فیلم قصیده گاو سفید پیرامون مسئله اعدام به عنوان یکی از چالشبرانگیزترین مسائل اجتماعی و سیاسی ایران شکل میگیرد که برخلاف آثاری که در این زمینه ساخته شدهاند، داستان خود را بر تقابل بخشش یا قصاص بنا نمیکند و از همان ابتدا موضع آشکار خود بر زیر سؤال بردن اعدام را ابراز میکند. فیلم با تمرکز بر رابطه نامتعارف زن و مردی که پیوندشان به دلیل حکم اشتباه اعدام است، تبعات تلخ و ویرانگر اعدام را نهفقط بر آن دو، بلکه بر کلیت جامعه واکاوی میکند و ضرورت بازنگری در احکام و قوانین پیرامون قصاص را یادآور میشود. قصیده گاو سفید فیلمی است که به خاطر ترس از سانسور و توقیف حاضر نمیشود خود را کوچک و حقیر کند و از موضع اخلاقی و انسانیاش عقب بنشیند و جای درست میایستد. هرچند پس از مدتها توقیف و بایکوت، به صورت قاچاق عرضه میشود و امکان اکران عمومی را از دست میدهد، اما به سندی ماندگار از بیعدالتیهای زمانه خود بدل میشود و با رویکرد جسورانهاش، نفس تازهای به سینمای ایران میدمد که در ابتذالی فراگیر در حال احتضار است. گفتوگویی که میخوانید، حاصل بحث من و مهدیه گلرو (فعال سیاسی فمینیست) پیرامون ابعاد اجتماعی و سیاسی فیلم است که امیدوارم بتواند به درک بهتر از سویههای پنهان فیلم کمک کند.
***
مهدیه جان! فیلم را چطور دیدی؟ فکر میکنم از فیلم خوشت آمده است.
بله، من از فیلم خوشم آمد. من فیلمهای زیادی درباره اعدام دیدهام، چه ایرانی و چه فیلمهای غیرایرانی، و معمولاً هم به افراد دیگر پیشنهاد میکنم که ببینند. چون وقتی آدمها خودشان را جای قهرمانهای فیلم میگذارند، بیشتر میتوانند درباره دلایل مخالفت با اعدام فکر کنند. من به عنوان یک مخاطب عام که بیشتر به محتوا توجه دارم تا بحث ساختار فیلم، میتوانم بگویم فیلم خوبی است و همه چیز آن بهاندازه و سر جایش به نظر میرسد و میشود با آن ارتباط برقرار کرد. برای من جالب بود که همان 10 دقیقه اول اعدام رخ داد و من با خودم گفتم از این به بعد قرار است چه اتفاقی بیفتد. در این فیلم تأکید بر پروسه بعد از اعدام است. درحالیکه بخش عمدهای از فیلمهایی که من دیدهام، درباره پروسه قبل از اعدام است و معمولاً تا یکسوم فیلم به قبل از اعدام میپردازد و روی رابطه نزدیک خانوادگی تمرکز میکند تا مخاطب ببیند چه احساسی نسبت به هم دارند و بعد نشان دهد که چطور عشق و دوست داشتن باعث میشود از مرگ کسی ناراحت شویم. ولی فیلم قصیده گاو سفید از این جهت برایم جذاب است که اصلاً نمیخواهد تو را با احساسات درگیر کند و برایش مهم است که تو فکر کنی. بیشتر با ذهن مخاطب کار میکند و نه با احساسات.
به نظر من هم این پرهیز از برانگیختن احساسات در مسئله مخالفت با اعدام خیلی مهم است. چون رویکرد رایج این است که با جلب ترحم درباره محکوم به اعدام قصد نجات او را دارند و عموماً سعی میشود با تحریک احساسات خانواده مقتول، آنها را از قصاص بازدارند و به بخشش تشویق کنند. درحالیکه هدف باید این باشد که اعدام به عنوان پدیدهای غیرانسانی زیر سؤال برود و جامعه فارغ از احساسات به این نتیجه برسد که اعدام، تکرار و بازتولید خشونت است و در اصلاح وضعیت اخلاقی و اجتماعی و جلوگیری از بروز خشونت کارآمدی ندارد.
کلاً سه رویکرد حقوق بشری به مسئله اعدام وجود دارد و از سه منظر میگویند که قصاص و اعدام نباید اتفاق بیفتد. رویکرد اول مطرح میکند ممکن است حکم اشتباه داده شود و به خاطر خطای در قضاوت، انسانی بیگناه کشته شود. رویکرد دوم میگوید که یک بار مردن برای بعضی از افراد کم است و مثلاً کسی که قتل یا تجاوز سریالی انجام داده است، باید 10 بار اعدام شود. اما رویکرد دیگری که من و خیلیهای دیگر به آن اعتقاد داریم، حق حیات است و ما میگوییم به خاطر انسان بودنمان اجازه نداریم حق حیات انسانی را که باارزشترین داشته هر کسی است، از فرد بگیریم. در فیلمهای مختلف با این سه دیدگاه با مسئله اعدام روبهرو هستیم و به طور مشخص در این فیلم از روش اول که میگوید ممکن است اشتباه صورت گیرد، تبعیت شده و قاضی به خاطر اشتباهی که کرده، عذاب وجدان گرفته است. همواره دیالوگهای مهمی در بحثهای حقوق بشری پیرامون این رویکرد بین موافقان و مخالفان اعدام وجود دارد. موافقان میگویند به خاطر احتمال اشتباه و عدم جبران، نباید اعدام کرد و موافقان بیان میکنند که ممکن است از 100 نفر پنج نفر اشتباه اعدام شوند و ما نباید 95 نفر دیگر را رها کنیم. این بحث در یکی از دیالوگهای فیلم میان دو قاضی نیز مطرح میشود.
فیلم یک صحنه مهم و تکاندهنده دارد؛ جایی که زن مقتول و زن قاتل را پشت یک در نشان میدهد که هر دو سوگوار و فروپاشیده هستند. درواقع میبینیم که اجرای حکم قصاص باعث آرامش و تسلای خانواده فرد ازدسترفته نمیشود و این پرسش اساسی به وجود میآید که چرا باید قانون بر اساس نظر خانواده داغداری تعیین شود که در شرایط روحی دشواری قرار دارد و مدام برای بخشیدن یا قصاص تحت فشار است. درواقع مسئله مجازات به قصد اصلاح جامعه تبدیل به موضوعی برای انتقام گرفتن میشود که بار روانی شدیدی برای خانواده مقتول هم دارد.
دقیقاً. این خانواده یک بار کسی را که فکر میکنند قاتل است، قصاص میکنند و دفعه دوم قاتل واقعی را میبخشند. به نظرم این اتفاق، یکی از نقطههای طلایی فیلم است. ما انسانها فرصت این را که بخواهیم دو بار یک چیز مشترک را تجربه کنیم، نداریم. داستانِ همان رودخانهای است که وقتی پا در آن میگذاریم، همان آبی نیست که 10 دقیقه قبل رد شده است. هیچ کداممان امکان این را نداریم تا یک آن و یک لحظه را دوباره تجربه کنیم. در این فیلم هم ماجراها را به گونهای نشان میدهد که میبینیم خانواده مقتول یک بار از حقشان برای قصاص قاتل استفاده کردهاند، ولی اشتباه کردهاند و چنان تحت شرایط سخت روانی قرار گرفتند که دفعه دوم حاضر نیستند از این حق استفاده کنند. این اتفاق زیاد افتاده است که هر دو طرف ماجرا، هم خانواده قاتل و هم خانواده مقتول همیشه زیر سایه این فشارها میمانند. در هیچ جای دنیا حتی در قوانین پیشامدرن در 500 سال پیش هم چنین وضعیتی وجود ندارد که خانواده مقتول برای اعدام تصمیم بگیرند و همیشه حاکمی بوده است که او مجازات کرده و ماجرا، جنبه عمومی جرم پیدا کرده است. اینکه ولی دم تعیین کند که چه کسی بمیرد یا زنده بماند، کلاً غلط است. به چند دلیل مهم: یکی اینکه خانواده مقتول در شرایط روانی مناسبی نیستند و مواردی بوده که فرد گفته من خودم میخواهم چهارپایه را از زیر پای قاتل بکشم و چند روز بعد از اینکه این کار را کرده و حکم اعدام اجرا شده، فرد سکته کرده و مرده است. چون معمولاً تصمیمی که در آن شرایط گرفته میشود، از روی احساسات است و اینکه تعیین سرنوشت جان کسی را به دست احساسات فردی دیگر بسپاریم، میتواند نتیجه تراژیکی برای هر دو به دنبال داشته باشد. درواقع، با این کار حکومت خودش را از مسئولیتی که بر عهده دارد، ساقط میکند و بار آن را بر دوش خانواده مقتول میاندازد و میگوید حق خانواده است که قصاص کند یا ببخشد. موقع اجرای حکم اعدام هم به خانواده میگوید که اگر ببخشی، ثواب بیشتری میکنی و خانواده مقتول هم که داغدار و خشمگین است، میگوید حاضر نیست ببخشد. یکی از موضوعات مهم در جامعه ایران این است که موافقان اعدام میگویند بیایید رفراندوم بگذاریم و ببینیم چند درصد موافق هستند، یا خطاب به مخالفان اعدام میگویند که اگر کسی به خودت یا عزیزت تجاوز کند، یا یکی از خانوادهات را بکشد، باز هم نمیخواهی اعدام شود؟ یعنی بحث را شخصی و احساساتی میکنند. درحالیکه حق حیات بخشی از قرارداد اجتماعی است و حکم قصاص و اعدام خلاف سیستم قانونگذاری مدرن به حساب میآید. یکی از دلایلی که در سوئد قانون اعدام برداشته شد، این بود که اساساً قوانین برای حفظ حیات انسان شکل میگیرند و هیچ قانونی نمیتواند حق حیات را از انسان بگیرد. اساساً استفاده از هیئت منصفه برای تعیین حکم به همین دلیل است که احساسات شخصی در اعلام مجازات نقشی نداشته باشد.
فیلم از این جهت برای من اهمیت پیدا میکند که ناکارآمدی حکم و قانون قصاص را نشان میدهد و مسئله را فراتر از عملکرد قاضی به عنوان فرد مطرح میکند و از سیستمی انتقاد میکند که احکام و قوانین خود را بهروز نکرده است و بهدرستی نشان میدهد ما با خطای فردی مواجه نیستیم که از یک قاضی سر بزند، بلکه با یک سیستم معیوب و متحجر سروکار داریم که بر قوانین ضدانسانی خود تعصب دارد. مکالمه قاضی و دوستش که نشان میدهد شکلگیری شالوده قوانین غلط است، بر قصاص به عنوان عملی جبرانناپذیر تأکید دارد.
دقیقاً. در فیلم میبینیم که چقدر سیستم قضایی ناکارآمد است و زن به جاهای مختلف میرود و از طریق مجراهای زیادی اقدام میکند، اما نمیتواند شکایتش را به سرانجام برساند. یک دیالوگ طلایی در فیلم وجود دارد که زن میگوید: «از خودتان به خودتان شکایت کنم؟» فیلم در بطن خود یک رویکرد سیاسی پنهان دارد که نشان میدهد قضات مستقل نیستند و نمیتوانند درباره حکمشان خودشان تصمیم بگیرند و باید در چهارچوب سیستم قضایی عمل کنند. به همین دلیل وقتی قاضی خطاکار میخواهد مستقل عمل کند و برای جبران اشتباهش میکوشد، تحت تعقیب و پیگرد قرار میگیرد. این موضوع دقیقاً باعث تأثیرگذاری فیلم میشود که بر احساسات یا اشتباهات اشخاص تأکید نمیکند و مسئله را در یک وضعیت بزرگتر و کلانتر مورد تحلیل قرار میدهد. به همین دلیل وقتی فیلم تمام میشود، فقط با اعدام یک فرد مواجه نیستیم، بلکه تأثیر آن بر زندگی افراد مختلف را میبینیم. زنی که همسرش را به خاطر اعدام از دست داده است، زن مقتول که به دلیل اصرار بر قصاص احساس گناه دارد، قاضی خطاکاری که دچار عذاب وجدان است، پسر قاضی که خودکشی میکند. یعنی با یک چرخه معیوب سروکار داریم که نهتنها اعدام باعث کاهش جرم و جنایت نشده، بلکه خودش باعث ایجاد جرایم دیگر و تداوم خشونت در جامعه شده است. بنابراین اعدام فقط مسئله از بین بردن یک فرد نیست و روی کل جامعه تأثیر میگذارد و فیلم بهخوبی این را نشان میدهد.
بعضیها نسبت به ترسیم چهره قاضی در فیلم انتقاداتی را داشتند و میگفتند در راستای تطهیر او بوده است. با شناختی که تو از سیستم قضایی ایران داری، به نظرت تصویری که فیلم از قوه قضاییه و اجرای قوانین نشان میدهد، چقدر با واقعیت انطباق دارد؟
به نظر من این انتقاد وارد نیست و فیلم نگاه نقادانهای نسبت به سیستم قضایی دارد و بهدرستی نشان میدهد که این سیستم استقلال ندارد و حتی به قاضی اجازه نمیدهد که درباره اشتباهی که خودش کرده، آزادانه تصمیم بگیرد و مسئولیت عملش را بپذیرد. یعنی وقتی قاضی به اشتباه بودن حکمش اعتراف میکند و عذاب وجدان میگیرد و ابراز پشیمانی میکند، از سوی سیستم قضایی رانده میشود و در اقلیت قرار میگیرد و از منصب و جایگاهش به عنوان قاضی معلق میشود. این موضوع نشان میدهد که کل آن سیستم فاسد است و اگر فردی در آن بخواهد کار درست انجام دهد، تنها میماند و منزوی میشود.
کاملاً درست است. فیلم مبتنی بر این ایده پیش میرود که اگر میخواهی در جایگاه قدرت بمانی، باید جزئی از نظام فاسد باشی و اگر راهت را جدا کنی، خودت هم حذف میشوی. این ایده را در میزانسن صحنهای میبینیم که قاضی خودش در جایگاه متهم در برابر دو فرد از سیستم قضایی نشسته است و مورد بازجویی قرار میگیرد. یعنی فیلم با تعویض جای قاضی از آن سوی میز به این سوی میز نشان میدهد که فقط در وابستگی و همدستی با ساختار قدرت است که میتوان جایگاه خود را حفظ کرد.
آفرین. وقتی قاضی را بهتنهایی در یک طرف و قاضیهای دیگر را در طرف مقابلش میبینیم، معلوم میشود که هر نوع مخالفت با احکام و قوانین میتواند فرد را در جایگاه محاکمه شدن قرار دهد. تازه در این فیلم قاضی احکام شریعت را زیر سؤال نمیبرد و فقط به خاطر حکم اشتباهش دچار عذاب وجدان شده است، اما همین میزان نافرمانی هم تحمل نمیشود و سیستم آن را برنمیتابد.
به نظرم فیلم در دل زندگی روزمره به شکل ظریفی نقبی به وضعیت اجتماعی و سیاسی امروز ایران نیز میزند و از این جهت میتواند سندی برای بازشناسی این دهه تاریخی باشد.
کاملاً موافقم. فیلم تصویر دقیقی از شرایط زندگی یک زن تنها در جامعه ایران نشان میدهد. اینکه حق ولایت و حضانت فرزندش بعد از مرگ همسرش در دست پدربزرگ است و او را به دادگاه میکشانند تا بچهاش را از او بگیرند. اینکه رفتوآمدهای یک زن تنها در خانهاش چقدر تحت کنترل دیگران قرار میگیرد و به خاطر ملاقات با قاضی در خانهاش از سوی صاحبخانه برای تخلیه خانه تحت فشار قرار میگیرد و هیچکسی هم از او حمایت نمیکند. اینکه وقتی میخواهد خانه اجاره کند، مورد قضاوت و تجسس قرار میگیرد و میبینیم که اولویت برای اجاره خانه با زنی است که مردی را در کنار خود دارد. اینکه بچهاش در مدرسه مورد قضاوت قرار میگیرد و نشان میدهد بچههای تک والد چقدر تحت فشار هستند. اینکه به عنوان یک زن کارگر به خاطر اعتصابات یا اخراج میشود، یا بازداشت.
اساساً سختگیری زیادی نسبت به فیلمهایی وجود دارد که جنبه انتقادی نسبت به سیستم قضایی و قوانین و پلیس دارند. این فیلم هم که توقیف شد و به نظر میرسد به شکل عامدانهای امکان قاچاقش فراهم شد تا مسیر طبیعی اکران را از دست بدهد. این هراس از مواجهه با فیلمهای انتقادی از کجا میآید؟ از اینکه ما با نظام بستهای مواجهیم که در برابر هر چیزی که قصد تغییر و اصلاح داشته باشد، مقاومت میکند و آن را پس میزند؟ به نظرت سینما چقدر میتواند در به چالش کشیدن قوانین و ایجاد زمینه برای تغییر و اصلاح آن مؤثر باشد؟
به نظرم فیلم خیلی تند و رادیکال است. از این جهت که رویکردش در برابر مسئله اعدام، مخالفت با آن به دلیل احتمال اشتباه در حکم است. اینجا فقط زیر سؤال بردن قانون وجود ندارد و نقد به احکام شریعت نیز مطرح میشود. اگر این فیلم هم مثل آثار دیگر درباره دوراهی بخشش یا قصاص بود، به مشکل برنمیخورد، اما الان سوگیری مستقیمی نسبت به قصاص دارد که همواره در حکومت ایران جایگاه مهمی داشته است و حرف زدن درباره آن با رویکردی مبتنی بر به چالش کشیدن اعدام، شجاعت زیادی میخواهد، که فیلم از آن برخوردار است. به نظرم ساختن چنین فیلمهایی به درک و شناخت بهتر مخاطب از اعدام کمک میکند. در بسیاری از کشورهای پیشرفته حکم اعدام لغو شده است، اما همچنان درباره تبعات هولناک ناشی از اعدام فیلم میسازند. به این دلیل که هرچند قانون انتقام گرفتن حذف شده، اما فرهنگ آن در ذهن بسیاری از افراد جامعه باقی مانده است. یعنی این میل به انتقامجویی و ابراز خشم و خشونت از سوی افراد آسیبدیده زنده است و نیاز به آگاهیبخشی دارد تا بهتدریج تغییر کند. متأسفانه هنوز این قانون اعدام در ایران اجرا میشود. امیدوارم روزی شاهد تغییر این قانون باشیم و فیلمهایی مثل قصیده گاو سفید نیز اکران عمومی شوند تا به آن شرایط مطلوب اجتماعی برسیم که چطور از بروز خشونت جلوگیری کنیم، نه اینکه با مجازات اعدام، آن را تکرار و بازتولید کنیم.
آیا نکتهای هست که در آخر بخواهی اضافه کنی؟
میخواهم به همه افراد پیشنهاد دهم که اگر کسی را به عنوان خانواده مقتول میشناسند که قرار است چهارپایه را از زیر پای کسی بکشد، حتماً این فیلم را نشانش بدهند. شاید از دریچه سینما و همذاتپنداری با قهرمانهای فیلمها اعدامها و قصاصها کم شود. به نظرم این، راحتترین کاری است که میتوان کرد. شاید نتوان با افرادی که در موقعیت تصمیمگیری برای اعدام دیگری هستند، بحث حقوق بشری کرد و آنها را درباره بازتولید خشونت قانع کرد، اما دیدن این فیلمها ممکن است کمی آنها را تحت تأثیر قرار دهد و به فکر وادارد. اگر یک نفر هم کمتر اعدام شود، ما وظیفهمان را انجام دادهایم.
مرسی از اینکه دعوتم را پذیرفتی و به درک بهتر از جنبههای اجتماعی و سیاسی فیلم کمک کردی.