پانتئون زنان منتقد

معرفی زنان منتقد پیش‌گام در سینمای جهان

نزهت بادی، محمد ابراهیمیان

هر چند در عرصه نقد سینمایی نیز مثل زمینه‌های دیگر همواره مرجعیت و اعتبار به مردان صاحب‌نام اعطا می‌شود و آن‌ها در مرکز نظریات و نقدهای سینمایی مورد توجه قرار می‌گیرند، اما تاریخ نقد سینما منحصر به عناوین مردان شاخصی همچون اندرو ساریس، رابین وود، دیوید بوردول، پیتر وولن، راجر ایبرت و دیوید تامسن نمی‌شود و در کنار آن‌ها منتقدان زن تأثیرگذاری وجود دارند که اگرچه نام‌شان در پانتئون مردانه راه ندارد، اما نظریات و دیدگاه‌ها و روش‌شان در نقد، صدای زنانه‌ای را در جریان تاریخی مطالعات سینمایی وارد کرده و منجر به تکثر و تنوع و چندصدایی در هژمونی نقد منحصر به مردان شده است. مخصوصاً منتقدان زنی که در شکل‌گیری نظریات نقد فمینیستی فیلم نقش مهمی داشتند و دیدگاه‌های انتقادی را نسبت به چگونگی بازنمایی زن در سینما طرح کردند و از شیوه‌های جدید و متفاوت برای تحلیل فیلم‌ها با توجه به مسئله جنسیت سخن گفتند. در این متن می‌توانید با تعدادی از زنان منتقد فیلم پیش‌گام و تأثیرگذار آشنا شوید؛ زنانی که در دوران غلبه مردان بر عرصه نقد سینما قدم در راه پیچیده و دشواری گذاشتند و مسیر را برای ورود زنان دیگر گشودند و اعتباری را که فقط نصیب منتقدان مرد می‌شد، به زنان نیز بخشیدند و ثابت کردند که چقدر حضور زنان برای دست‌یابی به دیدگاه‌های برابری‌خواه در سینما کمک می‌کند.

کارولین آلیس لژیون (1893- 1981)

کارولین آلیس لژیون از اولین و معتبرترین زنان منتقد فیلم است که دوران فعالیتش در عرصه نقد هم‌زمان با شکل‌گیری سینماست و او جریانات مهم تاریخی سینما مثل ورود صدا و رنگ را می‌بیند و همیشه با لذت گفته است که او و سینما در یک سن هستند. لژیون در رشته ادبیات انگلیسی در دانشگاه ویکتوریا منچستر درس خوانده و با ادوارد روفه تامسون روزنامه‌نگار ازدواج کرده و حاصلش پسری است که بعدها به ویراستار آثار مادرش بدل می‌شود. او به واسطه دوستی سی پی اسکات، سردبیر «منچستر گاردین» با مادرش کارش را در آن‌جا آغاز می‌کند. لژیون در ابتدا به عنوان منتقد موسیقی شروع به نوشتن می‌کند، اما خیلی زود متوجه علاقه و اشتیاقش به سینما می‌شود. او از سال 1922 تا 1928 یک ستون هفتگی ثابت در «منچستر گاردین» دارد و یک بار در آن می‌نویسد: «سینما یا باید زنان را راضی کند، یا بمیرد.» و بیان می‌کند که هر چند تماشاگران سینما معمولاً زنان هستند، اما فیلم‌سازان عموماً مردان‌اند. آن صدای معترض که توجه همه را به غیبت زنان در سینما جلب می‌کند، به لژیون در 90 سال پیش تعلق دارد که سینما به تمامی در انحصار مردان بود. او سپس به «آبزرور» می‌رود و تا سال 1960 در آن‌جا می‌ماند و به نقد نوشتن ادامه می‌دهد تا در سن 63 سالگی که بازنشسته می‌شود و آن‌جا را با این جمله که «ممنونم که مرا داشتید» ترک می‌کند؛ جمله‌ای که به عنوان کتابش بدل می‌شود که نقدهای او را از فیلم‌های صامت آغازین تا دهه 60 در بر می‌گیرد و جنبه بیوگرافیک دارد و لژیون در آن بیان می‌کند که چطور راهش به عرصه نقد فیلم کشید و می‌گوید: «ناگهان وقتی در حال دیدن ژست‌های آرلکین و گذرگاه‌های پیچاپیچ روی پرده فربنکس بودم، ایده فوق‌العاده‌ای در ذهنم جوانه زد؛ این‌که چرا نباید لذتم را به سود تبدیل کنم و با دیدن فیلم، زندگی‌ام را نیز تأمین کنم. هر چند حرفه نقد فیلم هنوز پدید نیامده بود و یک عامل بازدارنده، این واقعیت بود که زنان جایگاه کوچکی را به عنوان روزنامه‌نگار به خود اختصاص داده بودند.» او به مدت 30 سال منتقد فیلم بود و مخاطبان و طرفدارانش ستون هفتگی او را می‌خواندند تا ببینند او چه فیلمی را برای تماشا به آن‌ها پیشنهاد داده است. در سال 1967 دانشگاه دورهام از معتبرترین دانشگاه‌های بریتانیا به او دکترای افتخاری ادبیات را می‌دهد و پیتر سلرز در ستایش او می‌گوید: «مهربانی، بزرگواری باکمال و ویژگی‌هایش به عنوان مشاهده‌گر و مفسر، تحسین بی‌چون‌وچرای مرا نصیب او کرده است. او صداقت را در دیگران محترم می‌شمارد و برای کسی که تلاش‌های صادقانه‌اش به شکست انجامیده است، از زبان تلخی استفاده نمی‌کند و مطمئنم هر چه او می‌نویسد، همان‌قدر از قلبش برمی‌خیزد که از ذهنش. کیفیت بالای نوشته‌اش و آن استاندارد فیلم‌سازی که او ترغیب می‌کند، کار او را به بخشی از تاریخ سینما بدل کرده است.»

آریس باری (1895-1969)

آریس باری از نخستین زنان منتقد فیلم در دهه ۲۰ میلادی به حساب می‌آید که در واشوود هیث بیرمگنام متولد شده است و کارش را با شعر گفتن آغاز می‌کند که مورد توجه ازرا پاوند قرار می‌گیرد و با نقل مکان به لندن، با حلقه نویسندگان و شاعران ارتباط برقرار می‌کند و در همان دوران با آلن پورتر، شاعر آمریکایی، آشنا می‌شود و ازدواج می‌کند. از سال 1924 شروع به نقد نوشتن در روزنامه «دیلی میل» می‌کند و خیلی زود به منتقدی پرطرفدار میان خوانندگانش بدل می‌شود. در سال 1925 با همراهی سیدنی برنستاین، آدرین برونل، ایوور مونتاگو و والتر مایکرافت؛ یک انجمن فیلم تأسیس می‌کند و در سال 1926 کتاب مشهورش با عنوان «بیایید به تماشای فیلم‌ها برویم»  را به چاپ می‌رساند. بعد از مهاجرتش به آمریکا از پورتر جدا می‌شود و با جان ابوت که کارگزار بورس بود، ازدواج می‌کند. ابوت که عاشق سینما بود، باری را در فعالیت‌های سینمایی‌اش همراهی می‌کند تا باری بتواند بخش فیلم موزه هنرهای مدرن شهر نیویورک را در سال 1935 راه بیندازد. باری فیلم‌سازان مهم ‌هالیوود را قانع می‌کند تا فیلم‌هایشان را در آن‌جا نمایش دهند و با همراهی ابوت سفرهای مختلفی به کشورهای اروپایی می‌رود تا فیلم‌های کمیاب تاریخ سینما را جمع‌آوری کند و با خود به موزه هنرهای مدرن نیویورک بیاورد. او اولین زنی است که در کنار هنری لانگلوا در فرانسه و ارنست لیندگرن در انگلستان، از بنیان‌گذاران جنبش حفظ و بایگانی آثار سینما به حساب می‌آید. او در جشنواره کن 1946 با یک مرد فرانسوی به نام پیر کررو که ۲۰ سال از خودش جوان‌تر بود، آشنا می‌شود و چند سال بعد به او می‌پیوندد و باقی‌مانده زندگی‌اش را در کنار او می‌گذراند. در سال 1949 در ۵۴ سالگی به پاس خدمات ارزنده‌اش به سینمای فرانسه، عنوان لژیون افتخار را از دولت فرانسه دریافت می‌کند. او که سیگاری افراطی بود، درنهایت دچار سرطان می‌شود و سرانجام در 1969 در ۷۴ سالگی در مارسی فرانسه از دنیا می‌رود.

پالین کیل (1919-2001)

پالین کیل متولد کالیفرنیا، در سال ۱۹۵۳ اولین یادداشت خود را در مجله‌ «سیتی لایتز» در سانفرانسیسکو منتشر می‌کند و در نشریات مختلفی مثل «آتلانتیک»، «مک کالز» و «فیلم کوارترلی» می‌نویسد و در سال 1956 کتابش به نام «در سینما از خود بی‌خود شدم»  را چاپ می‌کند که شهرت پالین کیل را به دنبال دارد و بعد از پیوستن به «نیویورک تایمز» تا زمان بازنشستگی‌اش در همان‌جا می‌ماند. کیل به خاطر تیزهوشی، صراحت بیان، نثر محاوره‌ای و عامیانه، لحنی کنایه‌آمیز و نیش‌دار، موضع‌گیری‌های افراطی و مطلق‌گرا شهرت دارد. او هیچ‌وقت فیلمی را بیش از یک بار نمی‌دید و در ابراز عشق و نفرتش نسبت به فیلم‌ها افراط می‌کرد. از این‌رو نقدهایش همواره جنجال‌برانگیز می‌شد. خودش از مقاومت و سرسختی در برابر سردبیرهایی می‌گوید که می‌خواستند از او یک سبک‌گرای امل و بانزاکت بسازند که از آن بیزار بود. او از انبوه نامه‌های مخالفانش حرف می‌زند که از او ابراز نفرت می‌کردند و از دعواهایش با فیلم‌سازانی یاد می‌کند که می‌خواستند رویش را کم کنند. هر کسی او را می‌دید، باورش نمی‌شد زنی با این جثه ریز و قد کوتاه چنین نقدهای تند و تیز و نیش‌داری نوشته باشد. پیتر بردشاو به‌درستی او را به ژاندارک در نبرد اورلئان شبیه می‌داند. کیل منتقدی است که نظراتش در پیروزی یا شکست فیلم‌ها تأثیر داشت و فیلم‌سازان منتظر نقدهایش بودند و هوادارانش اظهار می‌کردند که نقدهای کیل به تجربه فیلم‌بینی آن‌ها افزوده است. در ۱۹۷۱ با نقد جنجالی‌اش درباره همشهری کین، مؤلف بودن اورسن ولز را به چالش می‌کشد که به سال‌ها بحث و جدلی طولانی با اندرو ساریس درباره تئوری مؤلف منجر می‌شود. کیل در برابر هر ایده روشن‌فکرانه و نظریه هنری مقاومت نشان می‌دهد و آن‌ها را مانع لذت بردن از تماشای فیلم می‌داند، زیرا از نظر او سینما رسانه‌ای ذاتاً عامه‌پسند است و معروف‌ترین ویژگی‌اش این است که موفق می‌شود نکات جذابی را از دل فیلم‌های بد بیرون بکشد. او در دهه ۸۰ دچار بیماری پارکینسون می‌شود، اما هم‌چنان به نوشتن ادامه می‌دهد تا بالاخره در دهه ۹۰ که دیگر از کار می‌افتد، مجبور می‌شود از نوشتن دست بکشد و درنهایت در سال ۲۰۰۰ جایزه یک عمر فعالیت سینمایی را از «نشنال بوکز کریتیکز سنتر» می‌گیرد و یک سال بعد در سوم سپتامبر ۲۰۰۱ در گریت برینگتن ماساچوست از دنیا می‌رود.

پنه‌لوپه هیوستون (1927- 2015)

پنه‌لوپه هیوستون، منتقد بریتانیایی، یکی از زنان پیش‌گامی به حساب می‌آید که در دهه ۵۰ میلادی بر نقد فیلم تأثیر زیادی گذاشته است. او در کنار لیندسی اندرسن و گاوین لمبرت و کارل رایتس مجله «اسکوئنس» را تأسیس کرده است. اندرسن و رایتس از بنیان‌گذاران جنبش سینمای آزاد و موج نوی انگلستان هستند و مقاله هیوستون تحت عنوان «هیچ فیلمی نمی‌تواند شخصی باشد»، مانیفست سینمای آزاد به شمار می‌رود. او به مدت ۳۵ سال ویراستار «سایت اند ساوند» بوده است و هر چند ایده نظرسنجی ۱۰ ساله بهترین فیلم به او تعلق ندارد، اما این نظرسنجی زیر نظر او صورت گرفته و توانسته آن را به یک راهنمای بین‌المللی فرهنگ فیلم بدل کند. جاناتان رزنبام درباره هیوستون گفته است: «در میان ویراستارهایی که تاکنون با آن‌ها کار کرده‌ام، هیچ‌کدام به اندازه هیوستون درباره ساختار نثر به من نیاموخته‌اند.» او بعدها در مجلات و روزنامه‌هایی مانند «گاردین»، «تماشاگر» و «آبزرور» به عنوان منتقد همکاری می‌کند. از کتاب‌های او می‌توان به «سینمای معاصر»، «محافظان فریم: بایگانی فیلم» و هم‌چنین یک تک‌نگاری درباره فیلم روز خوش گذشت؟ اثر آلبرتو کاوالکانتی اشاره کرد. هیوستون غالباً کت‌وشلوار می‌پوشید و موهای خاکستری داشت و به شکلی افراطی سیگار می‌کشید. جفری نوول اسمیت او را زنی توصیف می‌کند که به نظر نمی‌رسید هرگز پیر شود و همان‌طور که ظاهرش تغییر نمی‌کرد، دیدگاه‌ها و روشش نیز ثابت بود. او نه‌فقط به عنوان سردبیر و منتقد تسلطی بی‌نظیر داشته است، بلکه می‌توانسته فضای فرهنگی و سینمای مردانه پیرامونش را نیز تحت سلطه خود قرار دهد. او در سال‌های بازنشستگی‌اش به اسب‌سواری و گلف که از کارهای مورد علاقه‌اش بودند، می‌پردازد و ترجیح می‌دهد از سینمای روز دنیا که دیگر برایش جذابیتی نداشت، فاصله بگیرد. هیوستون گفته است: «اگر به گذشته برگردم، دیگر وارد حیطه نقد فیلم نمی‌شوم، البته اگر به من پیشنهاد یک شغل خوب و بی‌دردسر می‌دادید. چه کسی دوست دارد روزهای خود را به تماشای فیلم‌های ‌هالیوودی که پر از جلوه‌های ویژه‌ای است که برای ۱۵ ساله‌ها ساخته شده، بگذراند.» او درنهایت در ۲۰۱۵ از دنیا رفت.

سوزان سانتاگ (1933-2004)

سوزان سانتاگ یکی از برجسته ترین روشن‌فکران و منتقدان معاصر و جهانی به حساب می‌آید که در نیویورک به دنیا آمده، اما در جنوب کالیفرنیا بزرگ شده است. نام اصلی او سوزان لی رزنبلات است، اما بعد از مرگ پدرش و ازدواج مادرش با کاپیتان ارتش هوایی به نام ناتان سانتاگ، نام فامیل ناپدری‌اش را می‌گیرد. در ۱۶ سالگی عازم دانشگاه برکلی می‌شود و با تغییر دانشگاهش، لیسانسش را از دانشگاه شیکاگو و فوق لیسانسش را از دانشگاه‌ هاروارد دریافت می‌کند. او در همان دوران دانشجویی با فیلیپ ریف استاد علوم اجتماعی آشنا می‌شود و ازدواج می‌کند که حاصلش دیوید ریف، نویسنده و ویراستار شناخته‌شده است، اما ازدواجش دوامی ندارد و از ریف جدا می‌شود و با واگذاری کتابش، فروید: ذهن یک اخلاق‌گرا، به ریف، حضانت پسرش را از او می‌گیرد. مطالعات و پژوهش‌های او در عرصه‌های مختلف چنان گسترده و متنوع است که با مجموعه‌ای غنی از نمایشنامه، فیلمنامه، داستان کوتاه، رمان، جستار، مقاله، نقد فیلم و کتاب مواجه هستیم. مهم‌ترین نوشته‌هایش «هنر و ضدهنر»، «علیه تفسیر»، «درباره عکاسی»، «یادداشت‌هایی درباره کمپ» و «بیماری به مثابه استعاره» است. مقاله‌اش با عنوان «علیه تفسیر» که از اعتباری کلاسیک برخوردار شده است، معروف‌ترین و مهم‌ترین نوشته او به حساب می‌آید. او در «علیه تفسیر» می‌گوید که تفسیر می‌تواند هنر را به شیئی کاربردی تبدیل و نقشی ارتجاعی و سرکوب‌گر ایفا کند که با تقلیل اثر هنری به محتوایش، آن را رام و قابل کنترل می‌کند، و از آن‌جا که کل شرایط حاکم بر زندگی مدرن در جهت کند کردن حواس انسان است، مهم‌ترین کاری که منتقد باید انجام دهد، عقب راندن محتواست تا اساساً امکان دیدن چیزی که روبه‌روی انسان قرار دارد، فراهم و نیاز به لذت‌شناسی جایگزین معناشناسی شود. در سال ۱۹۷۸ سانتاگ متوجه بیماری سرطان خود می‌شود و «بیماری به مثابه استعاره» را می‌نویسد و در آن توضیح می‌دهد که چطور استعاره‌ها و اسطوره‌های ساختگی پیرامون بیماری، کشنده و مهلک هستند و بیماری نیازی به تفسیر ندارد و باید فقط به مثابه بیماری محسوب شود و نه مایه فلاکت و شرمساری و کیفر. سوزان سانتاگ در مقاله‌ خود با عنوان «زیبایی زن: منشأ ذلت یا منبع قدرت»، می‌گوید درحالی‌که مردان با «کیست» و «چه می‌کند»، مورد ارزیابی قرار می‌گیرند، زن‌ها با ظاهرشان سنجیده می‌شوند و حفظ زیبایی زنان به صورت یک وظیفه اجباری برای آنان درآمده است که بر جایگاه اجتماعی آن‌ها تأثیر می‌گذارد و فرودستی آن‌ها را تثبیت و تشدید می‌کند. او همواره به خاطر نظرات و رویکرهای سیاسی‌اش هم مورد ستایش بوده است و هم مورد غضب. از مخالفان سرسخت جنگ ویتنام بوده و پس از دیدار از کوبا مقاله‌ای در راستای هم‌دلی با انقلاب کوبا نوشته و در اعتراض به سرکوب جنبش هم‌بستگی در لهستان، کمونیسم را فاشیسم با چهره‌ای انسانی خوانده و در هم‌دلی با مردم سارایوو در جنگ بالکان به سارایووی محاصره‌شده سفر کرده و بعد از حمله تروریستی ۱۱ سپتامبر، آن را پیامد روابط و اعمال آمریکا دانسته که خود را ابرقدرت جهان می‌داند. او درنهایت در سال ۲۰۰۴ با ابتلای دوباره به سرطان از دنیا می‌رود.

کلر جانستن (1940-1987)

کلر جانستن یکی از پیش‌گامان نظریه فیلم فمینیستی در بریتانیاست که نقش مهمی در شکل‌گیری نظریه فیلم فمینیستی دارد و یکی از برنامه‌ریزان نخستین رویداد زن و سینما در جشنواره فیلم زنانِ ادینبورگ در سال 1972 به شمار می‌آید. او از نخستین کسانی است که از روان‌کاوی لکان و ساختارگرایی کلود لوی استروس و مارکسیسم لویی التوسر در نقد فیلم بهره می‌برد. او در سال 1973 مقاله مهم و معروفش تحت عنوان «سینمای زنان همچون ضدسینما» را در واکنش به نقد جامعه‌شناختی نظریه‌پردازان فمینیست آمریکایی می‌نویسد و اهمیتی را که آنان برای رئالیسم در سینما قائل می‌شوند و تصاویر زنان بر پرده سینما را همچون زنان واقعی ارزیابی می‌کنند، زیر سؤال می‌برد و با بهره بردن از مفهوم «فراخوانی سوژه» آلتوسر بیان می‌کند که سینما دریچه‌ای رو به واقعیت نیست و از طریق سازوکار پنهانی خود، ما را به تأیید ایدئولوژی مردسالارانه‌اش وامی‌دارد. او می‌گوید قراردادهای‌ هالیوود پیرامون میل جنسی، بازتابی از ایدئولوژی مسلط پدرسالار است که مردان را به صورت افرادی فعال و بخشی از تاریخ کلیشه‌پردازی می‌کند و زنان را به صورت افرادی منفعل و غیرتاریخی. از این‌رو ساخت‌های مردانگی و زنانگی از بدیهیات به حساب می‌آید و بازنمایی آن‌ها مورد پرسش قرار نمی‌گیرد. از این‌رو اعتقاد دارد که بحث درباره ظلم به زنان در متن فیلم کافی نیست و زبان سینما باید مورد بازجویی قرار بگیرد تا یک گسست میان متن و ایدئولوژی ایجاد شود و انتظارات مخاطب به چالش کشیده شود تا در این خلأ، فضایی برای ظهور سینمای زنان فراهم شود. او از «ایده زن به مثابه نشانه» استراوس در تحلیل فمینیستی‌اش سود می‌جوید و از غیبت زن به مثابه زن در سینما سخن می‌گوید و توضیح می‌دهد که چطور اسطوره نشانه زن را از معنای صریح خود به عنوان انسان تهی می‌کند و مفاهیم ضمنی مثل زن به مثابه دیگری یا ابژه میل مردانه را جایگرین می‌کند. از این‌رو در بحث سینمای زنان از فیلم‌سازانی همچون آیدا لوپینو و دوروتی آرزنر مثال می‌زند که با این‌که در صنعت ‌هالیوود فیلم می‌سازند، اما با جدا کردن شمایل از اسطوره موفق می‌شوند ایدئولوژی سرکوب‌گر مردانه را آشکار کنند و نوعی ضدسینمای زنانه خلق کنند.

مالی ‌هاسکل (1939)

مالی ‌هاسکل، نویسنده، نظریه‌پرداز و منتقد فمینیست، در ایالت کارولینای شمالی متولد شده است. او در کنار مارجوری روزن و جون ملن از اولین نظریه‌پردازان فمینیست سینما محسوب می‌شود که نخستین مجله فمینیستی فیلم به نام «زنان و سینما» را در کالیفرنیا راه انداختند و در آن درباره بازنمایی زن در سینما مطلب نوشتند و باعث شدند که مرکز ثقل بحث‌های نظری و تحلیل فیلم از طبقه به جنسیت گرایش پیدا کند. ‌هاسکل در سال 1974 کتاب «از تکریم تا تجاوز: سلوک با زنان در فیلم‌ها» را منتشر می‌کند که یکی از متون کلاسیک در نظریه نقد فمینیستی فیلم به حساب می‌آید و در راستای به چالش کشیدن کلیشه‌های زنانه در سینما نقش مهم و مؤثری دارد. او در کتابش با رویکردی جامعه‌شناختی از سینما به مثابه آینه یاد می‌کند که به واسطه نقطه نظر مردانه، تصویر مخدوش‌شده‌ای از زنان را منعکس می‌کند و تماشاگران را تشویق می‌کند تصویر دروغین خود در فیلم‌ها را بپذیرند و الگوی خود قرار دهند. او با مقایسه «فیلم مردان» و «فیلم زنان» از تحقیری که از سوی منتقدان دهه 30 و 40 نصیب فیلم‌هایی پیرامون مسائل زنان و ستایشی که نثار فیلم‌هایی درباره مسائل مردان می‌شود، سخن می‌گوید و بیان می‌کند که فیلم‌های زنان شامل ملودرام‌هایی درباره زنانی ازخودگذشته با پایان‌هایی تراژیک می‌شود که نمایش آن‌ها در راستای تشویق مخاطبان زن برای تغییر وضعیت خود نیست، بلکه به قصد سازگار کردن آن‌ها با نقش کلیشه‌ای است که جامعه برای زن در نظر گرفته است. او در سال 1997 مقاله‌ای تحت عنوان «در جهان پدرخوانده جایی برای زنان نیست» در «نیویورک تایمز» می‌نویسد و نحوه تصویر زنان در دهه 70 را مورد واکاوی و پرسش قرار می‌دهد و درباره نوعی ترس و نفرت از زنان که منجر به حذف آن‌ها از دنیای مردانه فیلم‌ها می‌شود، بحث می‌کند. او با اندرو ساریس از منتقدان شاخص و صاحب «نظریه مؤلف» ازدواج کرده و رابطه شخصی و حرفه‌ای‌شان را در کتاب  «یک: عشق و سایر بیماری‌های مسری» ثبت کرده است. او در نشریات معتبری همچون «گاردین»، «نیشن»، «اسکوایر» و «نیویورک تایمز» نوشته و مدیریت هنری جشنواره فیلم فرانسوی ساراسوتا را بر عهده داشته. هم‌چنین عضو هیئت انتخاب جشنواره فیلم نیویورک بوده و در سال 2013 از سوی جشنواره فیلم آتن به پاس الهام‌بخشی و تأثیرگذاری برای زنان دیگر در حوزه نقد سینمایی مورد تجلیل قرار گرفته و در سال 2019 عضو آدکادمی علوم و هنرهای آمریکا شده است. ‌هاسکل در گفت‌وگوی اخیرش می‌گوید از این‌که زنانی را می‌بیند که بدون ترس خود را فمینیست می‌نامند، هیجان‌زده است. زیرا زمانی که او کارش را به عنوان فمینیست شروع کرد، مردم از به کار بردن کلمه فمینیسم پرهیز داشتند.

مارجوری روزن (1942)

مارجوری روزن نویسنده فمینیست و نظریه‌پرداز آمریکایی است که در دانشگاه‌های میشیگان و نیویورک در رشته‌های ادبیات و فیلم و تلویزیون تحصیل کرده است و تحقیقات و پژوهش‌هایش بر مطالعات زن، رسانه و شهر تمرکز دارد در سال‌های ابتدایی دهه ۷۰ در کنار مالی ‌هاسکل و جون ملن در تشکیل اولین جشنواره فیلم‌های زنان در ادینبورگ و چاپ اولین نشریه فمینیستی فیلم به نام «زنان و سینما» نقش مهمی دارد. مهم‌ترین و پرخواننده‌ترین کتاب او  «ونوس پاپ‌کورن، زنان، فیلم‌ها و رویای آمریکایی»  است که در آن می‌گوید ‌هالیوود آینه‌ای پیچ و تاب خورده را به سوی زندگی گرفته است که تصویر مخدوش‌شده‌ای از زنان را می‌نمایاند و درباره نقش و جایگاه زنان در صنعت فیلم‌سازی بحث می‌کند و تاریخچه‌ای مفصل از سینمای زنان قرن بیستم و ستارگان زن ارائه می‌دهد. او فاصله تصاویر زنان روی پرده سینما با واقعیت زندگی آنان را بررسی می‌کند و می‌گوید که فیلم‌های تجاری برای تضمین موفقیت اقتصادی خود از جذابیت جنسی بازیگران زن بهره می‌برند که منجر به شکل‌گیری کلیشه‌های سطحی از زنان می‌شود. او از طریق مرور فیلم‌های مختلف در هر دهه، سیر تحولات تاریخی تصویر زن در سینما را ترسیم می‌کند و با توجه به سبک و لحن و نگرش هر فیلم نسبت به زنان و شرح ویژگی‌های ظاهری و شخصیتی ستاره‌های زن همراه با ارائه اطلاعاتی درباره زندگی و روابطشان با کارگردان‌ها و نقل قول‌هایشان، وضعیت و جایگاه زن/ بازیگر در سینما را مورد تحلیل قرار می‌دهد و با مطالعات پیرامون زنان در فیلم‌ها، درباره عملکرد تبعیض جنسی در فرهنگ عامه و فیلم‌های ‌هالیوودی بحث می‌کند‌ و می‌گوید فیلم‌های اروپایی بهتر از ‌هالیوودی تصویری پیچیده و چند بعدی و انسانی از زنان ارائه می‌دهند و از کلیشه‌سازی دوری می‌کنند. کتاب او در کنار کتاب از تکریم تا تجاوز ‌هاسکل از نخستین متونی است که تصویر زنان را با توجه به پیش‌زمینه تاریخی و اجتماعی‌اش مورد تحلیل قرار می‌دهد. هر چند با پیشرفت و گسترش نظریات نقد فمینیستی فیلم، رویکردهای ‌هاسکل و روزن کارکرد خود را از دست داده‌اند، اما در زمان خود آغازگر مباحث مهم و اساسی در زمینه بازنمایی زنان در سینما بودند. نام روزن با کتاب «بوم تاون: چگونه وال مارت یک شهر تمام آمریکایی»  را به یک جامعه بین‌المللی تبدیل کرد که درباره سام والتون و چگونگی ترقی شهر کوچک بنتونویل در آرکانزاس است، بیش از پیش بر سر زبان‌ها افتاد. او هم‌چنین به عنوان نویسنده و ویراستار در «نیویورک تایمز» به فعالیت خود ادامه می‌دهد.

لورا مالوی (1941)

لورا مالوی از مهم‌ترین نظریه‌پردازان و منتقدان فمینیستی فیلم به حساب می‌آید که در لندن به دنیا آمده و در دانشگاه آکسفورد تحصیل کرده است. علاقه مالوی به سینما به قبل از فعالیت او در جنبش آزادی زنان مربوط می‌شود، اما ارتباط او با فمینیسم است که نظریه فیلم و فیلم‌سازی او را تحت تأثیر قرار می‌دهد و به او دیدگاهی انتقادی به سینما، مخصوصاً‌ هالیوود می‌بخشد و زمینه نوشتن پیرامون نظریه نقد فمینیستی فیلم را برایش فراهم می‌کند. مالوی مقاله مهم و بحث‌برانگیزش با عنوان  «لذت بصری و سینمای روایی» را در سال 1975 می‌نویسد و در مجله اسکرین منتشر می‌کند و مفهوم نگاه خیره مردانه را به موضوع اصلی بحث‌های فمینیستی فیلم بدل می‌سازد و آن را وارد فرهنگ سینمایی و مطالعات فیلم می‌کند. مقاله مالوی یکی از مهم‌ترین متون در زمنیه نقد و نظریه فمینیستی فیلم به حساب می‌آید که هنوز پس از گذشت ۴۰ سال از انتشار آن، راه‌گشا و الهام‌بخش است. مالوی درباره تأثیرگذاری ماندگار مقاله‌اش می‌گوید که در آن زمان فکر نمی‌کرده چنین مقاله‌ای که بدون هدف آکادمیک نوشته شده است، در گذر زمان به یک متن معیار بدل شود. او با بهره گرفتن از اندیشه‌های ژاک لکان راهی برای پیوند فمینیسم و روان‌کاوی در سینما را می‌گشاید و بیان می‌کند که از طریق تحلیل‌های روان‌کاوانه می‌توان از ناخودآگاه مردانه که ساختار فیلم را شکل داده است، رمزگشایی کرد. مهم‌ترین نظریه او درباره نگاه خیره مردانه است که توضیح می‌دهد که سینما از طریق تماشاگری جنسی و یادگارپرستی، مرد را عامل نگاه و زن را ابژه تصویر نشان می‌دهد. او جادوی ‌هالیوود را حاصل لذت بصری می‌داند که امر شهوانی را در قالب زبان نظم پدرسالار رمزپردازی می‌کند و راه رهایی زن از ابژه نگاه را در افشاگری از سیستم مردسالار‌ هالیوود به واسطه فروپاشی روند لذت از طریق تحلیل آن معرفی می‌کند و ساختن فیلم‌های رادیکال و ساختارشکن به عنوان بدیل‌های فمینسیتی را پیشنهاد می‌دهد و خودش در دهه 70 و 80 شروع به ساختن فیلم‌های آوانگارد و تجربی با همراهی و مشارکت پیتر وولن می‌کند و می‌کوشد دیدگاه‌های فمینیستی خود پیرامون سینما را به اجرا درآورد و نمونه‌هایی از آثار ساختارشکن زنانه‌ای را که خود از آن سخن می‌گفت، خلق کند که از مهم‌ترین آن‌ها می‌توان به پنته سیلیا: ملکه آمازون، معماهای ابوالهول، ایمی و فریدا کالو و تینا مودوتی اشاره کرد. مقاله مالوی در طول این سال‌ها بارها مورد انتقاداتی قرار گرفته که باعث شده او در مقاله دیگری با عنوان «بازاندیشی‌هایی درباره لذت بصری و سینمای روایی»  در 1981 به ابهامات پیرامون نوشته‌اش بپردازد و در بعضی از آرای خود تجدید نظر کند، اما بااین‌حال، مقاله او هم‌چنان مرجعیت و اعتبار و ماندگاری‌اش را حفظ کرده است. دی ان رادویک، نظریه‌پرداز سینما، به‌درستی می‌گوید که همه ما مدیون آثار مالوی هستیم. مالوی که هم‌اکنون در زمینه فیلم و مطالعات رسانه در دانشگاه لندن تدریس می‌کند و هم‌چنان درباره فیلم‌ها از منظر فمینیستی می‌نویسد، تابه‌حال سه دکترای افتخاری به پاس نقش تأثیرگذارش در حوزه فرهنگ و هنر از دانشگاه ایست آنگلیا در سال 2006، از دانشگاه کونکوردیا در سال 2009 و از دانشگاه دوبلین در سال 2012 دریافت کرده است.

آنت کوهن (1945)

آنت کوهن، پژوهش‌گر و مورخ و منتقد فیلم بریتانیایی، از برجسته‌ترین و شاخص‌ترین منتقدان به حساب می‌آید که کارشناسی ارشد خود در رشته جامعه‌شناسی را از دانشگاه شنفیلد و دکترایش را از دانشگاه لندن گرفته است. در دوران حضورش در دانشگاه شنفیلد با همکاری گروه مطالعات زنان، جلسات نمایش فیلم برگزار می‌کند و در اواسط دهه 70 شروع به نوشتن و تدریس در زمینه مطالعات فیلم فمینسیتی می‌کند. او سابقه تدریس در دانشگاه‌های گلاسکو و لنکستر را دارد و در 2004 برای عضویت در آکادمی سلطنتی انگلیس انتخاب می‌شود. هم‌چنین از بنیان‌گذاران و اعضای هیئت تحریریه مجله «اسکرین» است و با نشریات دیگری همچون «ژورنال سینمای بریتانیا»، «ژورنال بین‌المللی مطالعات فرهنگی» و مجله «مطالعات تصویری و فرهنگ بصری بریتانیا» نیز همکاری دارد. او در کتاب «تصاویر زنان: فمینیسم و سینما»، سینما و فمینیسم در کنار هم را به عنوان زمینه‌ای برای بیان اشکال جدید طرح می‌کند و به ضرورت مداخله فمینیسم در سینما می‌پردازد و به رابطه پرتنش بین نظریه فمینیستی فیلم و فیلم‌های زنانه و فیلم‌سازی فمینیستی می‌پردازد. او برای برطرف کردن این تنش‌ها، مفهوم متن زنانه را پیشنهاد می‌دهد و آن را به هر متنی که بتواند شیوه‌های مسلط بازنمایی را به چالش بکشد، اطلاق می‌کند. نمونه‌هایی که او به عنوان فیلم‌های فمینیستی نام می‌برد، به آثار رادیکال و تجربی تعلق دارد و انتقادی که به او وارد می‌کنند، این است که به زنان فیلم‌سازی همچون مارگارته فون تروتا یا لیلیانا کاوانی که در دل سیستم ‌هالیوود موفق به ساخت فیلم‌های زنانه شدند، اشاره‌ای نمی‌کند. کتاب مهم دیگر او تحت عنوان «فرهنگ مطالعات فیلم آکسفورد» که با همراهی گای وستول نوشته است، مجموعه کامل و جامعی پیرامون نقد فیلم شامل توضیح اصطلاحات و مفاهیم کلیدی سینمایی، تاریخ فیلم‌ها، جریانات سینمایی و ژانرهای فیلم است که به دلیل رویکرد بین‌المللی و جهانی‌اش که سینمای تمام کشورها را در بر می‌گیرد، اهمیت و ارزش ویژه‌ای دارد. از کتاب‌های مهم دیگر او می‌توان «سینما، سانسور و میل جنسی، 1925-1909»، «جادوی روزمره: سینما و حافظه فرهنگی» و «رازهای خانوادگی: صحنه‌های خاطره و خیال» را نام برد.

ترزا دولارتیس (1938)

ترزا دولارتیس نظریه‌پرداز فمینیست ایتالیایی‌تبار است که بیش از هر چیزی به خاطر مطالعاتش پیرامون هم‌جنس‌خواهی در سینما و ابداع اصطلاح سینمای کوئیر شهرت دارد. او دکترایش را در رشته زبان و ادبیات مدرن از دانشگاه بوچونی میلان کسب کرده‌ است و به دو زبان ایتالیایی و انگلیسی می‌نویسد و تاکنون کتاب‌هایش به 14 زبان مختلف ترجمه شده است. او به عنوان یک مهاجر ایتالیایی در آمریکا تجربه زیستی خود از نظر فرهنگی و نظری را در نوشته‌هایش وارد می‌کند. کتاب «تکنولوژی جنسیت» را که دولارتیس در سال 1987 منتشر کرد، می‌توان بهترین نقطه آغاز برای مطالعه آثار او دانست که مشتمل بر مقالات متعددی همچون مقاله مهم «تکنولوژی جنسیت» است که عنوان کتاب را نیز به خود اختصاص می‌دهد. او در این مقاله مفهوم تفاوت جنسی را مورد بازبینی قرار می‌دهد و با بهره بردن از نظریات میشل فوکو پیرامون جنسیت به مثابه محصول روابط متعدد اجتماعی قدرت، راهی را در بن‌بست نظری ناشی از اتکای نظریه فمینیستی فیلم بر مفهوم روان‌کاوانه تفاوت جنسی می‌گشاید و تفاوت‌های جنسی را در میان خود زنان مورد تحلیل قرار می‌دهد و بین زن واقعی تاریخی و زن نوعی فرق قائل می‌شود. او مفهوم «زن نوعی» را وارد مطالعات فمینیستی فیلم می‌کند که به تلاش سینما برای تبدیل زنان به انگاره‌ها و فانتزی‌های زنانگی حاصل تبلیغات و رسانه اشاره دارد. یکی از مقالات مهم دیگر که در کتاب «تکنولوژی جنسیت» منتشر شده است، مقاله «بازاندیشی در باب سینمای زنان» است که در آن دولارتیس مفهوم جدیدی از سینمای زنان را ارائه می‌دهد و به سینمایی می‌پردازد که تماشاگرش به مثابه یک زن و نه زن نوعی مورد خطاب قرار بگیرد و این ساختار خطاب را مهم‌تر از ارائه تصویر مثبت از زنان می‌داند و می‌گوید با به رسمیت شناختن تفاوت‌های بین زنان و روابط گسترده جنسیت با نژاد و طبقه و سن، زنان به عنوان سوژه‌های اجتماعی نشان داده می‌شوند. کتاب مهم دیگرش، «آموزش عشق: هم‌جنس‌خواهی زنان و تمایلات خارج از قاعده»، با مطالعه روی خودش به عنوان یک لزبین، نقد مفصلی پیرامون نظریات روان‌کاوانه و فمینیستی درباره میل جنسی لزبین‌ها ارائه می‌دهد و زمینه را برای طرح نظریه کوئیر در نقد سینما فراهم می‌کند. او در حال حاضر در دانشگاه سانتاکروز کالیفرنیا تدریس می‌کند و تازه‌ترین کتابش در سال 2008 با عنوان «رانه فروید: روان‌کاوی، ادبیات و فیلم» منتشر شده است.

باربارا کرید (1943)

باربارا کرید یکی از نظریه‌پردازان مشهور استرالیایی در زمینه فیلم و رسانه و استاد مطالعات سینما و فرهنگ و ارتباطات در دانشگاه ملبورن است. او با استفاده از نظریه روان‌کاوی و فمینیسم در تحلیل فیلم‌های ترسناک، چشم‌اندازهای تازه‌ای را در مواجهه با زنان در ژانر وحشت گشوده و دیدگاه‌ها و تلقی‌های رایج و مسلط را متحول کرده است.کرید تحت تأثیر آرای فروید و ژولیا کریستوا، ایدئولوژی مردسالار در ژانر وحشت را به چالش می‌کشد و در کتاب مهمش با عنوان  «زن- هیولا» که در سال 1993 منتشر می‌کند، با بهره‌گیری از مفهوم امر آلوده کریستوا، تصویر زن به مثابه هیولا را در سینمای وحشت مورد بازنگری قرار می‌دهد و برخلاف کریستوا که زن را به دلیل خروج مایعات هنگام قاعدگی و زایمان، هم‌ردیف امر آلوده می‌داند، معتقد است که تفکر مبتنی بر زن آلوده ساخته ایدئولوژی مردسالار است. او در بحث هیولاهای زنانه که همواره بر زن اخته‌شده به عنوان قربانی در ژانر وحشت تمرکز دارد، از زن اخته‌گر سخن می‌گوید که مظهر هیولای فعال است و با طرح این‌که زن اخته‌گر نگاه سادیستی دارد و ابژه نگاهش مرد قربانی است، نظریه نگاه خیره مالوی مبتنی بر تماشاگری مرد را که از تشریح نگاه در سینمای وحشت ناتوان است، تکمیل می‌کند و توسعه می‌بخشد. او عضو آکادمی علوم انسانی استرالیاست و به مدت 14 سال به عنوان سرپرست و مدیر دانشکده فرهنگ و هنر در دانشگاه ملبورن کار کرده و از افراد فعال در برگزاری جشنواره بین‌المللی فیلم ملبورن به حساب می‌آید. از کتاب‌های دیگر او می‌توان به  «جعبه پاندورا: مقالاتی در تئوری فیلم»،  «وحشت فالوسی: فیلم، وحشت ناخوشایند اولیه» و  «پرده‌های داروین: زیبایی‌شناسی تکاملی، زمان و نمایش جنسی در سینما» اشاره کرد.

کایا سیلورمن (1947)

کایا سیلورمن، نظریه‌پرداز آمریکایی، از چهره‌های سرشناس نظریه‌پردازی سینما در آمریکاست که در کنار ترزا دولارتیس و باربارا کرید در پیشبرد و تکمیل مباحث لورا مالوی نقش مهمی دارد و از نمایندگان جریان عمده نظریه فمینیستی فیلم در دهه 80 و 90 به حساب می‌آید. او به‌ویژه از نظریات روان‌کاوی ژاک لکان در راستای اهداف فمینیستی خود بهره می‌برد. در مهم‌ترین کتابش با عنوان «آیینه صوتی» که در سال 1988 منتشر شده است، گامی فراتر از مباحث متداول درباره نگاه خیره برمی‌دارد و نقد فمینیستی سینمای روایی را به عرصه صدا نیز معطوف می‌کند و می‌گوید صدای زنان در سینمای کلاسیک‌ هالیوود همواره در بند تصاویر بدن آن‌ها بوده است و صدای زنانه در سینما به عنوان آینه صوتی عمل می‌کند که حاوی عناصر طردشده از سوژگی مردانه است و بیان می‌کند همان‌طور که در حیطه تصویر مردان سوژه نگاه و زنان ابژه نگاه هستند، در زمینه صدا نیز مردان می‌شنوند و زنان شنیده می‌شوند. کتاب مهم دیگرش به نام «سوژگی مردانه در حاشیه» که در سال 1992 منتشر می‌کند، از دقیق‌ترین و عمیق‌ترین آثار فمینیستی پیرامون مردانگی است و در آن، دوگانگی فرهنگی که مالوی، مردانگی را معادل فعالیت و چشم‌چرانی و سادیسم و زن را معادل انفعال و تن‌نمایی و مازوخیسم می‌داند، مورد پرسش قرار می‌دهد و با افشای آسیب‌پذیری ایدئولوژیک هنجارهای مردانه نشان می‌دهد مردانگی نیز همچون زنانگی حیطه‌ای بازنمایی‌شده است. او معتقد است سینمای ‌هالیوود، صدای زنانه را به بدن او مرتبط می‌کند و این در تضاد با سینمای تجربی فمینیستی است و از نظر او غیرمجسم‌سازی صدای زنان در فیلم‌ها به عاملی رهایی‌بخش بدل می‌شود. سیلورمن همراه با‌ هارون فاروکی، فیلم‌ساز آلمانی، که از سال 1992 ال 1999 شریک زندگی‌اش بوده است، کتاب «گفت‌وگو درباره گدار» را می‌نویسد که در آن با تلفیقی از دیدگاه‌های یک زن نظریه‌پرداز فمینیست و یک مرد فیلم‌ساز آوانگارد درباره گدار و آثارش و رویکرد ساختارشکنانه‌اش در سینما مواجه می‌شویم. سیلورمن در حال حاضر در زمینه هنر معاصر و عکاسی و نقاشی مشغول به کار است و به عنوان استاد تاریخ هنر در دانشگاه پنسیلوانیا تدریس می‌کند، اما هم‌چنان علاقه و تعهدش به سینما و فمینیسم را حفظ کرده است.

مری آن دوان (1952)

مری آن دوان، از نویسندگان پیش‌رو در مطالعه جنسیت در فیلم که حوزه تخصصی مورد علاقه‌اش، نظریه فیلم و فمینیسم است، در دانشگاه کورنل در رشته ادبیات انگلیسی درس خوانده و دکترایش را از دانشگاه آیووا دریافت کرده است. کتاب میل به میل: فیلم‌های زنان در دهه 40  را در سال 1987 منتشر می‌کند و در آن به چگونگی بازنمایی سوژگی زنانه در فیلم‌های زنان دهه 40 می‌پردازد. به باور او سینمای کلاسیک ‌هالیوود از سوی تماشاگر مرد تولید و کنترل می‌شود و از این‌رو شخصیت‌های زن در راستای برآورده کردن امیال آن‌ها هستند و فیلم‌های زنان، آن‌ها را مایل به پذیرش تصویر بازنمایی‌شده‌شان در حکم تصویر واقعی نشان می‌دهند و درنهایت میل آن‌ها را سرکوب می‌کنند و راهی برایشان باقی نمی‌گذارند، مگر میل به داشتن میل. کتاب مهم دیگر دوان به نام فم‌فتال: فمینیسم، سینما، روان‌کاوی که در سال 1991 منتشر شده است، پژوهشی پیرامون مفهوم فم‌فتال (زن اغواگر) و کارکرد آن به عنوان نماد اضطراب اختگی مردانه در نوآر است که دوان توضیح می‌دهد فم‌فتال‌ها به دلیل فریب مردان به واسطه جاذبه جنسی‌شان درنهایت مجازات یا کشته می‌شوند تا نظم مردسالار حفظ شود. در این کتاب دو مقاله مهم و بنیادین دوان وجود دارد: یکی مقاله «قاره‌های سیاه: معرفت‌شناسی تفاوت نژادی و جنسی در روان‌کاوی و سینما» که دوان در آن به فراموشی تمایزهای طبقاتی و نژادی در تحلیل‌های فمینیستی اشاره می‌کند و بررسی فصل مشترک بین جنسیت و نژاد را ضروری می‌داند و با ارجاع به آرای بل هوکس می‌گوید که این ادعا که موقعیت زنان سفید شبیه موقعیت زنان سیاه است، صرفاً به این دلیل که هر دو نقش دیگری را در ارتباط با مرد سفید می‌پذیرند، خطرناک و گمراه‌کننده است و به این نکته مهم می‌پردازد که در مقوله زنان، معمولاً به زنان سفید ارجاع داده می‌شود و در مقوله سیاهان به مرد سایه و آن‌چه در این فرایند به‌کلی محو می‌شود، موقعیت زن سیاه است. مقاله دیگر «سینما و نقاب‌پوشی: نظریه‌پردازی در باب تماشاگر زن» است و دوان که یکی از نظریه‌پردازانی به حساب می‌آید که در کنار ترزا دولارتیس، باربارا کرید و کایا سیلورمن و آن کاپلان به پیشرفت و تکمیل نظریه مالوی کمک کرده است، در این مقاله، مردانه کردن نقطه دید بیننده زن در نظریه مالوی را شرح و بسط می‌دهد و مطرح می‌کند که برای زن دو جایگاه تماشاگر وجود دارد؛ جایگاه زن خودآزاری که با کاراکتر زن منفعل همسان‌سازی می‌کند و جایگاه زن مبدل‌پوش جنسی که با قهرمان فعال مرد هم‌ذات‌پنداری می‌کند. دوان در حال حاضر از سال 2011 به بعد به هیئت علمی رشته فیلم و رسانه در دانشگاه برکلی پیوسته است و هم‌چنان به نوشتن و تدریس می‌پردازد.

بل هوکس (1952)

نام اصلی او گلوریا جین واتکینز است که اسم مستعار بل هوکس را از جد مادری‌اش به قصد ایستادگی در برابر پدرسالاری می‌گیرد. او کارشناسی خود را از دانشگاه استنفورد، کارشناسی ارشد را از دانشگاه ویسکانسین و دکترایش را از دانشگاه سانتاکروز در کالیفرنیا دریافت کرده و در دانشگاه‌های اوبرلین، باریا کالج، کنتاکی و سیتی کالج نیویورک تدریس کرده است. او نویسنده فمینیست و کنش‌گر اجتماعی آمریکایی است که به خاطر مطالعاتش پیرامون تحلیل ساختارهای سرکوب‌گر و تبعیض‌آمیز ناشی از نژاد و طبقه و جنسیت و توجهش به اشکال مختلف سیستم که به طور هم‌زمان با هم ترکیب می‌شود و روی هم اثر می‌گذارد، شهرت دارد. بحث‌های او پیرامون تأثیرات متقابل نژاد و جنسیت و طبقه بر یکدیگر زمینه طرح فمینیسم تقاطعی یا اینترسکشنالیستی توسط کیمبرلی کرنشاو را فراهم کرده است. کتاب «من زن نیستم؟» یکی از متون بنیادی موج سوم فمینیسم است که با ارائه شواهد تاریخی از تبعیض جنسیتی پیرامون بردگان زن سیاه‌پوست نشان می‌دهد که تجربه کنونی زنان سیاه‌پوست که نوادگان بردگان‌اند، با تجربه زنان سیاه‌پوست که نوادگان برده‌داران در آمریکا هستند، بسیار متفاوت است. او در کتاب مهم دیگرش با عنوان «نظریه فمینیستی: از حاشیه تا مرکز» که در سال 1984 منتشر می‌کند و مورد استقبال و تحسین بسیار قرار می‌گیرد، خلأ نگاه تاریخی درباره زنان سیاه‌پوست در جنبش فمینیسم را یادآور می‌شود و با اشاره به غلبه فمینیست‌های سفیدپوست طبقه ممتاز، گفتمان‌های موجود را به چالش می‌کشد و بیان می‌کند که آزادی به عنوان برابری اجتماعی که به همه انسان‌ها فرصت می‌دهد سرنوشت خود را به سالم‌ترین روش بسازند، تنها زمانی می‌تواند به واقعیت بپیوندد که جهان ما دیگر نژادپرستانه و جنسیت‌زده نباشد. او نظریاتش را در مطالعات سینمایی‌اش نیز پی می‌گیرد و در کتاب «نگاه سیاه: نژاد و احترام» به دنبال تغییر شیوه‌های غالب نگاه به سیاه‌پوستان است و از نظر او نگاه خیره همواره تحت تسلط نژادپرستی سفید است و او می‌کوشد در کتابش از این نگاه، استعمارزدایی کند و می‌گوید در بحث نگاه خیره در سینمای ‌هالیوود، زن سفیدپوست نه‌فقط از زن سیاه‌پوست ، بلکه از مرد سیاه‌پوست نیز قدرت بیشتری دارد. او فمینیسم را نه یک سبک زندگی، بلکه یک تعهد سیاسی برای حرکت به سوی تغییر بنیادین ساختارهای جامعه می‌داند و معتقد است که هر چند اصلاحات می‌تواند تأثیر مثبتی بر زندگی برخی از زنان داشته باشد، اما اساساً نمی‌تواند خواسته‌های زنان را در سیستمی که عمدتاً بر سیاست سلطه و قدرت استوار است، برآورده کند. دکتر کولبرت درباره هوکس می‌گوید هر چند معاصران او مثل آنجلا دیویس از جنبش آزادی‌خواهی سیاه‌پوستان به فمینیسم رسیدند، اما تمایز هوکس در این است که همواره اول یک فمینیست بوده و تلاش کرده تا نشان دهد چطور فمینیسم می‌تواند از دیدگاه او به عنوان یک زن سیاه‌پوست بیان شود.

منابع فارسی:

لوپیت، فلیپ، منتقدان فیلم آمریکا از دوران صامت تا کنون، ترجمه وحیدالله موسوی، نشر اختران

تی ابروین، رابرت، راهنمای نظریه و نقادی فیلم برای تماشاگران، ترجمه فواد نجف‌زاده، انتشارات بنیاد سینمایی فارابی

استم، رابرت، مقدمه‌ای بر نظریه فیلم، گروه مترجمان به کوشش احسان نوروزی، انتشارات سوره مهر

چادوری، شوهینی، فیلم و منتقدان فمینیست، ترجمه محسن خاکپور و فرهاد جعفری، نشر پروژه ترجمه حسنلو

نجم عراقی، منیژه، زن و سینما، نشر چشمه

منابع انگلیسی:

Feminisminindia.Com

Wfpp.Columia.edu

Ejumpcut.org

Publish.iupress.indiana.edu

Sight&sound