نام سوسن تسلیمی با تئاتر شهر پیوند خورده بود؛ همو که این مرکز اصلاً با نمایشی با بازیاش افتتاح شد (باغ آلبالو به کارگردانی آربی اوانسیان/ ۱۳۵۱) و همو که نامش پیوند محکمی دارد با یکی از بهترین تالارهای این مجموعه («چهارسو» که اصلاً یک سویش سوسن تسلیمی است و سه سوی دیگرش آربی اوانسیان، صدرالدین زاهد و فردوس کاویانی) و همو که در شماری از تحسینشدهترین نمایشهای تاریخ ایران (از خلوت خفتگان و سواری درآمد تا مرگ یزدگرد) نبض صحنه را به گواه چهرههای سختگیری چون بهرام بیضایی و آربی آوانسیان با حرکت خودش جابهجا میکرد.
اما صد افسوس و آه که بهراحتی نصب یک برگه کاغذ روی تابلوی ورودی، او را از ورود به تئاتر شهر- مهد زندگیاش- منع کردند؛ آن هم از سوی کسانی که اساساً نسبتی با تئاتر نداشتند و از بخت بد روزگار میزی نصیب برده بودند؛ میزی که بعدتر با خودشان به بخش اداره سینما بردند و با تبلیغاتی غلط نامشان را گذاشتند «معمار سینمای نوین ایران»! اما این «معماران» بنا را کج نهادند؛ حب و بغضهای شخصیشان شد بنای تصمیمگیری و مهمترین دستاوردشان شد مهاجرت سوسن تسلیمی به سوئد و از دست رفتن فرصتهای طلایی برای تئاتر و سینمای ایران (و نه شاید از دست رفتن فرصتی برای سوسن تسلیمی؛ او خوب میدانست که چطور با استعداد و کوشش و جهد در سرزمین تازهای برای خودش از نو اعتبار کسب کند و بشود یکی از چهرههای صاحبنام تئاتر و سینما در جایی که پیش از مهاجرتش یک کلمه از زبانشان را هم نمیدانست).
حقیقت کمتر گفتهشده این است که بازیگر شدن- یا اصلاً هنرمند شدن- نیاز به جوش و خروش درونیای دارد که کسی نمیداند از کجا نشئت میگیرد؛ چه بسیار علاقهمندانی که همه عمر میخواهند و به جد تلاش میکنند بازیگر شوند- یا نویسنده و کارگردان و نوازنده و غیره- اما تمام تلاششان ره به جایی نمیبرد، چون «آنی» را که باید، در درونشان نیست. توضیح این «آن» چندان سهل و آسان به نظر نمیرسد، اما نمونه روشن و صریحش کسی است چون سوسن تسلیمی که گویا از ابتدا نافش را با بازیگری بریدهاند و بیراه نبوده که در پنج سالگی جایزه مادر هنرپیشهاش را به او دادند تا راهش را ادامه دهد.
داشتن این غریزه و «آن» برای یک بار و دو بار میتواند شاهکار بیافریند، اما برای همیشه نه؛ مگر آنکه با دانش و سواد و تجربه آمیخته شود. با علم به این موضوع سوسن تسلیمی در همان دهه سوم زندگیاش این غریزه کشفشدهاش را با ولع زیاد برای آموختن میآمیزد. در کارگاه نمایش یاد میگیرد که چطور از تجربه نهراسد و چطور از جهان پیرامونش سود بجوید برای یک بده بستان واقعی با بازیگر روبهرو. چطور از قواعد از پیش تعیینشده گذر کند و چطور از جهان «ستاره» بودن فاصله بگیرد و با سینما و تئاتر چون آیینی مقدس روبهرو شود که تلاش برای جلب شهرت و هر نوع جهد برای دیده شدن، از ذات آن فاصله دارد و توهینی است به آن. حاصل آن جهد- که چند دهه ادامه داشت؛ تا به امروز- زنی است پخته و محکم که روی صحنه یا پشت آن (به عنوان کارگردان)، مهر و امضای خودش را بر اثر میگذارد.
پس برای منی که همیشه در کنار مکالمههای دوستانه و تبادل افکار، مترصد ثبت لحظات و حرفهای انگشتشمار آدمهایی بودم که در هنر ایران ستایشگرشان هستم، ثبت جهان سوسن تسلیمی در قالب یک فیلم مستند یا یک کتاب از اولویتهایم بود که هر دو اینها به لطف سوسن میسر شد و درنهایت- به گمانم- هدیهای شد به دوستداران این بازیگر بیهمتا و همینطور محققان و پژوهشگرانی که برای اولین بار با واقعیتهای ناگفتهای درباره تئاتر و سینمای ایران روبهرو میشوند.