خانه‌ای از نو بساز

نقد فیلم «خودش» ساخته فیلیدا لوید

طاهره جورکش

فیلیدا لوید کارگردان زن اهل بریتانیاست که بیش از هر چیزی او را برای فعالیت در تئاتر و کارگردانی فیلم‌های ماما میا! و بانوی آهنین می‌شناسند. لوید در سال 2021 با ساخت آخرین فیلمش به نام خودش همان مسیر علاقه به فیلم‌های زنان را ادامه می‌دهد. خودش داستان زندگی زنی به اسم ساندرا است که تمام تلاشش را می‌کند که با خروج از چرخه خشونت خانگی، خود و فرزندانش را از زیر سلطه و قدرت همسر آزارگرش رها کند. در ابتدای فیلم ساندرا به همراه دو دخترش در آشپزخانه در حال رقصیدن هستند و قطعه‌ای از موزیک ریحانا را با صدای بلند می‌خوانند؛ «دوست دارم به گونه‌ای زندگی کنم که انگار فردایی وجود ندارد.» آن‌ها با هم می‌خندند و پای‌کوبی می‌کنند، اما چند ثانیه‌ای از حال خوش آن‌ها نمی‌گذرد که پدر خانواده (گری) با عصبانیت وارد آشپزخانه می‌شود و ضبط صوت را خاموش می‌کند. بچه‌ها خوشحال از این‌که پدر به خانه برگشته، به سمت او می‌دوند تا با او برقصند. اما گری با آگاهی از پس‌انداز مخفیانه ساندرا به‌شدت عصبانی است. ساندرا با دیدن پول‌های دست گری متوجه ماجرا می‌شود و ترس تمام وجودش را در بر می‌گیرد و می‌داند قرار است اتفاق‌های بسیار بدی رخ دهد و فوراً از بچه‌ها می‌خواهد به حیاط خانه بروند تا شاهد رفتار خشونت‌آمیز پدر با او نباشند.

ساندرا که ۱۰ سال است با گری زندگی می‌کند، بارها و بارها مورد آزار و اذیت همسرش قرار گرفته است و تجربه خشونت خانگی را دارد. به همین دلیل در طول این سال‌ها سعی کرده است حداقل از خودش محافظت کند. او جعبه‌ای مخفی برای حفظ سلامت خود درست کرده که در آن از همسایگان و مغازه‌داران محلی درخواست شده با پلیس و اورژانس تماس بگیرند. حتی آن‌ها بین خودشان کلمه‌ای رمزی تحت عنوان «بیوه‌ سیاه» دارند که برگرفته از قطعه‌ای از موسیقی ریحانا است که مضمونی احساسی بین عشق و نفرت دارد و هر بار که مادر، یا کودکان این کلمه را بین خودشان تکرار می‌کنند، به معنی این است که اوضاع اصلاً خوب نیست و احتیاج به کمک دارند. ساندرا هرچند خود را گرفتار رابطه‌ای مسموم و زندگی مشترک نادرست می‌بیند، اما به خاطر فرزندانش سکوت می‌کند تا جلوی متلاشی شدن خانواده‌اش را بگیرد و گری از این موقعیت به عنوان اهرمی برای فشار به ساندرا سوءاستفاده می‌کند. تا این‌که بالاخره ساندرا در مواجهه با خشونت کنترل‌ناشدنی همسرش و دیدن دختربچه‌اش که با هراس برای نجات مادرش به سوی مغازه‌ای می‌دود تا کمک بگیرد، یا دختربچه دیگرش که از ترس در گوشه‌ای پنهان شده و کتک خوردن مادرش از پدرش را می‌بینید، درمی‌یابد که زیستن در محیط پر از ترس و اضطراب و خشونت برای کودکانش عواقب تلخ‌تری به دنبال دارد و حتی به قیمت فروپاشی کانون خانواده باید بچه‌هایش را از پدرشان دور نگه دارد، و بالاخره تصمیم خودش را می‌گیرد و با دخترانش برای همیشه خانه را ترک می‌کند.

او دیگر قصد برگشت به آن خانه را ندارد و مهم‌ترین دغدغه‌اش تهیه خانه امنی برای خود و دخترانش است تا بتواند بدون نیاز و وابستگی به شوهرش روی پای خودش بایستد و زندگی تازه‌ای را آغاز کند. او با این‌که دو شیفت در شبانه‌روز کار می‌کند و صبح‌ها در کافه و بعدازظهرها به کار پرستاری مشغول می‌شود، اما برای تأمین پول خانه با مشکلات جدی روبه‌روست و شرایط سخت و طاقت‌فرسای گرفتن وام و تسهیلات مسکن باعث می‌شود نتواند از دولت کمکی دریافت کند. در صحنه دادگاه با وجود شواهد و مدارک مبتنی بر خشونت خانگی، قاضی از ساندرا می‌پرسد که چرا بعد از ۱۰ سال، تازه تصمیم گرفته‌ای همسرت را ترک کنی؟ و فیلم می‌کوشد پاسخی به این پرسش رایج داشته باشد و نشان دهد که یکی از دلایل مهمی که زنان تحت خشونت به زندگی در خانه آزارگر ادامه می‌دهند و حتی گاهی جانشان به خطر می‌افتد، وابستگی مالی آن‌ها به شوهرانشان است که باعث می‌شود پس از جدایی توان تشکیل زندگی جدید را نداشته باشند. زنان آزاردیده‌ای که از سوی خانواده و دوستان خود حمایت نمی‌شوند، غالباً پس از جدایی جایی برای رفتن ندارند و بزرگ‌ترین ترس آن‌ها بی‌خانمانی و آوارگی خود و فرزندانشان است و تمام نهادهای اجتماعی و دولتی موظف‌اند شرایطی برای خودکفایی و کارآفرینی چنین زنانی فراهم کنند، اما معمولاً زنان خود را تنها و بی‌پناه می‌بینند.

ساندرا نیز پس از تلاش‌های بسیار می‌بیند که مسکن اجتماعی ایرلند، او را در لیست انتظار سه ‌ساله قرار داده است و از آن قطع امید می‌کند و تصمیم می‌گیرد برای به دست آوردن استقلال خود در حیاط پشتی خانم دکتری که پیش‌تر در خانه‌اش کار می‌کرد، خانه‌ای برای خود بسازد و به کمک ویدیوهای آموزشی اینترنتی و همراهی همسایگان و دوستانش خودش دست به کار می‌شود و سرپناهی برای خودش و فرزندانش فراهم می‌کند. خانه در این فیلم نقشی بسیار کلیدی دارد و بارها به شکل‌های مختلف به آن ارجاع داده می‌شود. جعبه‌ مخفی که برای درخواست کمک ساخته شده، به شکل خانه است، دختران در هتل با لگو در حال ساخت خانه‌ رویایی خود هستند و هنگامی که پدر عصبانی در حال کتک زدن مادر است، یکی از دختران به خانه‌ صورتی کنار حیاط پناه می‌برد. اما خانه‌ خانم دکتری که ساندرا پیش او کار می‌کند، می‌تواند معنای تمام و کمال یک خانه‌ امن برای ساندرا و فرزندان باشد.

بنابراین ساختن خانه برای ساندرا به معنای شروع یک زندگی جدید است تا بتواند روی پای خودش بایستد و بچه‌هایش را در محیطی آرام و امن بزرگ کند و تخریب خانه به دست گری در راستای زیر سؤال بردن خودکفایی و قدرت و استقلال ساندراست تا دوباره او را بی‌خانمان و درمانده کرده و وادارش کند به زندگی پر از خشونت سابق خود بازگردد. هر چند در انتها ساندرا دوباره همه چیز خود را از دست می‌دهد، اما حالا او قدرتی در خود یافته که دیگر هیچ چیزی او را نمی‌ترساند و نمی‌تواند آزادی‌اش را تهدید کند و او را وادارد که دوباره به سلطه‌گری و خشونت مردی تن دهد. برگ برنده‌ فیلیدا لوید در فیلم این است که به جای تمرکز بر بازنمایی کلیشه‌ای خشونت خانگی، بر نمایش تلاش‌های زن تحت خشونت برای نجات خود تأکید می‌کند و تصویر متفاوتی از زن آزاردیده نشان می‌دهد؛ زنی که با وجود تمامی سختی‌ها و مشکلات اول برای خود و بعد به خاطر فرزندانش می‌جنگد و وقتی می‌بیند با حسرت نمی‌تواند روزهای ازدست‌رفته گذشته را بازیابد، تصمیم می‌گیرد آینده بهتری را بسازد.