اش راهنمایی می‌کند، حمایتش می‌کند، اعتماد او را جلب می‌کند و بعد ناپدید می‌شود. فقدان او دانی را آزار می‌دهد، احساس بی‌کسی و رهاشدگی می‌کند. مدتی بعد مجدداً سر و کلۀ دارین پیدا می‌شود و از دانی می‌خواهد به خانه‌اش برود. به او دوا می‌دهد و در اوج نشئگی از او تعریف می‌کند. حرف‌هایی را در گوش او می‌خواند که دانی همیشه دوست داشته بشنود و در همین حین پایش را روی پای او می‌گذارد. دانی اعتراضی ندارد. به چه چیزی اعتراض کند؟ آیا او می‌فهمد که مرزی در این میان شکسته شده است؟ قائدتا با وجود نشئگی این را درک می‌کند، اما اشکالش کجاست؟ دارین دوستش است، حامی‌اش است، چه ایرادی دارد که کمی مرزهای میانشان کمرنگ شود؟ اندکی بعد، دانی وسط راهرو روی زمین میفتد و بالا می آورد، دارین به او نزدیک می‌شود و درحالی‌که ظاهراً دارد او را تسلی می‌دهد، دستش را در شلوار او و داخل بدنش فرو می‌برد. دانی یکه می‌خورد، درد می‌کشد، کمی تاب می‌آورد و سپس می‌گوید بس کند! به محض گفتن این حرف دارین دستش را از شلوار او بیرون می‌کشد، به سمت آشپزخانه می‌رود و دستش را می‌شوید.

دارین در ابتدا چیزی را نثار دانی می‌کند که تشنۀ آن است، توجه، حمایت و رفاقت. با ناپدیدشدن او دانی ناگهان با خلائی بزرگ مواجه می‌شود، انتظار می‌کشد، انتظار می‌کشد و بالاخره دارین با پیشنهاد خوب کاری تماس می‌گیرد و دانی شاد و مشتاق به خانۀ او می‌رود. از همان ابتدای ورود قطعاً دانی نیز مثل تماشاگر حس می‌کند که چیزی درست نیست، وقتی دارین او در آغوش می‌کشد، وقتی در فاصله‌ای نزدیک‌تر از معمول می‌ایستد و وقتی او را تماشا می‌کند. ولی چرا باید دانی این حس موقعیت خراب‌کن را جدی بگیرد؟ کدام انسانی به این تلنگرهای موذیانۀ شهود اهمیت می‌دهد؟ آن هم وقتی که پس از مدتها بی‌کسی و عدم موفقیت یک حامی یافته است؟ درحالی‌که دانی دوا مصرف کرده و در هپروت سیر می‌کند، صدای دارین را می‌شنود که پیوسته از او تعریف می‌کند. دانی در این لحظه بهشتی را تجربه می‌کند که قرار است تنها چند ثانیه بعد با خراب شدن حالش به جهنم بدل شود. وضعیت رقت‌انگیزی است. او بیمار روی زمین افتاده و شرمزده بالا می‌آورد. دارین با دست بردن داخل بدن او، او را فروتر می‌کشد، و وقتی دانی اعتراض می‌کند، او خونسرد و بی‌تفاوت کارش را متوقف می‌کند و با شستن دستش، خودش را از آلودگی بدن دانی پاک می‌کند. دانی از اعماق جهنم با چشم اشکبار او را نگاه می‌کند، لیوان نوشیدنی را از دست او می‌گیرد و چیزی را می‌گوید که احتمالا هیچ کدام ما توقع شنیدنش را نداریم. او از دارین عذرخواهی می‌کند! اما بابت چه چیزی؟ دارین با خشونت می‌گوید که بار بعد باید قرص کمتری مصرف کند و می‌رود. پس این طور به نظر می‌رسد که عذرخواهی دانی بابت بالا آوردن توی خانه او بوده است. اما آیا واقعاً همینطور است؟ آیا دانی به این دلیل عذرخواهی نکرده که نتوانسته بیش از این تجاوز را تاب بیاورد و از او خواسته بس کند؟ آیا به این دلیل عذرخواهی نکرده که حس می‌کند در برابر همۀ خوبی‌ها و محبت‌های دارین قدرناشناسی به خرج داده است؟
به‌ندرت عواطف قربانی تجاوز، در همان ابتدا برای خودش روشن و شفاف است. تجاوزی که در پی آشنایی یا دوستی اتفاق می‌افتد، انبوهی از احساسات متناقض و متفاوت و نافهمیدنی را موجب می‌شود. آیا اگر دانی از جا بلند شود و به دارین حمله کند غرور پایمال شده‌اش به او باز می‌گردد؟ نه. او آنقدر اکنون به لحاظ روحی و جسمی ضعیف است که از عهده هیچ کاری جز عذرخواهی بر نمیاید. او گریان، در پی باز پس گرفتن محبتی است که ممکن است پس از پس زدن تجاوز از او دریغ شود. در سکانس بعد، دانی را در دستشویی مدرسۀ بازیگری می‌بینیم که مبهوت به گوشی‌اش که زنگ می‌خورد، خیره شده است. نام دارین بر آن نقش بسته. واضح است که پاسخ دادن به این تماس برای دانی دشوار است، اما در یک لحظه تصمیم می‌گیرد که همه چیز را فراموش کند. شاید اینطور بهتر باشد. او می‌تواند مثل خود دارین وانمود کند که هیچ اتفاقی نیفتاده است و همه چیز مثل گذشته است. دانی با شعفی ساختگی تلفن را پاسخ می‌دهد و دوباره با پیشنهاد خوبی مواجه می‌شود. او با پای خودش، درحالی‌که تلاش دارد وقوع تجاوز را انکار کند، به خانۀ دارین باز می‌گردد و بدون یک لحظه تردید به خوردن قرص جواب مثبت می‌دهد. کمی بعد، در اوج نشئگی دانی از دارین چیزی با این مضمون می‌پرسد که چطور می‌تواند محبت او را جبران کند؟ این پرسش صرفاً یک پاسخ را در ذهن مخاطب فعال می‌کند: دانی به‌نحوی دارد رضایت خودش را نسبت به برقراری رابطۀ جنسی ابراز می‌کند. اما هربار که اندکی هشیار می‌شود و دارین را در کنار خودش و مشغول با بدنش می‌یابد، به‌وضوح آزار می‌بیند. مدتی بعد، زمانی که دانی حین تجاوزهمراه با خشونت دارین به هوش می‌آید، زجری وصف‌ناشدنی را تجربه می‌کند. پس علت این دعوت چیست؟ علت آن است که دانی از آن چه می‌کند، آگاه نیست. احساس گناه و استیصالش بر او حکم می‌رانند نه آگاهی‌اش. او تحمل طرد شدن و تنها ماندن دوباره را ندارد، او از اینکه دوباره بدون حامی در این جهان ترسناک رها شود می‌ترسد، جمله‌ای که او می‌گوید صرفاً نوعی عذرخواهی دوباره است تا دل دارین را نسبت به خودش نرم کند، بی‌آن‌که از نتیجۀ آن مطمئن باشد یا بخواهد به آن بیندیشد.
مجموعۀ این عواطف و ترکیب ده‌ها احساس متناقض دیگر سبب می‌شود که نه تنها دانی پس از این تجاوز احساس گناه کند، بلکه حتی بعد از این‌که دارین را ترک می کند، به پلیس گزارش نمی‌دهد. ناتوانی او در برقراری ارتباط سالم جنسی پس از تجاوز با تمایلش به مورد سوء‌استفاده قرار گرفتن حین سکس همراه می‌شود. این تجربه که در وهلۀ نخست بسیار عجیب به نظر می‌رسد، صرفاً مختص دانی نیست. سلیقه جنسی بسیاری از قربانیان، پس از تجاوز تغییر می‌کند، بسیاری از آنها صرفاً با شبیه‌سازی موقعیتی مشابه به ارگاسم می‌رسند. در این شرایط قربانی تلاش می‌کند با تکرار آن اتفاق به امید تغییر تجربه اولیه، با فاجعه کنار بیاید و کنترل زندگی خود را دوباره به دست بگیرد اما این تکرار همواره تأثیر معکوس دارد. وقتی تری از دانی می‌پرسد که چرا خودش را با نامی دیگر به او معرفی کرده، دانی می‌گوید که شاید می‌خواسته فرد دیگری باشد، فردی با «مردانگی» بیشتر. دانی پس از تجاوز حس می‌کند که دیگر مرد نیست، یا به اندازۀ کافی مرد نیست و حضور مارتا در کافه در چشم او تمام این مناسبات را به هم می‌ریزد. مارتا زن است، پس ارتباط با او گذشته‌ مطلوب جنسی دانی را به او یادآوری می‌کند. اما در عین‌ حال دانی در برابر او ناتوان است. مارتا می‌تواند در ذهن دانی جایگزین دارین شود، او مانند دارین مهار زندگی دانی را در دست گرفته است. او را عاجز و مستأصل می‌کند، اما هم‌زمان به دانی اجازه می‌دهد که تصور کند مثل گذشته، دست کم از برخی جهات، یک ارتباط مطلوب را تجربه می‌کند.
ماجرا زمانی تکان‌دهنده‌تر می‌شود که درمی‌یابیم، با داستانی واقعی مواجهیم که تجربه‌های شخصی ریچارد گاد، بازیگر و نویسنده مجموعه را روایت می‌کنند. بازگشت به تروما و یادآوری و خلق دوباره و خلاقانه آن اگرچه می‌تواند به نحوی کارکرد درمانی برای قربانی داشته باشد، مسیری بسیار سخت و آزاردهنده و ایفای مجدد آن مقابل دوربین، نیازمند چیزی فراتر از شجاعت است. این مجموعه کوتاه و درخشان، یکی از بهترین آثاری است که می‌تواند دریافت مخاطب را نسبت به شرایط پیچیده قربانی تجاوز و خشونت ژرفا ببخشد و همدلی و درک بیشتری را در مواجهه با او سبب شود.