خانه ام دیگر امن نبود

دشواری های خروج از چرخه خشونت خانگی

عباس اقلامی

وسعت خشونت علیه زنان به گستردگی تاریخ است. خشونت و تهاجم نسبت به زنان طبقه، نژاد، ملیت، سن، مذهب و نوع نمی‌شناسد و این پدیده به اشکال مختلف اعمال می‌شود. هر چند می‌توان گفت خشونت علیه زنان پدیده‌ای جهانی است، اما برخی شیوه‌های آن بنا به ویژگی‌های سنتی، فرهنگی و اجتماعی هر منطقه و مکان جغرافیایی متفاوت است. اما گونه‌ای از خشونت علیه زنان است که در تمام اقلیم‌ها، فرهنگ‌ها، سنت‌ها و به طور کلی در تمام جهان به یک شکل اجرا می‌شود و آن خشونت خانگی است. از منظر پدیدارشناختی و با رویکرد فوکویی به مقوله خشونت خانگی علیه زنان، می‌بایست به یکی از اصول بنیادین موازین مطرح‌شده از سوی فوکو، یعنی اراده معطوف به قدرت پرداخت. در این رویکرد فوکو بر این باور است اگر در زمینه موضوعی در شیوه و مفاهیم، وحدت وجود داشته باشد، حول آن یک گفتمان ایجاد می‌شود که قدرت ناشی از آن اراده بر انجام را به پیش می‌برد. در پدیده خشونت خانگی نیز اراده‌ای جهان‌شمول و البته با تکیه بر سنت و باورهای جزمی و سخت‌سرِ ناشی‌شده از مردسالاری و جنس ضعیف دانستن زنان به صورت گفتمانی درآمده است که سلطه و قدرت خود را با ابزار خشونت بر پیکر زنان اعمال می‌کند. خشونت خانگی را هر گونه رفتار نابه‌هنجار و توهین‌آمیزی که به عنوان بخشی از الگوی سیستماتیک قدرت و کنترل از سوی نزدیکان علیه فرد (قربانی) انجام می‌گیرد، تعریف کرده‌اند. این خشونت دامنه وسیعی از خشونت فیزیکی و کلامی و جنسی و تهدید و ارعاب و محدود کردن روابط و معاشرت‌ها تا سوءاستفاده‌های روانی و آزارهای روحی و خشونت اقتصادی و کنترل استقلال مالی را شامل می‌شود.اما خشونت خانگی طرف دومی هم دارد؛ فرد آزارگر. این فرد در اغلب موارد جلوه ظاهری و تصویر بیرونی‌ای که از خود ارائه می‌دهد، هیچ نسبتی با فردی آزارگر و خشن حتی ندارد. به نحوی که هر از گاهی که خشونت خانگی از دیوارهای خانه به بیرون درز پیدا می‌کند، باعث تعجب و حیرت کسانی می‌شود که متوجه ماجرا می‌شوند. از مهم‌ترین ویژگی‌های فرد آزارگر فریب‌کاری، خودخواهی و خشونت ذاتی و نهفته در اوست که با تاکتیک‌هایی که از زیرکی او سرچشمه می‌گیرد، برای تسلط خود بر قربانی و حفظ او تحت میل خویش اعمال می‌شود. چرخه خشونت با مرحله تنش شروع می‌شود که فرد سلطه‌گر شروع به تهدید و تحقیر قربانی می‌کند و زن برای این‌که مرد عصبانی‌تر نشود و دعوا شدت نگیرد، سکوت می‌کند. بعد با مرحله بحران ادامه می‌یابد که مرد زن را به شکل‌های مختلف از نظر جسمی و روانی و جنسی و مالی و اجتماعی تحت فشار می‌گذارد و زن که توان مقابله ندارد، تسلیم می‌شود و دعوا فروکش می‌کند، سپس در مرحله توجیه، فرد آزارگر که هم احساس گناه می‌کند و هم می‌خواهد قربانی را تحت سلطه خود نگه دارد، دست به توجیه اعمال خشن خود می‌زند و حتی طوری وانمود می‌کند که گویی قربانی خودش مقصر بوده است. در پایان در مرحله آخر که ماه عسل است، فرد آزارگر دست به دل‌جویی و جبران می‌زند و با محبت و هدیه دل قربانی را به دست می‌آورد و زن آزاردیده نیز فکر می‌کند مرد به اشتباه خود پی برده و عوض شده است، اما این چرخه خشونت هم‌چنان ادامه پیدا می‌کند و دوباره تکرار می‌شود.

در مواجهه با پدیده خشونت خانگی همواره با این پرسش مواجه هستیم که چرا ترک چنین رابطه پرخشونتی برای زنان آسیب‌دیده سخت و گاهی ناممکن است. دلایل متعددی را برای عدم ترک رابطه از سوی زنان قربانی می‌توان برشمرد. این دلایل برای هر رابطه شرایط ویژه خود را دارد و بسته به نوع خشونت و نوع رابطه می‌تواند تغییر کند، اما در مجموع و دسته‌بندی‌های مطرح که بر اساس برآوردهای موجود ارائه شده است، عمده دلایل را می‌توان ترس از شرایط مبهم پس از ترک رابطه، دوست داشتن یا آن‌چه دوست داشتن تصور می‌شود، خانواده و تحمیل‌های برآمده از جانب خانواده و حتی ترس از واکنش و عدم همراهی خانواده، عدم استقلال مالی که بخشی از آن ناشی از موانع خانواده در روزگار تجرد، بخشی ناشی از موانع تحمیل‌شده از سوی شوهر سلطه‌گر و بخشی ناشی از عرف ناگزیر جامعه است و شرم و ترس از تنهایی که به واکنش و قضاوت‌های خانواده، دوستان و جامعه بازمی‌گردد، دانست. این‌ها دلایلی هستند که گاه در نزد قربانیِ خشونت آن‌قدر قوی و پررنگ می‌شوند که ترک رابطه عملاً برای او امکان‌پذیر نیست و گزینه در دسترس و قابل پیشنهاد به او نمی‌تواند باشد. در چنین شرایطی آن‌چه برای فعالان حقوق زنان و کنش‌گران برابری‌خواه مدنی دارای اهمیت است، کمک به قربانی برای تغییر شرایط اوست؛ تغییر شرایط به نحوی که باعث رفع ظلم از او و پایان خشونت نسب به قربانی گردد که در نتیجه می‌تواند به ترک رابطه منجر شود. پیش‌نیاز رسیدن به این نقطه آگاهی‌رسانی در قربانی از این‌رو مهم است که می‌تواند شرایط خود را تغییر دهد. آگاهی‌رسانی و آگاهی‌افزایی مسئولیتی است که در مناسبات اجتماعی مدرن بخشی از آن بر عهده رسانه‌ها قرار دارد. البته رسانه در مفهوم فراگیر آن، که سینما نیز یکی از ارکان آن به شمار می‌رود؛ سینماگرانی که در کنار اهمیت قائل شدن به هنر سینما و ضمن وفادار ماندن به ماهیت این هنر، برای خود مسئولیت فرهنگی و اجتماعی قائل هستند تا قدمی برای گسترش آگاهی در قربانیان خشونت خانگی با ساخت فیلم‌هایی با محوریت خشونت خانگی بردارند. در نظر داشته باشیم که قربانیان خشونت خانگی همان‌طور که پیش‌تر بیان شد، در شرایطی بسته و محصور قرار می‌گیرند که دسترسی به فضای بیرون از خانه گاهی برایشان دشوار و حتی غیرممکن می‌شود و مدیوم سینما که امکان گذر از دیوارها و رخنه در خلوت آن‌ها را دارد، می‌تواند نقش شایانی در آگاهی‌بخشی به قربانی در درک بهتری نسبت به شرایط موجود و احتمالات پیش رویش داشته باشد. در میان فیلم‌هایی که با این رویکرد ساخته و مطرح شده‌اند، .

خوابیدن با دشمن در رویکرد خود به پدیده خشونت خانگی برگ ویژه‌ای دارد که از جانب لورا رو می‌شود. لورا در میانه سختی‌ها و شرایط سهمگین خود و برای روز مبادا که طاقتش به سر بیاید و راهی برای تغییر رفتار مارتین متصور نباشد، چیزهایی را محرمانه نزد خود نگه داشته است! از جمله این‌که شنا بلد است و این‌طور وانمود کرده که شنا کردن نمی‌داند و همین موضوع مفری برای او می‌شود تا در شبی که در یکی دیگر از برنامه‌های اجباری با مارتین به قایق‌سواری رفته، با توفانی شدن هوا خود را به آب بیندازد و وانمود کند غرق شده است. لورا مرگ دروغین را چاره‌ای برای نجات از خشونت مارتین می‌داند و ظاهراً با مرگ لورا همه چیز تمام می‌شود و او به سراغ شروعی تازه در زندگی با هویتی جدید می‌رود و با مرد قابل اعتمادی آشنا می‌شود که می‌تواند کنار او تجربه‌ها و لذت‌هایی را لمس کند که تا پیش از آن درکی از آن‌ها نداشته و ثمره‌اش بدبینی و ترس مفرط از مردان شده است. اما مارتین در یک رویداد تصادفی پی به زنده بودن او می‌برد و پیدایش می‌کند و این‌بار لورا دست به اسلحه می‌برد و او را می‌کشد. دوگانه مرگ دروغین و مرگ حقیقی نشان می‌دهد که گاهی نجات یافتن از خشونت خانگی چنان دشوار است که یا باید زن آزاردیده بمیرد، یا مرد آزارگر، تا این چرخه خشونت قطع شود و پایان بگیرد. هر چند این راه‌کاری نیست که هر فرد قربانی امکان و توان و تمایل اعمال آن را داشته باشد، اما شواهد و مستندات در گذر زمان‌ها و نگاهی به صفحات حوادث روزنامه‌ها و سایت‌های خبری و اجتماعی نشان می‌دهد اتفاقاً از سوی بخشی از قربانیان خشونت با تمام سختی و عواقب ناخوشایند آن، به عنوان یک راه چاره انتخاب شده است و می‌شود. قانون و عرفی که از زنان تحت خشونت خانگی مردان زندگی‌شان حمایتی نمی‌کند، گاهی قربانی را به سمت و سویی سوق می‌دهد که دست به کاری معادل نبودن بزند؛ نبودن خود یا دیگری.

فیلم دیگری که خشونت خانگی را دست‌مایه کار خود قرار می‌دهد، کافی ساخته مایکل آپتد (2002) است. در این فیلم هم بارزترین مشخصه شوهری که مرتکب خشونت می‌شود، فریب‌کاری است که از ابتدا از دروغ و تظاهر برای جذب اسلیم بهره می‌برد و در همان ابتدا از اسلیم می‌خواهد بچه‌دار شوند و از بچه‌شان به عنوان اهرم فشار بر زن استفاده می‌کند. میچ فکر می‌کند چون مرد است، می‌تواند هر کاری بکند و قانون رابطه را به‌تنهایی تعیین کند و همین که پول درمی‌آورد و امکانات خوبی برای زندگی در اختیار اسلیم می‌گذارد، زن باید خوشحال و راضی باشد و چشم بر خیانت‌ها و هرزگردی‌های او ببندد. مایکل آپتد در فیلم خود روش‌های مختلف برای پایان دادن به چرخه خشونت از سوی اسلیم را نشان می‌دهد که برای مفاهمه با میج تلاش می‌کند، به قانون پناه می‌برد، از پلیس کمک می‌گیرد و به دادگاه شکایت می‌برد، اما متأسفانه همه راه‌ها بسته است و هیچ حمایتی از زنِ تحتِ ستم از سوی مراجعی که انتظار می‌رود کارکرد حمایتی داشته باشند، صورت نمی گیرد و درنهایت اسلیم را وادار به گرفتن تصمیمی سخت برای خروج از رابطه با شیوه‌ای که در فیلم می‌بینیم، می‌کند. یعنی یاد گرفتن زبانِ میچ و متوسل شدن به برخورد فیزیکی خشن؛ راه‌کاری که نمی‌تواند پیشنهادی مؤثر برای تمام زنان باشد و اسلیم هم جایی از فیلم می‌گوید که از خودش دفاع شخصی می‌کند و قاتل نیست و تمایلی به حذف فیزیکی میچ ندارد. در کافی آن‌چه در لایه‌های زیرین روایت اصلی فیلم قابل تأمل به نظر می‌رسد، این است که چرا باید تمام راه‌های منطقی، قانونی و معمول بر روی یک زن بسته باشد و او برای رهایی خود مجبور به استفاده از خشونت متقابل شود. میچ در اصل آن‌جا که به اسلیم می‌گوید یا باید با مدل مردانگی او کنار بیاید و تحقیر در رابطه را بپذیرد، یا مبارزه کند، سرنوشت پایانی خود را به دست خویش رقم می‌زند و زن را هم وارد بازی تراژیک و مرگ‌بار خود می‌کند، که درنهایت تباهی هر دو را به دنبال دارد. آن‌چه در انتهای کافی می‌بینیم، خواست قربانی نیست و اگر درک و هم‌دلی و حمایت مناسب از او شکل می‌گرفت، اساساً به چنین راه‌کار خطرناک و خشنی برای پایان دادن به رابطه‌اش نمی‌رسید.

در ادامه فیلم‌های دیگر با مضمون خشونت خانگی می‌توان به تیراناسور ساخته پدی کانسیدین (2011) اشاره کرد. فیلم با پرخاش‌گری و عصبانیت‌های ژوزف شروع می‌شود که از کسانی عصبانی است و در اولین واکنش عصبانیت خود را روی سگش خالی می‌کند و او را با ضربه‌ای می‌کشد! رفتار پرخاش‌گرانه و عصبی او در روزهای بعد هم ادامه دارد، تا این‌که بی‌مقدمه وارد فروشگاه لباس زنی به نام ‌هانا می‌شود و ‌هانا او را با دعا و صحبت‌هایش آرام می‌کند. به مرور این رابطه پرفرازونشیب ادامه می‌یابد و از خلال آن به دو جریان خشونت خانگی به موازات هم در زندگی جوزف و‌ هانا پی می‌بریم. یکی به گذشته زندگی ژوزف و برخوردهای تحقیرآمیز و خشن او با همسرش مربوط می‌شود که به دلیل اضافه وزن زیاد و میل افراطی زن به خوردن، همسرش را مورد تمسخر و تحقیر قرار می‌داده و تیراناسور (دایناسور) خطاب می‌کرده و او را نادیده می‌گرفته است، و دیگری گرفتاری کنونی ‌هانا در نوعی از خشونت خانگی که تجاوز جنسی همسرش به اوست. جیمز، همسر ‌هانا، که ناتوان از برقراری رابطه جنسی است، سعی در فرافکنی و مقصر جلوه دادن ‌هانا می‌کند و مدام به او شک دارد و اتهام خیانت می‌زند و او را مورد ضرب و شتم قرار می‌دهد و بعد که خشم و عصبانیتش پایان می‌گیرد، پشیمان می‌شود و از ‌هانا دل‌جویی می‌کند و مدام این چرخه خشونت تکرار می‌شود. این‌جا هم‌ هانا مثل لورا در خوابیدن با دشمن و از برقراری رابطه جنسی با همسر آزارگر و تحقیرکننده خود اکراه دارد و به‌زور به این کار واداشته می‌شود، که یکی از مصادیق فراگیر اما پنهان در خشونت خانگی است. وقتی ژوزف پی به حقیقت ماجرای زندگی‌ هانا می‌برد، سعی در بازگرداندن او به زندگی با جیمز دارد و از او می‌خواهد مشکل را با خانواده‌اش مطرح کند. اما ‌هانا به ژوزف می‌گوید که خانواده‌اش حرف او را باور نمی‌کنند و از نظر آن‌ها جیمز عالی است. پاسخی که‌ هانا می‌دهد، دلیل بسیاری از زن‌ها برای ادامه اجباری رابطه‌شان با شوهران خشن خود به دلیل ظاهر ایده‌آل زندگی و رفتار فریب‌کارانه مرد است که امکان حمایتشان از سوی خانواده و دوستان را از بین می‌برد و ترس از عواقب خروج از رابطه با توجه به عدم همراهی خانواده‌‌‌شان دارند. این‌جا هم درنهایت ‌هانا که اسیر تجاوز و خشونت جنسی است، راهی به غیر از خشونت متقابل برایش باقی نمی‌ماند و چرخه خشونت با مرگ است که پایان می‌یابد. ‌هانای تیراناسور مانند اسلیمِ کافی تا پای مرگ می‌رود و در لحظه آخر مرگ به گونه‌ای دیگر رقم می‌خورد و سهم جیمز می‌شود. سرنوشتی مشابه میچِ کافی.

از همان سکانس آغازین مرد نامرئی ساخته لی ونل (2020) که سیسیلیا زن قربانی خشونت از خانه و رابطه خارج می‌شود، اما از سلطه‌گری و خشونت ادرین (شوهرش) هم‌چنان در امان نیست و حتی در ظاهر پس از مرگش نیز دست از آزار او برنمی‌دارد، رویکرد متفاوت فیلم‌ساز به پدیده خشونت خانگی و تلاش او در نشان دادن میزان دهشتناکی و گستردگی این پدیده نمایان می‌شود. امکانات تکنولوژیکی سالیان اخیر در مرد نامرئی به کمک ونل آمده است تا با تمهیدات تصویری ویژه، ادرین در شمایل موجودی نامرئی و شاید از جهانی دیگر را به نمایش بگذارد که خشونتش از مرحله فیزیکی فراتر می‌رود و جنبه آزار روانی پیدا می‌کند. ادرین دست به کارهایی می‌زند که روابط سیسیلیا با نزدیکانش را خدشه‌دار می‌کند و او تنها می‌ماند و بعد با درگیر کردن او با خودش که نامرئی شده، سیسیلیا را درگیر مشکلات روانی نزد دیگران می‌نمایاند. ناامن‌سازی فضای زیست برای زن قربانی کار مشترکی است که تقریباً همه آزارگران به آن دست می‌زنند تا بتوانند از تنهایی و بی‌پناهی زن در جهت سلطه بر او بهره ببرند. در مرد نامرئی علاوه بر برخورداری مرد از پول و قدرت، علم نیز به ابزاری برای اعمال قدرت او بر بدن و روان زن بدل می‌شود. با توجه به گسترش مفهوم شهروندی و حقوق مترتب بر آن، سلطه بر ایده و تفکر نیز در کنار اجبار و سلطه بر پوشش و خوراک و معاشرت وارد شکل‌های خشونت خانگی شده است و سیسیلیا در یکی از دیالوگ‌های فیلم به دوستش که به او پناه داده، می‌گوید که همه کارهایم در همه حال تحت کنترل ادرین بود؛ این‌که چه بپوشم، چه بخورم، کجا بروم و با چه کسی معاشرت کنم و حتی چطور فکر کنم. در این فیلم نیز شیوه پایان دادن به چرخه خشونت نسبتی با مرگ پیدا می‌کند و زن با به‌کارگیری همان حق تکنولوژیکی مرد برای از بین بردن او کمک می‌گیرد و همان خشونت اعمال‌شده بر خودش را به سوی آزارگرش بازمی‌گرداند و به شیوه خود ادرین، او را می‌کشد.

آن‌چه حضانت ساخته خاویر لگراند (2017) را نسبت به فیلم‌های دیگر متفاوت می‌کند، این است که خشونت خانگی را پدیده‌ای فراتر از آسیب فیزیکی زدن به زنان نشان می‌دهد و فرزندان را نیز در بر می‌گیرد. آنتونی علاوه بر این‌که دو ویژگی فریب‌کاری و مظلوم‌نمایی پس از خشونت‌ورزی را مشابه سایر خشونت‌گران خانگی دارد، کودکان را به عنوان ابزاری برای فشار بر زن قربانی به کار می‌برد تا حتی در شرایطی که میریام از خانه و رابطه خارج شده است، هم‌چنان سلطه‌گری خود را روی او اعمال کند و ادامه دهد. آنتونی به خاطر خودخواهی ذاتیِ خشونت‌ورزان نمی‌خواهد بفهمد و باور کند که وقتی به او می‌گویند نه، یعنی نه و وقتی رابطه‌اش به خاطر رفتارهای خشن و توهین‌آمیز او در دوران زیر یک سقف بودن تمام شده، دیگر تکرار چرخه خشونت– مهربانی نمی‌تواند تأثیری در جلب نظر میریام و حتی ژوزفین، پسر کوچکش، داشته باشد.این‌جا نیز آنتونی به همسر خود اتهام ناروا می‌زند و در سکانسی که آنتونی در خانه میریام، به‌زور او را در آغوش می‌گیرد، نگاه و احساس همراه با اکراه میریام، شباهت او با‌ هانا در تیراناسور و لورا در خوابیدن با دشمن است و هر چند در پایان آن‌چه به نظر می‌رسد مرگ است که می‌تواند به چرخه خشونت پایان دهد، اما خاویر لگراند ترجیح می‌دهد نه قربانی بمیرد و نه سلطه‌گر و همان‌طور که در شروع به دادگاه و وکیل و قانون ارجاع می‌دهد، در پایان نیز پلیس و قانون و حمایت مددکار پلیس را به ماجرا وارد می‌کند تا نشان دهد در مواجهه با خشونت خانگی می‌توان شیوه‌های دیگری را نیز برای پایان دادن به چرخه خشونت به کار بست که نسبت مستقیمی با نگاه نوین جوامع به حقوق زنان در پی تلاش‌های کنش‌گران مدنی و فعالان حقوق زنان دارد.

با نگاهی گذرا به پدیده خشونت خانگی در فیلم‌هایی که به عنوان نمونه بررسی شد، به چند مفهوم تکرارشونده در ارتباط با این معضل برمی‌خوریم که می‌توانیم به این شکل فهرست کنیم. زنان قربانی خشونت اولین احساس ناخوشایندی که دارند، حس ناامنی و عدم امنیت در خانه و محل زندگی‌شان است که به طور طبیعی می‌بایست محل امن و آرام آن‌ها باشد. چرخه خشونت– دل‌جویی از دم‌دستی‌ترین ابزار مردان سلطه‌گر در خشونت خانگی است. در مظان اتهام بودن و عدم حمایت قانون و خانواده از بزرگ‌ترین دلایل زنان قربانی برای ماندن در رابطه و تحمل تحقیر و خشونت جاری در رابطه است. توسل به حربه حذف فیزیکی و پایان دادن به چرخه خشونت با مرگ از نخستین پیامدهای احساس تنهایی زنان در میانه دچار خشونت خانگی بودن است که هر چند نمی‌تواند توجیهی منطقی برای ارتکاب به خشونت متقابل و دست به قتل زدن باشد، اما به‌سختی می‌توان در جایگاه قضاوت زنان قربانی خشونت در این مقطع نشست. اما آن‌چه بیش از هر چیزی باید مورد تأکید قرار بگیرد، این است که زنان برای خروج از خشونت خانگی نیاز به آگاهی دارند تا بتوانند با شناخت نسبت به توانایی‌های خود در وضعیتشان تغییر به وجود آورند و به عرصه کنش‌گری و استقلال رأی و حرکت وارد شوند. در این میان رسانه‌هایی مانند سینما می‌توانند در عین وفادار ماندن به هنر سینما، در مسئولیت آگاهی‌سازی در راستای پیش‌گیری از وقوع خشونت و یافتن راه‌کارهای مناسب برای مقابله با آن، نقش مهمی بر عهده بگیرند و تلاش برای تغییر سمت و سوی روابط در زیر سقف خانه‌ها و روابط زنان و مردان را مسئولیت خود بدانند و با مطالبه‌گری و یاری خواستن از قانون، بستری برای حمایت از زنان تحت خشونت را فراهم کنند و با ایجاد قوانین مترقی و برابری‌خواه برای زنان که از ضروری‌ترین نیاز‌های جوامع در سراسر جهان است، امنیت بیشتری را برای زنان در مواجهه با خشونت خانگی مهیا کنند.