خاطرات مشترک یک نسل

گفت‌وگو با فیروزه خسروانی، درباره مستند «رادیوگرافی یک خانواده»

نزهت بادی

فیروزه خسروانی یکی از زنان مستندساز سینمای ایران و فارغ‌التحصیل از آکادمی هنرهای زیبای میلان در ایتالیاست که سابقه همکاری با روزنامه‌های مختلف ایتالیایی را دارد و مستندهای زیادی ساخته است. فیلم‌های او غالباً با تمرکز بر یک امر شخصی آغاز می‌شوند و سپس به واکاوی ریشه‌ها و دلایل بروز آن به صورت یک مسئله عمومی می‌پردازند. فیلم رادیوگرافی یک خانواده نیز که اخیراً جایزه بهترین مستند بلند جشنواره آمستردام (ایدفا) را دریافت کرده است، اثری جسورانه از خودبیان‌گری یک فیلم‌ساز است که سرگذشت خانوادگی‌اش را به عنوان بستری در راستای کاوش در تاریخچه سرزمینش به کار می‌گیرد و فیلمی به‌غایت شخصی را به پژوهشی عمیق پیرامون یک دوران بدل می‌سازد. این گفت‌وگو حاصل حرف‌های من و فیروزه درباره فیلمی است که نه‌فقط خاطرات شخصی او، بلکه خاطرات مشترک نسل ما را مورد واکاوی قرار می‌دهد و هر یک از ما بخش‌هایی گم‌شده از خود را در روایت فردی او می‌یابیم.

***

نکته‌ای که فیلم را برای من مهم می‌کند، نمایش چگونگی شکل‌گیری نسل انقلابی به واسطه کنکاش در زندگی خانوادگی‌تان است. این‌که چطور بخشی از زنان جامعه حاضر شدند از آزادی‌های فردی خود دست بکشند و تبدیل به همان زن مسلمان انقلابی شوند که برایشان تعریف می‌شد و در راه چنین هدف و آرمانی، زندگی شخصی و خانوادگی خود را فدا کردند. در جایی از فیلم مادر می‌گوید: «دکتر شریعتی معنای زندگی مرا عوض کرد.» و پدر جواب می‌دهد: «معنای زندگی تو، من و فیروزه هستیم.» و مادر شما نمونه‌ای از نسل زنانی است که وفاداری و پای‌بندی به ایدئولوژی‌شان را بر هر چیزی ترجیح دادند. می‌خواهم بدانم چقدر این ایده تأثیرات افکار ایدئولوژیک بر وضعیت زنان از طریق واکاوی زندگی شخصی مادرتان به عنوان یک زن نمونه‌ای از یک نسل برایتان مهم بود؟

نکته خیلی جالبی را مطرح کردید. من همیشه فکر می‌کنم نظامی آمد و مشروعیتی را به زن مسلمان سنتی داد که تا پیش از آن وجود نداشت. تا پیش از آن با اسلام سنتی سروکار داشتیم، بعد از انقلاب، اسلام سیاسی شکل می‌گیرد. به همین دلیل کسانی مثل مادر که از پیش‌زمینه‌ سنتی برخوردار بودند، یک‌دفعه با شیوه‌ تازه‌ای از مباحث خودشناسی و خداشناسی مواجه شدند که جذابیت‌های تازه‌ای داشت و این‌بار از سوی خطیب خوش‌قیافه و کراواتی و مدرن و تحصیل‌کرده‌ دانشگاه سوربون ارائه می‌شد و می‌توانم تصور کنم که چه تأثیر عمیقی روی این نسل گذاشته است. البته من دکتر شریعتی را وارد داستان کردم. شریعتی نماینده‌ یک جریان فکری بود که باعث بیداری و آگاهی جدید زنان شد. اتفاقی که در آن زمان رخ داد، فراتر از مذهبی‌تر شدن بود؛ داشت یک شیوه‌ جدید زندگی تعریف می‌شد. من درباره‌ مادر خودم می‌توانم بگویم که چقدر این جریان به هویت اجتماعی و حرفه‌ای او کمک کرد. البته مادر من از طرف خانواده‌ خودش و همسرش منعی برای فعالیت‌های اجتماعی نداشت، ولی خودش با این امکان آشنا نبود و شناخت کافی نداشت. این جریان فکری برایش نوعی رنسانس و آغاز زندگی جدید بود و به واسطه‌ آشنایی با دکتر شریعتی و سخنرانی‌ها و درس‌های ایدئولوژیک زندگی جدیدی را برای خودش و کل خانواده رقم زد.

یکی از ایده‌های اساسی فیلم نشان دادن سیر تحولات اجتماعی یک دوران به واسطه تغییر در اکسسوار یک خانه است. خانه‌ای که در ابتدا به صورت برابر در اختیار زن و مرد با طرز فکر متفاوت قرار دارد، اما با وقوع انقلاب و قدرت گرفتن مادر با برخورداری از پشتوانه حکومت، از توازن و تعادل خارج می‌شود و پدر به انزوا می‌رود و مادر غالب می‌شود. آن تخت دونفره با تابلوی زن برهنه در چمنزار و سجاده مادر، یا موسیقی باخ پدر و صدای نماز مادر که نشانه‌ای از هم‌دلی و تفاهم زوج در ابتداست، به مرور به حذف تابلو و موسیقی و باقی ماندن سجاده تغییر می‌کند و میز بازی و مشروب و پیانوی پدر جایش را به سفره نذری مادر می‌دهد. دستاورد مهم فیلم نمایش از بین رفتن این تعادل و برابری است که در گذشته این سرزمین وجود داشت و افراد با طرز فکرهای متفاوت در کنار هم زندگی می‌کردند و بعد از انقلاب این تفاهم به تعارض و تضاد تبدیل شد و اعضای خانواده‌ها به خاطر افکار سیاسی و مذهبی متفاوت رودرروی هم قرار گرفتند و یک تفکر فقط بر کشور غالب شد و بخشی از جامعه حذف و طرد شد. در تمام مدت تماشای فیلم من به این فکر می‌کردم که چطور حفظ و تحکیم خانواده که از آرمان‌های انقلاب بود، از سوی خودش زیر سؤال رفت.

آن‌قدر قشنگ و کامل گفتید که جواب سؤالتان را خودتان دادید. (با خنده) ابتدا من با کمک یک دوست و همکار عزیز، مرتضی احمدوند، می‌خواستیم فیلمنامه‌ داستانی بنویسیم. بعدها دیدم حیف است از وجه اِسنادی این اتفاق‌ها استفاده نکنم و شاید بهتر است از عکس‌ها و نامه‌ها و باقی چیزها بهره ببرم و الان خوشحالم که با یک ناداستانِ تصویری مواجه هستیم. چیزی که شما در خانه می‌بینید، کاملاً در راستای ارجاع به دلالت‌های فضای بیرون از خانه طراحی شده است؛ یعنی خانه آن‌قدر موجز طراحی شده که هر تغییر کوچک در آن به چشم می‌آید و هر بار که یکی از اشیا جابه‌جا یا حذف می‌شوند، کاملاً مشخص است. البته با این‌که همه‌ این اشیا و وسایل با دقت طراحی و چیده شده است، اما همه‌ آن‌ها ریشه در واقعیت زندگی ما دارند. تمام این اتفاقات در زندگی واقعی ما افتاده و من آن‌ها را به بیانی سینمایی روایت کرده‌ام و کوشیده‌ام تا یک اثر هنری بسازم. تلاش من این بوده که همه ‌چیز معنادار باشد. اگر دقت کنید، دوربین پنج بار از قلمرو پدر در خانه حرکت می‌کند، که زاویه‌ دید او به عنوان نماینده‌ طرز فکر مبتنی بر زندگی‌ای است که در عین خوشی مسئولانه است و به نوعی با ترکیبی از بهترین‌های دو فرهنگ ایران و غرب زندگی می‌کند. پنج بار هم از قلمرو مادر که نماینده‌ طرز فکری است که دارد متحول می‌شود و این‌بار پرسپکتیو و عرصه‌ مادر را بازمی‌تاباند و ما شاهد جابه‌جایی قدرت در خانه هستیم. برای من پدر نماینده‌ آن طرز فکر رواداری است که می‌داند چه اتفاقی دارد می‌افتد، اما اگر بخواهد مخالفت کند، تنش بیشتری ایجاد می‌شود و تعادلْ بیشتر از بین می‌رود و به خاطر عشق به خانواده و حفظ تعادل و آرامش خانه، سکوت و صلح و مدارا می‌کند. این شیوه را در بسیاری از افرادی همچون پدرم می‌بینیم که به انزوا کشیده شدند و همه‌ ما مدیون آن‌ها هستیم که صدایشان خاموش شد، اما پایه‌های این خانه را نگه داشتند و جلوی فروپاشی خانواده را گرفتند. شاید به همین دلیل در پایان فیلم هم‌دلیِ تماشاگران با پدر بیشتر است. چون پدر دیگر صدا ندارد و فقدانش حس می‌شود، اما مادر در آخر فیلم هست. کمتر خانواده‌ای را در آن دوران می‌توان دید که اتفاق‌های بیرون از خانه بر روابط درون خانه‌شان تاثیر نگذاشته باشد. از بین رفتن حریم خصوصی از همان دوران شروع شد. البته این اتفاق‌ها محصول همه‌ انقلاب‌های ایدئولوژیک در جهان است. به نظرم هرچند این شکاف‌های درون خانواده هنوز وجود دارند، اما نسبت به آن دوران کمتر شده و چیزهایی تغییر شکل داد که باید تغییر می‌کرد. در واقع این تغییرات را در ظاهر و رفتار مادر در انتهای فیلم می‌بینیم که از آن ساده‌گرایی افراطی گذشته‌اش دست کشیده و خانه دوباره شکل خانه پیدا کرده است.

تصویری که از مادر نشان می‌دهید، با کلیشه آشنای مادر تفاوت بسیاری دارد و آن رویکرد ستایش‌آمیز رایج حذف شده است. اتفاقاً با نگاه و رویکرد چالشی و انتقادی یک فرزند نسبت به مادرش روبه‌رو هستیم. تا جایی که بعضی‌ها فیلم را به ضدزن بودن متهم می‌کنند، یا می‌گویند فیلم تصویری منفی از مادر نشان می‌دهد. درحالی‌که از ایده‌های متمایز فیلم برای من، همین زیر سؤال بردن شمایل ثابت مادر است که همواره این‌طور وانمود می‌کنند که مادر بودن، فرد را از هر خطایی مصون و تطهیر می‌کند و همیشه از کوچک‌ترها خواسته می‌شود احترام بزرگ‌ترها را نگه دارند. در واقع من در این فیلم بیش از آن‌که ارتباط شخصی دختر و مادری را ببینم، مطالبه‌گری و پرسش‌گری نسل جدید از نسل گذشته را می‌بینم که از آن‌ها می‌خواهد تا پاسخ‌گو و مسئول انتخابشان در گذشته باشند.

از مادر تشکر می‌کنم که اجازه داد در فیلم هرچه دلم می‌خواهد، بگویم و او را نماینده‌ یک دوران کنم. به نظرم مادر هم نسبت به گذشته‌ خودش در حال بازاندیشی و بازنگری است. پس مادر را نماینده همان گروهی می‌دانم که از خودش می‌پرسد آیا ما اشتباه کردیم؟ چرا ما در آن دوران از همسر و بچه‌هایمان گذشتیم؟ به نظرم پرسش مهمی که آن نسلْ امروز با آن درگیر است، همین است که آن آرمان‌ها و ارزش‌ها چه شد؟ چون نتیجه‌ای که امروز می‌بیند، این است که آن اهداف و آرمان‌ها در راستای تحقق عدل و تقوا به تحقق نرسید. من فرزندِ مادری انقلابی هستم. رادیوگرافی یک خانواده هم فرزند یک دوران انقلابی ا‌ست؛ دوران کودکیِ من. تجربه‌ای که در من بزرگ شد و امتدادش شد همین فیلم. ارتباط مادر ـ دختریِ ما، همان‌طور که در فیلم می‌بینیم، بر اساس مهر و احترام است. جادوی صدای نماز و مناجاتِ مادر هیچ‌وقت برایم باطل نمی‌شود. انتخاب‌ها و ارزش‌های زندگی مادر برایم مهم هستند و ایستادگی و تداوم باورهایش برایم تحسین‌برانگیز.

من این نکته را دوست داشتم که اشاره کردید خود مادر هم در حال تجدیدنظر در گذشته است. می‌خواهم بدانم آیا فیلم برای مادر این جنبه واکاوی و بازنگری پیرامون خودش و آن نسل انقلابی را داشته است؟

بله، خیلی. حتی مادر می‌گفت کاش یک فیلم دیگر بسازید که من هم حرف‌های امروزم را بگویم؛ چون ساختار فیلم به من اجازه نمی‌داد که با مادر گفت‌وگو کنم و مجبور بودم به اقتضای بی‌زمانی فیلم از سال‌های زیادی بگذرم. اگر قرار بود همه‌ تحولات سیاسی بعد از انقلاب و جنگ را در فیلم نشان دهم و تغییرات مادر را ببینیم، در این فیلم نمی‌گنجید. اساساً به امروزِ مادر نمی‌پردازیم و پدر و مادر را در یک دوران خاص نمایش می‌دهیم. در پایان فقط مادر را سر سجاده نشان می‌دهیم که ستون فقراتش را عمل کرده و فیروزه او را تنها نگذاشته و کنارش مانده و طبیعی است که هر کسی از این رادیوگرافی پایان فیلم برداشت خودش را داشته باشد.

درباره پایان گفتید و من می‌خواهم به نقد بعضی‌ها به پایان فیلم اشاره کنم که این ایده را مطرح می‌کردند که فیروزه با دادن قرآن به مادر، آن ایدئولوژی انقلابی را تأیید می‌کند. من چنین برداشتی را نداشتم و این موضوع را در ادامه همان کار فیروزه در کودکی می‌بینم که عکس‌های پاره مادرش را ترمیم می‌کرد. برای من این معنا را داشت که نسل جدید هرچند دست به واکاوی و کالبدشکافی آن دوران می‌زند، اما نمی‌خواهد آن نسل را حذف کند و حتی می‌کوشد اشتباهات آن نسل را اصلاح و ترمیم کند و شکاف‌های ناشی از عملکرد آن‌ها را که در عکس پاره‌شده می‌بینیم، پر کند و با تأکید بر عکس پدر در خانه، صداهای حذف‌شده را دوباره برگرداند. به همین دلیل کار انتهایی فیروزه برای من تأیید آن ایدئولوژی نبود، بلکه در کنار مطالبه‌گری از نسل گذشته، تلاشی در راستای درک و پذیرش آن بود.

خیلی قشنگ گفتید. این‌که به عکس‌های پاره‌شده اشاره کردید، یاد یک رسم ژاپنی افتادم که خانم زیبا جلالی هم در متنشان درباره‌ فیلم به آن اشاره کردند؛ این‌‌که هر ترکی موجب می‌شود که نور از این ترک بتابد و چیزی که ترک می‌خورد، آن‌قدر ارزش دارد که باید با طلا پر شود. انگار این فیلم هم می‌خواهد یادآوری کند که قدر و ارزش این ترک‌ها را بدانید. شاید اگر این عکس‌ها ترک نداشتند، این فیلم هم اصلاً ساخته نمی‌شد؛ چون اولین چیزی که ذهن مرا به خود مشغول کرد، پاره کردن عکس‌ها به دست مادر بود. شاید به این دلیل که از یک ‌سو برایم ارزش هنری داشتند و از سوی دیگر، این حرکت انقلابی مادر برایم مهم بود. ما آلبومی داشتیم که یک‌سری عکس‌ها از آن کَنده شده و تکه‌هایی باقی مانده و من آن‌ بخش‌های گم‌شده را با نقاشی کامل کرده بودم. فکر کردم چقدر در این عکس‌ها داستان نهفته است و دلم می‌خواست آن روزها را به ‌واسطه‌ بازسازی عکس‌ها تعریف کنم. همان بازسازی گذشته که در صحنه‌ تیتراژ پایانی هم می‌بینیم؛ هرچند این‌بار زاویه‌ دوربین تغییر کرده و همه ‌چیز را فراتر از قبل می‌بینیم. برایم مهم بود که آن‌چه باقی مانده، زندگی است.

در جایی از فیلم مادر در جواب پدر می‌گوید: «فیروزه داره انقلابی بزرگ می‌شه.» و می‌دانیم که آرمان آن نسل در راستای تربیت و پرورش فرزندشان این بود که آن‌ها دنباله‌روی خودشان باشند و راهشان را ادامه دهند، اما آن‌چه امروز از تو می‌بینیم، هیچ ربطی به آرمان‌های انقلابی مادر ندارد و به نظرم اساساً ساختن چنین مستندی نشان می‌دهد که چقدر آن افکار و ایدئولوژی‌ها بی‌نتیجه بوده است و هرچند آن خانه یک‌سره در اختیار تفکر مادر قرار گرفت، اما نتوانست حتی دخترش را با خود همراه کند و از او همان شمایل دختر انقلابی مطلوبش را بسازد؛ همان شکاف میان آن نسل و فرزندانشان را که می‌توان در اغلب خانواده‌های انقلابی آن دوران ردیابی کرد.

به نظرم این رنگ باختن ایدئولوژی‌ها در گذر زمان گریزناپذیر بوده است. اساساً در عصر سرعت و تغییر به سر می‌بریم و انقلاب رسانه در سرعت بخشیدن به تحولات زندگی نقش مهمی داشته است. به‌هرحال این فیلم نتیجه‌ زندگی فیلم‌سازی ا‌ست که مادرش تلاش کرده او را فرزند انقلاب بار بیاورد. به نظرم همه‌ این‌ چیزهایی که از گذشته در ذهن ما مانده، یک جایی باید تمام شود، باید از آن‌ها گذر کرد و از طریق این بازنگری‌ها راهی به آینده باز کنیم. چاره‌ای جز این نداریم. امیدوارم این فیلم شروع چنین بازنگری‌هایی باشد. برای من که این‌طور بوده است.

من هم امیدوارم به‌زودی شاهد فضای پر از صلح و برابری باشیم که افراد با طرز فکرهای متفاوت بتوانند در کنار هم زندگی کنند، بدون این‌که یک تفکر بر دیگری غالب شود.