وقایع‌نگاری یک حذف تاریخی

کنکاشی پیرامون دلایل مهاجرت سوسن تسلیمی

نزهت بادی

نخستین حضور سوسن تسلیمی روی صحنه به ۱۱ سالگی او برمی‌گردد که نقش ابومسلم خراسانی را در مدرسه بازی می‌کند. «من آن موقع اکثراً نقش مردها را بازی می‌کردم. چون در فیلم‌هایی که ما می‌دیدیم، مردها نقش اول را داشتند و فعال‌تر بودند.» هر چند تجربه‌های اولیه بازی‌اش در نقش مردان است، اما او که در خانواده‌ای بزرگ شده که زنانش همواره فعال و قوی بوده‌اند، نمی‌تواند با این نگاه فرودستانه به زنان کنار بیاید و در سال‌های بعد می‌کوشد و پافشاری نشان می‌دهد که نقش زنانی را بر عهده بگیرد که دارای هویت فردی هستند و داستان پیرامون انتخاب و اراده آن‌ها شکل می‌گیرد. اولین جرقه‌های ممانعت از بازی او در همان دوران مدرسه اتفاق می‌افتد که زن بازیگر از نظر مدیران مدرسه رقاص و فاسد به حساب می‌آید و او که در محیط خانواده‌ای رشد کرده که بازیگری همواره دارای ارزش و احترام بوده است، به‌ناگه خود را مواجه با فضای طردکننده‌ای می‌بیند که مقدمه‌ای برای سانسور و حذف او از تئاتر و سینما در آینده است. تا پیش از دیپلم بازی در تئاتر را با کار در گروه‌های آماتوری و نمایش‌های رادیویی ادامه می‌دهد و در سال 48 وارد دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تئاتر تهران می‌شود، اما از همان آغاز درمی‌یابد که بازیگری برای یک زن در جامعه ایرانی پذیرفته نیست و زن بازیگر را همچون زن تن‌فروش می‌نگرند. «مشکل ما به عنوان بازیگر زن این بود که حالا اگر کسی می‌پرسید چه کاره‌اید، باید به‌ناچار اعتراف می‌کردیم بازیگریم. نگاه جامعه به بازیگر زن خیلی بد بود. تصور همان فیلم‌فارسی بود. زنان اکثراً نقش دختران فریب‌خورده یا رقاصه‌های کافه‌ها را بازی می‌کردند. آن هم به شکل سطحی و بدون پرداخت نمایشی نقش. بارها در مجالس مهمانی و جمع غیرتئاتری‌ها مجبور به سخنرانی در باب دفاع از حیثیت زن بازیگر می‌شدی، مجبور بودی اخم کنی، ساکت و سنگین بنشینی، شوخی نکنی و نخندی تا خدای ناکرده تو را عوضی نگیرند.» در همان دوران پربار اما دشوار است که سوسن تسلیمی به این نتیجه می‌رسد که: «زن بودن یک مصیبت بود و زن بازیگر بودن، مصیبت ضرب در دو.»

در آن دوران سوسن تسلیمی با کسانی همچون آربی اوانسیان، حمید سمندریان، داوود رشیدی، پری صابری، هرمز هدایت، رضا قاسمی و بیژن مفید در تئاتر همکاری می‌کند و مدتی را در گروه «تئاتر پیاده» بازی می‌کند که در همان گروه با داریوش فرهنگ آشنا می‌شود و با هم ازدواج می‌کنند. سپس به گروه آربی اوانسیان می‌پیوندد که از مقاطع مهم در شکل‌گیری شیوه بازی تسلیمی به حساب می‌آید و او در همان دوره است که تمرین می‌کند چطور از بدنش برای بیان احساسات درونی نقش بهره ببرد و نگاه نافذ و صدای بم و چابکی بدنش را به بخشی از شیوه بازیگری‌اش بدل بسازد. در واقع استفاده درست تسلیمی از بدنش برای اولین بار بدن زن را از سرکوب تاریخی‌اش می‌رهاند و در معرض دید قرار می‌دهد و همه آن محدودیت‌ها و ممنوعیت‌هایی که بعدها پیرامون نگاه و مو و دویدن او شکل می‌گیرد، از دل همین رها کردن بدن زنانه از قید و بندهایی است که سال‌ها به زنان تحمیل کرده‌اند. «در فرهنگ ما متأسفانه به دلایل سنتی، مذهبی و اجتماعی، بدن‌های ما در کل محتاط هستند. همه‌اش می‌گویند درست بشین! یا درست راه برو. مخصوصاً درباره زن‌ها. می‌گویند خانم سربه‌زیری است. یعنی همیشه باید سرش پایین باشد و محتاط باشد. بدن ما بیان ندارد. خشک و جمع شده است. نقدهای آن زمان درباره حضور او در عرصه نمایش که در مجلات «رستاخیر جوانان» و «تماشا» منتشر شده است، او را به عنوان موفق‌ترین و پرکارترین بازیگر زن معرفی می‌کند که همه را به شگفتی واداشته است. او در کنار آربی اوانسیان، صدرالدین زاهد و فردوس کاویانی گروه تئاتری «چهارسو» را تشکیل می‌دهند و اوانسیان پارکینگ متروک داخل تئاتر شهر را به تئاتر «چهارسو» بدل می‌کند و درست در زمانی که تسلیمی در اوج رشد و شکوفایی خود قرار دارد، انقلاب اتفاق می‌افتد و گروه تئاتری «چهارسو» منحل می‌شود و فضای تئاتر به دست کسانی می‌افتد که ارتباطی با دنیای هنر و نمایش ندارند. تسلیمی تعریف می‌کند که چطور در میانه تئاتر دایره گچی قفقازی افراد اسلحه به دستی می‌آیند و یکی از آن‌ها به او می‌گوید که اگر روی صحنه برود، شلیک می‌کند.

در همان سال 57 در فیلم چریکه تارا بازی می‌کند. بهرام بیضایی که او را در تئاتری از پری صابری دیده و فکر کرده بود «چقدر بازیگر باحضوری است»، از همان فیلم اولش می‌خواست با او کار کند، اما در هنگام رگبار، تسلیمی در سفر و موقع غریبه و مه، باردار و در زمان کلاغ درگیر پروژه دیگری بوده است و درنهایت همکاری آن دو با چریکه تارا ممکن می‌شود که سرآغاز شکل‌گیری تعدادی از ماندگارترین فیلم‌های تاریخ سینمای ایران است. اما وضعیت اجتماعی و سیاسی متلاطم آن دوران بر رابطه و همکاری درخشان آن دو سایه می‌اندازد و بهرام بیضایی می‌گوید: «همکاری من و سوسن در عین این‌که همدیگر را به‌شدت می‌فهمیدیم و از این جهت خوب و مبارک بود، اما در یک دوره آشفتگی اجتماعی اتفاق افتاد. من و او آدم‌های خوش‌بختی نبودیم. چون در آغاز همکاری‌مان همه چیز دگرگون شد. انگار زمانه به‌هیچ‌وجه موافق همکاری ما نبود. هر چهار فیلمی که من ساختم و او بازی کرد، با مخالفت زمانه ساخته شد.» چریکه تارا اولین حضور سوسن تسلیمی در سینما بود و او اشتیاق زیادی داشت، اما فیلم توقیف می‌شود و به نمایش درنمی‌آید و ضربه روحی بزرگی به او زده می‌شود و در همان آغاز راه متوقفش می‌کنند. وقتی فیلم در جشنواره کن به نمایش درمی‌آید، به سوسن تسلیمی اجازه شرکت در جشنواره کن را نمی‌دهند و بهرام بیضایی را نیز به خاطر شرکت در جشنواره خارجی از دانشگاه اخراج می‌کنند. «زن اجازه نداشت در جشنواره‌ها شرکت کند. الان می‌بینیم که هیئت‌های عظیمی از رشته‌های مختلف فیلم در کن حضور دارند و جایزه‌ای هم اگر بگیرند، به آن افتخار می‌کنند، اما آن موقع مثل توهین بود.» بازی سوسن تسلیمی در جشنواره کن مورد استقبال زیادی قرار می‌گیرد و جشنواره‌های زیادی فیلم را دعوت می‌کنند، اما نمی‌گذارند او به هیچ‌کدام از آن‌ها برود. «بازیگر جوانی بودم، با شور و شوق زیاد. من با صداقت کار کردم، اما جوابش یک سیلی محکم بود.»

در ادامه، نمایش مرگ یزدگرد را با بهرام بیضایی کار می‌کند که به آخرین نمایش او در ایران بدل می‌شود. «خبر نداشتم که این، آخرین کار تئاتری من در ایران است. فقط ۲۹ سالم بود. یعنی در ۲۹ سالگی کار تئاتری من در ایران تمام شد. وقتی کار تئاتر را شروع کردم، همیشه آرزو داشتم عمر طولانی داشته باشم و روی صحنه پیر شوم. این پیش نیامد. حالا دارم روی صحنه‌های تئاتر سوئد پیر می‌شوم.» بعد از آن دیگر به او اجازه بازی در هیچ نمایشی را نمی‌دهند و تسلیمی به عنوان کارمند کتاب‌خانه در تئاتر شهر مشغول به کار می‌شود، اما کتاب‌خانه نیز از سوی گروه‌هایی از انقلابی‌ها اشغال و تعدادی از کتاب‌ها سوزانده و سوسن تسلیمی بی‌کار می‌شود. فخرالدین انوار به عنوان رئیس جدید تئاتر شهر انتخاب می‌شود و در همان بدو ورود حقوق سوسن تسلیمی را که به مدت 12 سال کارمند رسمی اداره تئاتر بوده است، قطع می‌کند، به این بهانه که او در این مدت در نمایشی بازی نکرده است. سوسن تسلیمی نامه‌ای به او می‌نویسد و به تعطیلی تئاتر و رد شدن بازی‌هایش در نمایش‌های مختلف و عدم اجازه برای بازی‌اش اشاره می‌کند و می‌گوید: «با نگاهی کوتاه به شبه‌نمایش‌هایی که در این سال (منظور سال 59 است) به روی صحنه رفت، لازم می‌دانم که اضافه کنم به‌هیچ‌وجه حاضر نیستم نقش سگ و شیر و روباه و کلاغ و ساواکی و صدام و شاه و مرد را بازی کنم و فقط توانایی بازی در نقش زن را دارم. البته نه زن در حاشیه و دست سوم و چهارم.» تسلیمی در آن نامه که به نظرم یکی از اسناد مهم در راستای آشکار کردن وضعیت فرهنگی و هنری آن دوران به حساب می‌آید، بیان می‌کند که چطور در آن زمان کارگردان‌های بزرگ کنار گذاشته می‌شوند و فضای تئاتر به اشغال افراد غریبه و غیرتئاتری درمی‌آید و نمایش‌های ایدئولوژیکی و تبلیغاتی تحمیل می‌شود. «سال 59 فقط تئاتر اسلامی می‌خواستند و کسی هم نمی‌دانست تئاتر اسلامی یعنی چه؟ جنگ هم کم‌کم شروع شده بود. دیگر مسئله هنر مطرح نبود. تئاتر ابزار و آلات تبلیغ یک ایدئولوژی خاص شد. ما که هنرمند بودیم، حالا باید در تبلیغ یک ایدئولوژی کار می‌کردیم، مثل یک ارتشی. من با این مخالف بودم و هستم و خواهم بود. هیچ‌کس حق ندارد به من بگوید چطور فکر کن.» تسلیمی آن نامه را می‌نویسد تا راه برای گفت‌وگو و حل مشکلاتش باز شود، اما به جای هر پاسخی و بدون هیچ توضیحی اخراجش می‌کنند و وقتی او مثل همیشه به اداره تئاتر می‌رود تا سر کارش برود، به شکل توهین‌آمیزی جلوی ورودش به ساختمان را می‌گیرند و او برای همیشه از تئاتر ایران کنار گذاشته می‌شود. «خانم ملکوتی در مقدمه کتاب اسطوره مهر نوشته که هر جا می‌رفته، اثری از آثار من پیدا نمی‌کرده. ردپای من در تاریخ تئاتر ایران محو شده بود. تماشاگران به طور عموم نمی‌دانستند که من کار تئاتر کرده‌ام.» بعد از آن فیلم مرگ یزدگرد بر اساس همان نمایشنامه در یکی از آشفته‌ترین مقاطع اجتماعی سیاسی ایران ساخته می‌شود که بر سرنوشت فیلم نیز تأثیر می‌گذارد. بهرام بیضایی می‌گوید: «وقتی از فیلم‌برداری مرگ یزدگرد برگشتیم، ۷۲ تن شهید شده بودند، رئیس‌جمهور (منظور بنی‌صدر است) با حجاب در رفته بود، سعید سلطان‌پور کشته شده بود. آن فیلم هم در پریشانی محض ساخته شد.» در آن زمان هنوز حجاب اجباری نشده بود و بیضایی می‌گوید که حاضر نیست حجاب را سر زن قبل از اسلام کند، اما فیلم به همین دلیل دچار مشکل می‌شود و حدود ۶۰ مورد ایراد از فیلم گرفته و گفته می‌شود صحنه‌های مهمی باید حذف شود. بیضایی زیر بار سانسور فیلمش نمی‌رود و این فیلم نیز به سرنوشت چریکه تارا دچار می‌شود و امکان نمایش را از دست می‌دهد و توقیف می‌شود. فیلم فقط یک بار در جشنواره فجر که آن زمان میلاد نام داشت، به نمایش درمی‌آید، برای اولین و آخرین بار و مورد استقبال بسیاری قرار می‌گیرد. «استقبال تماشاگران فوق‌العاده بود. خیلی‌ها پشت در ماندند. من که بازیگر فیلم بودم و بلیت هم داشتم، به‌سختی توانستم وارد سالن شوم. البته ما را روی صحنه نبردند. ما بختمان آن‌قدر بلند نبود. تازه می‌گفتند چرا در این فیلم بازی کردی.»

بعد از آن پیشنهاد بازی در سریال سربداران را به تسلیمی می‌دهند و او قبول نمی‌کند. محمدعلی نجفی به عنوان کارگردان و کیهان رهگذار در جایگاه نویسنده بارها با او صحبت می‌کنند و می‌گویند که نقش فاطمه را بر اساس نظرات او کامل می‌کنند. تسلیمی در سریال نقش فاطمه را بازی می‌کند که زنی جسور و قوی است که نقش مهمی در هدایت قیام و مبارزه مردم علیه حاکمان مغول دارد، اما باز هم صحنه‌های مربوط به بازی تسلیمی را از سریال درمی‌آورند و حضورش را چنان کم می‌کنند که چیزی از نقش باقی نمی‌ماند. «صحنه‌هایی بود که من رهبری جنبش را به دست می‌گرفتم که آن‌ها را هم درآوردند و گفتند که معنی ندارد یک زن رهبر یک جنبش باشد. شنیده بودم که در مجلس گفته بودند این شخصیت باعث گمراهی زنان ایرانی می‌شود.» سانسوری که درباره تسلیمی در سربداران اتفاق می‌افتد، به‌خوبی نشان می‌دهد که مشکل مدیران و تصمیم‌گیرندگان سینمایی آن زمان با تصویر زن آگاه و قدرتمندی بوده است که می‌تواند الهام‌بخش زنان دیگر در کسب هویت سلب‌شده‌شان باشد. «فاطمه اگر زن بااراده‌ای نبود، خانه و زندگی‌اش را برای مبارزه رها نمی‌کرد. از این زن‌ها در تاریخ ایران کم نبودند. می‌گویند تاریخ را پیروزشدگان می‌نویسند. من می‌خواهم اضافه کنم تاریخ را مردها می‌نویسند. فاطمه باید قوی می‌بود. باید وقتی نگاه می‌کرد، ۱۰ تا مرد بگویند ببخشید، اشتباه کردیم. می‌گویند زن باید سربه‌زیر باشد. چرا باید سرم را پایین بگیرم؟» تسلیمی نامه‌ای خطاب به محمدعلی نجفی در اعتراض به سانسور صحنه‌هایش می‌نویسد و می‌گوید: «چنان‌چه بازی‌های حذف‌شده مرا شرعاً تماشاگران نمی‌توانند ببینند، پس شرعاً هیچ‌کس دیگر هم نمی‌تواند ببیند و لذا از لحاظ احترام به اصول شرعی که بر دستگاه نظارت صداوسیما حاکم است، دستور بفرمایید کلیه بازی‌های حذف‌شده مرا برای این‌که در اختیار نامحرمی نباشد، به اینجانب برگردانند.»

بعد از سریال سربداران برای مدتی طولانی بی‌کار می‌ماند و خانه‌نشین می‌شود. در این سال‌ها به خواست بیضایی کتاب‌های مختلفی می‌خواند و بر اساس داستانشان طرح‌های متعددی می‌نویسد تا با هم کار کنند. بر اساس کتاب حمزه‌نامه طرح داستانی عیارنامه و از روی قصه‌های هزارویک شب طرح پرده نئی را به بیضایی می‌دهد و بیضایی نقش اصلی آن‌ها را برای تسلیمی می‌نویسد، اما هیچ‌کدام اجازه ساخت نمی‌یابند. زیرا شخصیت‌های اصلی آن‌ها زنان هستند. «آن موقع ساعت‌ها می‌نشستیم و راجع به متنی که نوشته بود، حرف می‌زدیم. یادم هست تولد من که می‌شد، می‌پرسید حالا چه چیز باید هدیه بدهیم؟ من می‌گفتم یک نمایشنامه یا فیلمنامه تمام‌شده. چند تا از نمایشنامه‌ها و فیلمنامه‌های آن دوران بیضایی هدیه تولد من بود. برای همین این خودش یک هدف شده بود که هجدهم بهمن، یعنی تولد من، یک کار باید تمام می‌شد.» کمک و همراهی بیضایی به تسلیمی کمک می‌کند که در آن سال‌های سخت و دشوار دوام بیاورد و هر چند تسلیمی از آن سال‌ها به عنوان دوران پربار و سازنده‌ای یاد می‌کند، اما چنان ممنوعیت پیرامون کار او و بیضایی زیاد می‌شود که کم‌کم امیدش را از دست می‌دهد و دچار افسردگی می‌شود. بیضایی می‌گوید: «من باعث شدم او آن چند سال را هم صبر کند. شاید هم اشتباه کردم. شاید او باید زودتر از ایران می‌رفت. شاید اگر زودتر می‌رفت، در سوئد موفق‌تر بود.» بیضایی درست می‌گوید، اما همه ما به خاطر آن چند سال که تلاش کرد تا امید را در دل تسلیمی زنده نگه دارد و نتیجه‌اش این شد که تسلیمی چند فیلم درخشان دیگر به سینمای ایران هدیه دهد، سپاس‌گزاریم.

در سال 63 علی ژکان که دستیار محمدعلی نجفی در سریال سربداران بود، تسلیمی را برای نقش رضوانه در مادیان انتخاب می‌کند، اما بعد از فیلم‌برداری حدود یک‌سوم از فیلم و تماشای راش‌ها از سوی مدیران فارابی، به ژکان می‌گویند که باید بازیگرش را عوض کند و پایان فیلم را تغییر دهد. علی ژکان درباره دلیل تغییر پایان می‌گوید: «آن‌ها گفتند این فیلم تعدد زوجات را محکوم می‌کند و ما نمی‌خواهیم این فکر ترویج شود که یک مرد نمی‌تواند چند زن بگیرد.» روند تولید فیلم قطع می‌شود و همه از شمال به تهران بازمی‌گردند. ژکان درباره تغییر پایان فیلم با مدیران بحث می‌کند و می‌کوشد تا رضایتشان را جلب کند، اما تغییر بازیگرش را قبول نمی‌کند و می‌گوید این نقش را فقط سوسن تسلیمی می‌تواند بازی کند. درنهایت اصرارها و بحث‌های ژکان نتیجه می‌دهد و تسلیمی اجازه ادامه بازی می‌یابد، اما فردی از سوی مدیران همراه گروه فرستاده می‌شود تا ناظر و مراقب عملکرد گروه باشد. «ژکان بالاخره توانست راضی‌شان کند، اما شرط و شروط گذاشتند لباس‌هایش را عوض کند. لباس‌هایش رنگارنگ نباشد، تصویرش باید ملایم شود. کلی هم توصیه شده بود که مراقب باشید تارهای موی سرش بیرون نزند، نباید جلب توجه کند، نماها را از زاویه‌هایی بگیرید که زیاد چشم‌گیر نباشد، حتی به من گفتند وقتی داری با بازیگر مرد مقابل حرف می‌زنی، طوری حرکت کن که مستقیم توی چشمش نگاه نکنی. کمی پایین‌تر نگاه کن. طوری که قدرت نگاهت کمتر شود.» ژکان سربندی برای زیر روسری تسلیمی تهیه می‌کند و تسلیمی در تمام مدت بازی‌اش نگران است که مبادا مویی معلوم شود و نگاهش نافذ به نظر برسد و دوباره جلوی بازی‌اش را بگیرند. ژکان می‌گوید: «او به همان اندازه که هوش و استعداد داشت، بداقبالی هم داشت. او قربانی یک‌سری حوادث تاریخی شد که فراتر از او عمل می‌کرد. او در آستانه باردهی و شکوفایی با حوادث اجتماعی مواجه شد… اما هر انقلاب قوانین خودش را دارد و شرایط به‌خصوصی را باعث می‌شود. به فاصله اندکی هم جنگ شروع شد. فضای جنگ فرهنگی بسیار بسته با خودش می‌آورد و خط‌کشی‌هایی را ایجاد کرد که آدم‌ها به دو دسته خودی و غیرخودی تقسیم شدند. سوسن تسلیمی در این فضا نمی‌توانست کار کند. من شاهد رنج‌هایی که او می‌کشید، بودم. مانع در سر راه او زیاد بود. او آدمی با شیوه خودش بود که تن به شرایط نمی‌داد.» فیلم با وجود همه دردسرها و سختی‌ها تمام می‌شود و در جشنواره فجر شرکت می‌کند و همه مطمئن هستند که سوسن تسلیمی جایزه بهترین بازیگر زن را می‌گیرد، اما نه‌فقط جایزه را به او نمی‌دهند، بلکه اعلام می‌کنند که هیچ‌کدام از بازیگرهای زن با معیارهای اسلامی و انقلابی هم‌خوانی ندارند و شایسته جایزه نیستند. بیضایی تعریف می‌کند: «وقتی فیلم مادیان را علی ژکان ساخت، هیچ‌کس نبود که در بردن جایزه نقش اول زن توسط سوسن شکی داشته باشد، اما در جشنواره چهارم بیانیه‌ای علیه سوسن خواندند و در آن بیانیه ضمن عنوان خراب کردن تصویر زن ایرانی در فیلم‌ها، هیچ‌کس را مستحق دریافت جایزه ندانستند. در فیلم‌های دیگر که زنان نقشی جز سینی چای به دست گرفتن نداشتند، تنها سوسن بود که نقش رضوانه را به‌زیبایی به تصویر کشیده بود. رفتارشان خیلی غیرانسانی و زشت بود.» از نظر آن‌ها سوسن تسلیمی با نقش‌هایی که بازی می‌کرد، تصویر زن مطلوبی که خودشان تبلیغ می‌کردند، خراب و مخدوش می‌کرد و همان‌طور که ژکان می‌گوید، در مراسم اختتامیه جشنواره چهارم در تالار وحدت نه‌فقط حقش را پایمال کردند، بلکه مورد اهانت مستقیم و هول‌انگیز قرار دادند.

بعد از آن بیضایی طرح باشو، غربیه کوچک را که ایده اصلی‌اش به تسلیمی تعلق داشت، به کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان ارائه می‌دهد و تصویب می‌شود. تسلیمی شخصیت نایی را از مادربزرگش الهام گرفته بود که به او بسیار نزدیک بود. «من در خانواده‌ای بزرگ شده بودم که مادرسالار بود. مادربزرگم، عمه‌ام و مادر خود من زنان بسیار قدرتمندی بودند. خودشان انتخاب می‌کردند و تصمیم می‌گرفتند. اهل بحث و صحبت و دلیل و منطق بودند. حرف زور را قبول نمی‌کردند. تأثیر این زنان روی من خیلی زیاد بود. برای همین این تأثیر را می‌توان در نقش‌هایی که چه در تئاتر و چه در سینما بازی کرده‌ام، دید.» سخت‌گیری‌ها پیرامون تسلیمی ادامه دارد، تا جایی که او مجبور می‌شود برای دویدن سبک خاصی را ابداع کند که از نظر مدیران سینمایی تحریک‌کننده نباشد و حکم به حذف آن صحنه ندهند. بعد از پایان فیلم و موقع پخش آگهی‌های تبلیغاتی اسم سوسن تسلیمی را حذف می‌کنند و بیضایی در نامه معروفش اعتراض می‌کند که چطور اسم بازیگران ناشناس و کم‌اهمیت را به اسم بازیگر مهم و نقش اول فیلم برتری می‌دهند و او را کوچک می‌کنند و می‌گوید: «سینمای ایران بیشتر از ۲۰۰ کارگردان و فیلمنامه‌نویس و فیلم‌بردار حرفه‌ای دارد، ولی خانم تسلیمی در ایران فقط یکی است و باید قدر او را دانست.» و در ادامه با جسارت اعلام می‌کند که اگر نام سوسن تسلیمی خوشایند جو فعلی نیست که آن را حذف کرده‌اند، پس نام ایشان را هم از فیلم بردارند. تسلیمی تعریف می‌کند که سال‌ها بعد در جشنواره کن کاتالوگ سینمای ایران را می‌بیند و درحالی‌که در آن درباره باشو، غریبه کوچک نوشتند، اما هیچ عکسی از او وجود ندارد و نامی از او برده نشده است. تسلیمی بعد از باشو، غریبه کوچک به‌شدت ناامید و افسرده می‌شود و هیچ امیدی به آینده کاری‌اش ندارد و فکر رفتن از ایران در ذهنش می‌نشیند. «بعد از تمام شدن باشو، غریبه کوچک این افسردگی و نگرانی درباره آینده و این‌که هیچ دل‌گرمی و امیدی وجود نداشت، شروع شد. همه چیز برایم سیاه شده بود. از همان موقع در فکر بیرون آمدن بودم. دو فیلم توقیف‌شده داشتم. صحنه‌هایم در سربداران را درآورده بودند. با مادیان هم آن رفتار را کرده بودند. می‌دانستم که سرنوشت باشو، غریبه کوچک هم همین است.» احساس تسلیمی درست بود و باشو، غریبه کوچک نیز اجازه نمایش پیدا نکرد و برای چند سال توقیف شد و زمانی بر پرده سینما رفت و مورد تحسین قرار گرفت که دیگر تسلیمی در ایران نبود.

تسلیمی بعد از باشو، غریبه کوچک در فیلم طلسم به کارگردانی داریوش فرهنگ بازی می‌کند و برخلاف نظر فرهنگ که نقش عروس روستایی را برای او در نظر گرفته بود، نقش عروس محبوس را انتخاب و بازی می‌کند که بهترین سال‌های زندگی‌اش را در زیرزمینی متروک زندانی شده است و دقیقاً وضعیت او را انعکاس می‌دهد. داریوش فرهنگ می‌گوید: «جملاتی که می‌گفت، بسیار شبیه روحیه آن موقع او بود: از همه چیز بیزارم. حتی از آفتاب که می‌تواند این همه خوب بتابد اما نه بر من. سفره عقد خودش و منزل در آتش می‌سوزد و یک جوری ناخودآگاه حکایت خودش بود که انگار بیهوده در آتش قهر حامیان و هدایت‌گران و کارگزاران فرهنگی سوخت و سوخت و رفت.» فیلم هر چند موقع تولید به مشکلی برنخورد و امکان نمایش یافت، اما دیگر دیر شده بود و تسلیمی خودش را همان عروس زیبای اسیر می‌دید که غبار فراموشی بر او نشسته بود. «به نوعی داستان فیلم دنیای واقعی زندگی خودم بود. برای من همه چیز حالت یک زندان را پیدا کرده بود. وقتی امکانات زندگی آزاد یک نفر را بگیری، شخص خودش را در زندان احساس می‌کند. گیرم که در خیابان هم راه برود. من این حس را داشتم. آزادی اندیشه و بیان و کاری من را گرفته بودند و می‌دیدم که سال‌های جوانی‌ام دارد می‌گذرد.»

تسلیمی به فاصله کمی بعد از طلسم در شاید وقتی دیگر بازی می‌کند. فیلمنامه شاید وقتی دیگر بعد از تعداد زیادی از فیلمنامه‌های ردشده بیضایی تصویب می‌شود. آن هم به این دلیل که تصور مدیران این بود که فیلم هندی است و آبروی بیضایی می‌رود. بااین‌حال، هر چند به بیضایی برای ساخت شاید وقتی دیگر اجازه می‌دهند، اما مشروط بر بازی نکردن سوسن تسلیمی است. بیضایی می‌گوید: «وقتی فیلمنامه شاید وقتی دیگر تصویب شد، سوسن خیلی خوشحال شد. حتی برای مدتی قضیه مهاجرت از ذهنش بیرون رفت، اما وقتی با بازی سوسن مخالفت شد، سوسن ۱۰ دقیقه بعد از شنیدن خبر، تمام بدنش کهیر زد و بیمار شد.» بیضایی در برابر خواست مدیران تسلیم نمی‌شود و از ساختن فیلم بدون تسلیمی چشم‌پوشی می‌کند تا بالاخره به حضور تسلیمی رضایت می‌دهند اما همان‌طور که بیضایی می‌گوید: «این سوسن دیگر آن سوسن نبود. داشت خانه و اسبابش را می‌فروخت و با قاچاقچی آدم صحبت می‌کرد تا برود.» فیلم به یکی از سخت‌ترین تجربه‌های حرفه‌ای تسلیمی تبدیل می‌شود و افسردگی کیان و خودش با هم یکی می‌شود. بزرگ‌ترین معضل تسلیمی، رعایت حجاب است تا دوباره برای فیلم مشکلی به وجود نیاید و جلوی نمایشش را نگیرند. «در طول فیلم‌برداری چند بار بیضایی با من جر و بحث کرد. در حین بازی من مدام دستم به روسری‌ام بود. مثلاً قرار بود بدوم، ناخودآگاه دستم می‌رفت طرف روسری که مبادا عقب بیفتد و از آن حد و حدود موازین و قرارهای تعیین‌شده تجاوز کند و آن نما و صحنه را حذف کنند. بیضایی چند بار سرم داد زد که دستت را از روسری بردار و روی پرده معلوم می‌شود مواظب روسری‌ات هستی. می‌گفتم من نمی‌خواهم این فیلم هم مثل آن‌های دیگر توقیف شود.» فیلم با همه دردسرهایش در شهریور 66 تمام می‌شود و سوسن تسلیمی در مهر همان سال ایران را برای همیشه ترک می‌کند.

سوسن تسلیمی تا زمانی که در ایران بود، هرگز نتوانست فیلمی را که بازی کرده، در کنار تماشاگرانش در سالن سینما ببیند. هرگز در هیچ جشنواره‌ای نامزد نشد و جایزه‌ای نگرفت، هرگز فرصت نیافت که در نظرسنجی‌های منتقدان به عنوان بهترین بازیگر زن انتخاب شود. به قول بیضایی «او بخت خانم نیکی کریمی، هدیه تهرانی و لیلا حاتمی را نداشت که از همان فیلم اول، سوپر کلوزآپ‌هایش روی پرده تمام سینماها باشد. حتی نمی‌گذاشتند اسمش روی سردر سینماها باشد.» او فقط در شش فیلم بازی کرد و بااین‌حال در همان چند فیلم محدودش به تمثالی تکرارناشدنی از زن قدرتمندی بدل شد که همچون الهه‌ای اساطیری روحی پر از آتش دارد که دست‌نیافتنی‌اش می‌کند، اما غریزی‌ترین و زمینی‌ترین ابعاد جسمانی یک زن را نیز بازمی‌نمایاند و طبیعی است که در آن تعریف جامعه از زن مطلوب در سال‌های نخست انقلاب نمی‌گنجد و حضورش در صحنه تئاتر و بر پرده سینما ممنوع می‌شود. زیرا او بازیگری است که بدن و نگاه و صدا و حرکت و اساساً حضورش تمام چهارچوب‌های فرهنگی و اجتماعی و سیاسی تحمیل‌شده را به چالش می‌کشد و در برابر الگوی زن آرمانی انقلابی تسلیم نمی‌شود و تن به بازی در نقش‌های ایدئولوژیکی که باورشان نداشت، نمی‌دهد و به زنی که سرش را پایین می‌اندازد و نگاهش را به زمین می‌دوزد و صدایش را فرو می‌خورد و به خدمت مردان انقلابی درمی‌آید، بدل نمی‌شود و زن آزاد و جسوری را به یاد می‌آورد که کوشیدند حذفش کنند. هر چند مجبور شد ترک وطن کند، اما رفت تا اعتراضش به سانسور و حذف و توقیف در طول تاریخ باقی بماند و حتی با غیبتش، قدرت و شکوه سازش‌ناپذیری و تن ندادن و تسلیم نشدن را به رخ بکشاند و فیلم‌هایش به سندی ماندگار از عصیان در برابر سرکوب بدل شوند. «ترک ایران، یک اعتراض بود؛ اعتراضی که فکر می‌کنم انعکاسش در ایران بعد از رفتن من دیده شد. آن موقع من دیگر از اعتبار فرهنگی برخوردار بودم و رفتن من سؤال ایجاد می‌کرد. فکر می‌کنم هر کسی که اعتباری داشت و رفت، سؤال ایجاد کرد و این در تاریخ ثبت می‌شود.»

سرنوشت بازیگری همچون سوسن تسلیمی را نمی‌توان بدون در نظر گرفتن موقعیت اجتماعی سیاسی آن دوران مورد تحلیل قرار داد و همه رویدادها و اتفاقاتی که در آن زمان رخ داده است، بر وضعیت حرفه‌ای او تأثیر می‌گذارد و او را درنهایت به این نتیجه می‌رساند که به‌اجبار، رفتن از ایران را انتخاب کند. واکاوی پیرامون سرنوشت حرفه‌ای سوسن تسلیمی، نگرش و دیدگاه نسبت به زن در جامعه ما را نشان می‌دهد که چطور زن مستقل و قدرتمند و آگاه، موجود خطرناکی تلقی می‌شود که باید تحت کنترل و تسلط درآید و اگر زیر سلطه درنیاید، حذف شود. در همان سال‌هایی که سینما به تمامی در سیطره و یکه‌تازی مردان است و زنان یا نقشی ندارند، یا در حاشیه و زیر سایه قهرمان‌های مرد هستند، سوسن تسلیمی در تمام فیلم‌هایش در مرکز داستان قرار دارد و فیلم پیرامون شخصیت او و انتخاب و اراده‌اش شکل می‌گیرد و فیلم‌هایش به همان اندازه که به نام کارگردان‌هایش شناخته می‌شود، از نام او نیز اعتبار می‌گیرند. او فراتر از ستاره‌ای است که مخاطبان به خاطر او به تماشای فیلم‌هایش بنشینند. بلکه حضور قدرتمند او، پایانی بر پرده‌نشینی و سکوت تاریخی زنان است که راه را برای ابراز وجود و احیای هویت سرکوب‌شده زنان می‌گشاید و به آن‌ها جسارت می‌دهد تا از قالب زن منفعل و ضعیف و مطیع درآیند و کنترل زندگی‌شان را به دست خود بگیرند و سرنوشتشان را رقم بزنند. به نظرم این جنبه الهام‌بخشی و تأثیرگذاری او از لحاظ منش شخصی و مرام حرفه‌ای‌اش است که او را با محدودیت‌ها و ممنوعیت‌های بی‌رحمانه‌ای مواجه می‌سازد که درباره کمتر بازیگری می‌بینیم. بهرام بیضایی می‌گوید: «با او بسیار بدرفتاری شد و بسیار آزرده‌خاطر از ایران رفت.» بااین‌حال در تمام این سال‌های دوری از ایران هرگز از او نشنیدیم که حرفی از سر کینه و کدورت بزند که اگر بگوید، حق دارد. اما آن‌قدر به قدرت درونی‌اش باور داشت و خودساخته بود که وقتی دید جلوی کارش را می‌گیرند، رختش را از این ورطه بیرون کشید و بختش را در جایی دیگر آزمود و بسیار تلاش کرد و درنهایت نیز به آن‌چه شایسته‌اش بود، رسید و در کشوری بیگانه در صدر نشست و در تئاتر به بازی‌اش ادامه داد و نمایشنامه و فیلمنامه نوشت و فیلم ساخت و در دانشگاه تدریس کرد و عضو هیئت مدیره مراکز مهم هنری سوئد شد و جایزه ۱۰ ساله برای فعالیت مدام در سوئد را دریافت کرد و به هدفش رسید. «از وقتی آمدم سوئد، هدف اصلی‌ام این بود که کارم را ادامه دهم و خوش‌بختانه به هدفم هم رسیدم. ولی همیشه متأسفم و این حسرت و دریغ با من هست که چرا نتوانستم در ایران کارم را ادامه دهم. خیلی خیلی متأسفم که چرا نتوانستم نقش‌های بیشتری را روی صحنه تئاتر یا در سینمای ایران، وطنم، بازی کنم.» اما حسرت و افسوس واقعی برای تئاتر و سینمای ایران است که بهترین بازیگر زن خود را از دست داد و هرگز نتوانست جایگزینی برایش بیابد و ابتذال و حقارت و فسادی که در این سال‌ها گریبان سینمای ملی ایران را گرفته، نتیجه همه آن سانسورها و توقیف‌هایی است که آدم‌های اصیل سینما را راند و از وطنشان دور کرد. «خیلی از کارها بود که می‌توانستم انجام بدهم که نشد. هر چند در یک نگاه کلی بسیار فعال بودم. تعداد کارهایی که کرده‌ام، چه در زمینه بازیگری و چه کارگردانی، تدریس در مدارس بازیگری، نوشتن نمایشنامه و فیلمنامه، سفرهای کاری، شرکت در سمینارها، آموزش دیدن در سطوح مختلف کاری خودم، مأموریت‌های فرهنگی‌ای که در سوئد به عهده داشتم، شمارشان بسیار بسیار زیاد است. با این وجود گاهی فکر می‌کنم خیلی کارها را نکرده‌ام. خیلی ماه‌ها بود که بی‌کار بودم و وقتم را در ایران از دست دادم. خیلی از فیلمنامه‌ها و نمایشنامه‌هایی که بهرام در ارتباط مستقیم با من نوشت، قرار بود کار شود، ولی نشد. مسئول این ماجرا کیست؟ ما می‌خواستیم کار کنیم و نگذاشتند. چه کسی جواب تاریخ را می‌دهد؟»

در نگارش این مطلب از منابع زیر استفاده شده است:

کتاب سوسن تسلیمی در گفت‌وگویی بلند با محمد عبدی، نشر بیدگل

کتاب اسطوره مهر، نوشته بیتا ملکوتی، نشر ثالث

گفت‌وگوی ناصر زراعتی با سوسن تسلیمی در مجله فیلم، شماره 273