فیلم با صدای شبنم طلوعی آغاز میشود که تعریف میکند «سیزده ساله بودم که در کلاس ادبیات از معلم فارسی درباره او پرسیدم و معلم جواب داد: ما درباره شاعر بدنام ایران حرف نمیزنیم… زمان گذشت تا یاد گرفتم تاریخ بیطرف وجود ندارد و پشت پیچ و تاب تاریخ، حقیقتی پنهان است که خود تویی! تو که در یک شب ماه گرم تابستان مخفیانه در باغی خفهات کردند و جسم بیجانت را در چاه انداختند.» ما با صدای شبنم همراه میشویم و به هزارتوی رازآلود تاریخ قدم میگذاریم تا شاعر بدنامی را که مخفیانه خفهاش کرند، بشناسیم. فیلم خاک، شکوفه، آتش درباره فاطمه برغانی قزوینی معروف به طاهره قرهالعین است که نقش مهمی در شکلگیری آیین بابیه دارد و بهخاطر اشعارش از نخستین شاعران زن معاصر به حساب میآید و با اقدام جسورانه تاریخیاش در برداشتن حجاب خود، از زنان پیشرو در جنبش آزادیخواهی زنان شناخته میشود. زنی که در خانوادهای از عالمان و مجتهدان دینی چشم به جهان میگشاید و رشد میکند اما مسیر متفاوتی در دینداری خویش در پیش میگیرد و راهش را از خانوادهاش جدا میکند و متهم به تکفیر و ارتداد و الحاد میشود.
اما طاهره قرهالعین، نامی ممنوعه در ایران است که همواره تلاش شده از تاریخ حذف شود. از این رو به جز عکسی رنگ و رو باخته و اطلاعاتی پراکنده پیرامونش وجود ندارد و سرگذشتش در هالهای از ابهام فرو رفته است و حتی تاریخ دقیق تولدش در کتابهای مرجع در دسترس نیست. شبنم میگوید «نزدیکانش بعد از کشته شدن طاهره، لباسها، کتابهایش و دفتری را که تاریخ دقیق تولدش در آن نوشته شده بود، سوزاندند.» انگار با زنی روبرو هستیم که حکومت، خانواده، مذهب، تاریخ و ادبیات در همدستی با یکدیگر قصد حذف هر گونه نشانهای از او را داشتند تا نامی از او به جا نماند و کسی او را نشناسد. به دلیل همین فقدان اطلاعات دقیق پیرامون شخصیت و زندگی طاهره قرهالعین است که با انواع روایتهای دروغ و راست دربارهاش مواجهیم و میبینیم که در طول تاریخ از او هم به عنوان قدیسه و شهید یاد کردند و هم فاحشه و ساحره. اتفاقا همین محدودیت منابع تاریخی است که ارزش فیلم را بیشتر میکند و نشان میدهد که شبنم طلوعی به عنوان فیلمساز چه پروسه طولانی و دشواری را برای کنار زدن نقاب تحمیلی از چهره پنهان و مدفون طاهره قرهالعین در تاریخ پشت سر گذاشته است و با چنین رویکردی فیلم به سند و منبع معتبر و ماندگاری در زمینه شناخت یکی از مهمترین زنان پیشگام بدل میشود.
فیلم تصویری از شجرهنامه پرافتخار خانوادگی او را نشان میدهد که اسم جد پدری، پدر و عموها و تاریخ تولدشان نوشته شده اما جای تاریخ تولد طاهره قرهالعین خالی است و نامی زنانه در میان انبوه اسامی مردانه، غریب و تکافتاده مینماید. تاریخ مذکر همواره در انحصار مرجعیت مردانه بوده و حضور زنان به صورت اشباح نامرئی است که زیر سایه مهیب و سنگین مردان محو شدهاند و به چشم نمیآیند. پس برای شناخت طاهره قرهالعین، شبنم با خطاب قرار دادن او به گورستان تاریخ مردانه قدم میگذارد، سنگهایی را که بر در چاه گذاشتند، برمیدارد، خاکها را کنار میزند، چادری را که با آن طاهره را خفه کردهاند، از دور گلویش باز میکند تا زن دفنشده در تاریخ دیده شود و صدای خاموششدهاش دوباره به گوش برسد. بعد کمکم از میان همان عکس تار و خاموش که هویت و نام و نشانش معلوم نیست، شمایل زنی جسور پیش چشمانمان ساخته میشود که حقایق ناگفته و نانوشته درباره خود را برایمان بازمیگوید تا بدانیم طاهره قرهالعین، زن شاعر بدنام ایرانی که خفهاش کردند، که بود و چه کرد.
در گفتوگو با افراد صاحبنظر، تصویری از زنان همعصر طاهره برایمان ترسیم میشود که حق حضور در جامعه را نداشتند، مگر در موارد اندکی مثل تماشای تعزیه یا شرکت در روضه با چادر و روبنده. اجازه یادگیری خواندن و نوشتن را نداشتند، مگر در حد قرائت قرآن. در چنین دورانی که زنان محکوم به پردهنشینی و خاموشی بودند، طاهره قرهالعین از پشت پرده در جلسات مباحثه پدرش با علمای دینی شرکت میکرده، با مجتهدان به مناظره مینشسته و در رد یا تأیید آنان سخن میگفته است. فرزانه میلانی، منتقد ابدی و استاد مطالعات زنان، زن خوب پارسا در آن دورانی را زنی تعریف میکند که در ملأ عام صدا ندارد اما طاهره قرهالعین در تعریف زن خوب پارسا نمیگنجد. زنی است که صدایش را بلند میکند، حرف میزند و نظر میدهد. عباس امانت، مورخ و استاد مطالعات بینالمللی، در فیلم میگوید «طاهره در مقابل مردان مینشست و با آنها مناظره میکرد و بهتر از آنها سخن میگفت و این، پدیدهای ناشناخته است.»
جامعه آن دوران به زنی دانا، سخنور و جسور عادت نداشت. هنوز هم ندارد. سنت پردهنشینی زنان در اندرونیها و پستوها و پنهان کردن آنان پشت چادر و برقع و روبنده فقط برای دور نگه داشتن زنان از نگاه مردان نامحرم نبود. بلکه کلا بر روند نامرئی کردن زنان تأکید داشت و زنان باید طوری در جامعه حضور میداشتند که دیده نشوند و توجهی را به خود جلب نکنند. گویی اصلا وجود ندارند! زنان با آن چادرهای سیاه و روبندههای سفید یک شکل، از هویت و نام و نشان تهی میشدند و به صورت یک توده جمعی همسان درمیآمدند. در این میان وقتی طاهره قرهالعین لب به سخن میگشود و صدایش را به گوش همه میرساند، آن حجم بیشکل، هویت و نام و نشان و تمایز مییافت و همه چشمها را به خود خیره میکرد و زنی که به حکم سنت و شرع باید مخفی و پنهان میماند، دیدنی و مرئی میشد. به قول بهیه نخجوانی، نویسنده، در فیلم «در جامعهای که زن باید ساکت و متواضع باشد، زنی که سخنور بود و حرفهای زیادی برای گفتن داشت، دردسرساز میشد.»
دردسرها در همین سرپیچی طاهره از سکوت تاریخی زنان آغاز شد. از وقتی که حاضر نشد به خاطر زن بودن از اندیشه و تفحص فردی در دین دست بکشد، فقط مقلد و دنبالهروی پدر و پدرشوهر و شوهر و مردان عالم خاندانش باشد و در سیر و سلوک دینیاش از آنها تبعیت کند. از وقتی که خود را برای تشخیص راهش بینیاز از مردان دین نشان داد، زبان به نقد عقیدهشان گشود، حرف خودش را زد و از اعتقاد تازهاش به بابیه دفاع کرد. از وقتی که از شوهرش/ پسرعمویش که به اجبار با او ازدواج کرده بود، طلاق گرفت، خانه و کودکانش را ترک کرد، راهی سفر شد تا زندگیاش را وقف دغدغه و آرمانش کند، از وقتی که اشعاری سرود که شایسته زنان نبود و عاشقانههایی را بر کاغذ نوشت که زنان حق بیان آن را نداشتند. از همان زمان، دختر ملاصالح برغانی و عروس ملاتقی برغانی به زن گستاخ و سرکشی بدل شد که شرح بیعفتی و بیحیاییاش در شهر قزوین پیچید و پدرشوهرش که امام جمعه شهر بود، حکم خروج او از دین را داد و خانوادهاش طردش کردند. طاهره بارها تحت تعقیب و تهدید قرار گرفت، سالهای طولانی آواره شهرهای مختلف شد، کارش به حبس خانگی و زندان کشید و درنهایت به قتل رسید.
سرگذشت طاهره قرهالعین هرچند ما را به یاد حکایت بر دار رفتن منصور حلاج بهخاطر عقیده متفاوتش میاندازد اما بیشتر توجه ما را به شرححال زنی جلب می کند که با تابوشکنیهایش مسیر تازهای را برای زنان بعد از خود گشود. همانطور که فرزانه میلانی در فیلم بیان می کند «آغاز جنبش زنان را باید از بدشت دانست.» همان جایی که طاهره قرهالعین حجابش را برداشت و در جمع مردان سخنرانی کرد و در تاریخ نقل شده است که مردی از شدت وحشت گلوی خویش را بدرید و در بیابان دوید. عباس امانت در فیلم بهدرستی میگوید که «آن گلو پاره کردن و وحشت از بیحجابی طاهره به این دلیل است که پایههای نظام جهان مورد پرسش قرار میگیرد.» او در صحبتهایش در فیلم به واژه یونانی نوموس به معنای نظام و کیان جهان اشاره میکند که با ورود به زبان عربی به کلمه ناموس تغییر کرده است و اگر قرار بر حفظ کیان جهان و ناموس باشد، باید زنان کنترل شوند. آنچه طاهره قرهالعین را در جایگاه زنی پیشرو قرار میدهد، این است که قابلکنترل و مهارشدنی نبود و خود را فراتر از ناموس مردان بزرگ و عالمان نامدار خاندانش بازشناخت و خواست اگر اسم و رسمی از او در تاریخ به جا میماند، به نام و مرام خودش باشد.
کشف حجاب طاهره قرهالعین دقیقا از همان تلاش او برای مرئی کردن زنان محکوم به دیده نشدن برمیآید. او این مسیر را با سخن گفتن از پشت پرده در خانهاش با مردان میآغازد و بعد با تشکیل جلسات مناظره و سخنرانی در جامعه با چادر و روبنده ادامه میدهد و در انتها هر نوع مانعی برای نمایش خود را از میان برمیدارد و بدون حجاب ظاهر میشود. این رویکرد جسورانه طاهره باعث میشود که صدای زنان از سلطه گفتمان مردانه خارج شود و عاملیت فردی بیابد و بدن همواره پنهانشده زن را در معرض دید قرار دهد. همان نسبتی که فرزانه میلانی در کتاب «حجاب و کلام» میان پوشیدگی بدن زن و رسایی صدایش برقرار میکند و از طاهره قرهالعین به عنوان نمونه پیشرویی در آشکار کردن پیکر زن بهواسطه صدایش در جامعه نام میبرد. زنی که با هیچ روشی ساکت نمیشود و قیلوقالی که در جهان به راه میاندازد، با هیچ حربهای رو به خاموشی نمیرود. جز اینکه او را خفه کنند. خفه کردن او با همان چادری که از سر برداشته بود، به قتل او معنایی نمادین میبخشد. انگار با این کار میخواستند زنی که با سخن گفتنش پردهدری کرده بود، دوباره به سکوت و پردهنشینی تاریخیاش محکوم کنند. همانطور که فرزانه میلانی نیز در فیلم میگوید «در زبان فارسی خفه کردن فقط به قتل رساندن و نفس کسی را بند آوردن اطلاق نمیشود. بلکه به خاموش کردن صدای کسی هم میگویند.» پس او را مخفیانه خفه کرند تا صدای بلندش را ساکت کنند. او را در چاه انداختند تا پیکرش از دیدگان همه دور بماند. نامش را ممنوعه اعلام کردند تا هیچ نشانی از او در دسترس نباشد. این، انتقامی بود که دنیای مردسالار از زنی گرفت که سکوت و سکون تاریخی را شکست و با صدا و عقیده و قلمش، زن راندهشده را به تاریخ و دین و ادبیات مردانه بازگرداند.
ثریا آدمبکان، اسلامشناس در فیلم میگوید که «هیچ جایی ندیدم که طاهره قرهالعین از حقوق زنان حرفی زده باشد.» حتی اگر حق با آدمبکان باشد و طاهره قرهالعین بنا بر اجبار زمانه نسبت به پیشرو بودن خود در جنبش آزادیخواهی زنان خودآگاهی نداشته باشد اما سبک زندگیاش، سیر و سلوک شخصیاش، اشعار و نامهها و نوشتههایش، نمونههای آشکار و روشنی از گرایش او به مسئله برابری زنان با مردان به حساب میآید و مسیر تازهای را به روی زنان بعد از خود گشوده است. نیلوفر بیضایی، نمایشنامهنویس و کارگردان تئاتر نیز در فیلم میگوید «حتی اگر برای خودش نیز مشخص نبود اما بر دیگران تأثیر گذاشته است و از این رو اشتباه نیست که او را پیشگام جنبش زنان ایران بدانیم.» در زمانهای که همواره صدای مردان غالب و صدای زنان خاموش بود و زنان حتی اجازه مکتب رفتن و آموزش دیدن را نداشتند تا مبادا نامه عاشقانهای بنویسند، طاهره قرهالعین داشتن قلم و صدا و بیان در ملأ عام را حق خود میدانست و برای حضورش در جامعه مبارزه کرد و به خاطر بیانگری زنانهاش تاوان پس داد اما راه را برای زنان بعد از خود باز کرد.
شبنم طلوعی نیز با رویکردی هوشمندانه میان اقدامات جسورانه طاهره قرهالعین و فعالیتهای زنان معاصر پیوند برقرار میکند و جنبشهای آزادیخواهی امروزی را برآمده از نگاه پیشرو و جسور طاهره قرهالعین نشان میدهد. منظورم جایی است که منصور شجاعی، پژوهشگر و فعال حقوق زنان در فیلم درباره کارزار یک میلیون امضا برای رفع قوانین تبعیضآمیز سخن میگوید که چطور زنان خانه به خانه میرفتند تا افراد بیشتری را با خود همراه کنند. همانجا شجاعی از نوشین احمدی خراسانی یاد میکند که برای این حرکتش از شعر «کوچه به کوچه، کو به کو» که از طاهره قرهالعین است، الهام گرفته بود. در ادامه فیلم وقتی بهیه نخجوانی به کتابش «زنی که زیاد می خواند» اشاره میکند و میگوید «چه بسیارند کسانی که در زندان رنج کشیدهاند، اعدام شدهاند، پیکرشان هرگز پیدا نشده و خدا میداند کجا انداخته شدهاند،» احساس میکنیم که داستان طاهره فقط متعلق به صدها سال پیش نیست. بلکه قصه همه زنان امروزی است که بهخاطر اندیشه و عقیده متفاوتشان از سرزمینشان رانده شدهاند. اینجاست که فیلم خصلتی خودارجاعی مییابد و به شرححالی از وضعیت شبنم طلوعی به عنوان فیلمسازش نیز بدل میشود که به خاطر باور متفاوتش ممنوعالکار و مجبور به ترک سرزمینش شد. در پایان پسر کوچک شبنم صدایش میزند و به او میگوید «نگران نباش. به من در مدرسه یاد دادند که هر چی توی خاک بذاریم، یه روزی جوانه میزنه» و فیلم با این جمله امیدبخش پایان میگیرد که آن زنی که شبی مخفیانه در چاهی دفنش کردند، به شکل هزاران زن جسور دیگر از زیر خاک سربرمیآورد و دوباره شکوفه میکند و از آزادی سخن میگوید.
این مطلب پیشتر در رسانه پارسی منتشر شده است.