فیلم مرد نامرئی ساخته لی ونل با بازی الیزابت ماس بر اساس اقتباسی از رمان مرد نامرئی نوشته اچ جی ولز است که بازسازی فیلمی از جیمز ویل در سال 1933 به حساب میآید که درونمایه اصلی آن پیرامون انحصار قدرت و تبعات خطرناک و هراسانگیز آن است و در یکی از صحنههای معروفش شاهد گفتوگوی جک گریفن در قالب مرد نامرئی با نامزدش هستیم که انگیزه نامرئی شدن خود را به دست آوردن قدرتی بیپایان بیان میکند که به او اختیارات و امکانات نامحدودی میدهد که دست او را برای انجام هر کاری بازمیگذارد و هیچ چیزی نمیتواند مانع او شود. حالا لی ونل در نسخه امروزیاش مسئله قدرت را از منظر رابطه زن و مرد واکاوی کرده است و دلایل اعمال خشونت و تسلط مردان بر زنان را ناشی از قدرتی میداند که به ناروا در انحصار و اختیار مردان قرار گرفته است و به آنها اجازه میدهد زنان را تحت کنترل و اطاعت خود درآورند.
فیلم با تصویری آرامبخش و دلنشین از زن و مردی در کنار هم در تختخوابی شیک در خانهای مجلل آغاز میشود که مرد دستش را بر بازوی زن گذاشته است و به نظر میرسد شاهد صحنه عاشقانهای از یک زوج خوشبخت هستیم، اما وقتی سیسیلیا را دنبال میکنیم که با ترس و اضطراب از خانهاش میگریزد، تصویر خانواده ایدهآل پیش چشمانمان فرومیپاشد و آن دست نوازشگر که برای گرفتن سیسلیا به شیشه ماشین مشت میکوبد، به دست آزارگر تغییر ماهیت میدهد و خانه رویایی به زندانی تحملناپذیر بدل میشود و شوهر عاشق به صورت مرد خطرناکی درمیآید که به بهانه علاقهاش، زن را تحت فشار و محدودیت و سرکوب قرار میدهد. سیسیلیا تعریف میکند که آدرین چطور هر چیزی مربوط به او را کنترل میکرده و به او میگفته چه بپوشد، چه بخورد و چه حرفی بزند و تسلطش بر او تا جایی پیش رفته که حتی افکار او را نیز تحت نظر میگرفته و اگر سیسیلیا در ذهنش به چیزی فکر میکرده که خوشایند او نبوده، کتکش میزده است. تأثیرات و تبعات این سلطهگری چنان است که حتی وقتی سیسیلیا به خانه دوستش میرود و در فضای امنی قرار میگیرد، اما باز هم حضور ناپیدای آدرین را در اطرافش حس میکند و خود را در معرض خطر میبیند و هر چند متوجه میشود که آدرین خودکشی کرده و مرده است، اما همچنان حس مالکیت او بر خود را میبیند و هر چه میکوشد از نو شروع کند و خود را بسازد، سایه هولناک مرد را بر زندگیاش حس میکند.
وقتی سروکله آدرین به صورت مرد نامرئی در زندگی سیسیلیا پیدا میشود، چنان او را در معرض اتهام قرار میدهد که گویی او دچار فروپاشی روانی شده است و خودش دست به خشونت و آسیب و تخریب علیه خود و اطرافیانش میزند و با ایجاد تردید و تشکیک در دیگران نسبت به درستی حرفهایش، زمینه تکافتادگی و آسیبپذیری او را فراهم میکند تا بتواند از تنهایی و بیپناهی او سوءاستفاده کند و دوباره بر او تسلط بیابد. اینجاست که اهمیت درک و همدلی و حمایت از فرد خشونتدیده از سوی اطرافیان آشکار میشود و سکوت و پنهانکاری و آبروداری زنی که تحت خشونت خانگی است، فقط مجال بیشتری برای آزار و خشونت فراهم میکند. اساساً انتخاب عنوان مرد نامرئی برای فیلم به شکل هوشمندانهای به پنهانی بودن روند خشونت خانگی اشاره دارد و تأکید میکند که غالباً زنان در بیان آزارهایی که از سوی شوهرشان در خلوت خانه میبینند، با ناباوری و تردید از سوی دیگران مواجه میشوند و همانطور که سیسلیا نمیتواند حضور خطرناک آدرین نامرئی را به دیگران ثابت کند، زن آزاردیده نیز قادر نیست مدارک و شواهد کافی برای اثبات خشونت از سوی همسرش ارائه دهد و خودش را در برابر آزارگر خانگیاش تنها و بیپناه میبیند.
فیلم مرد نامرئی از نوع آثار وحشتزای خانوادگی است که کانون خانواده را محل وقوع هراسها و اضطرابها قرار میدهد و رویای خانواده خوشبخت را به کابوس خانواده ازهمپاشیده بدل میسازد و ایدئولوژی حاکم بر نهاد خانواده مبتنی بر مالکیت و تسلط مرد بر زن را زیر سؤال میبرد. لیونل با کمک مؤلفههای ژانر وحشت فضای ناامن و هراسناکی را پیرامون سیسیلیا میسازد که در معرض خطر عامل دهشتزایی است که نمیتواند آن را به دیگران نشان دهد و هر لحظه خود را در معرض تهدیدی مدام میبیند که به او هر آسیبی میرساند تا او را تسلیم خواستههای خودش بکند و دوباره به تملک مردانه خویش درآورد. اینبار آن موجود اهریمنی آشنا در ژانر وحشت، پدیده خشونت خانگی است که زن را مورد تهاجم قرار میدهد و فیلمساز عامل هراس را از هیولاها و خونآشامها و زامبیها و موجودات بیگانه به مسائل روزمره و عادی در محیط زندگی تغییر میدهد و هراسهای شخصی را به نابرابریهای اجتماعی و تبعیض جنسیتی پیوند میزند و خطری که انسان معاصر و مدرن را تهدید میکند، در قالب خشونتی بازمینماید که از آدمی علیه دیگری سر میزند.
باربارا کرید (منتقد فمینیست) این ایده را که زنان همواره صلحجو و آرام هستند، ساخته ایدئولوژی مردسالار در جهت کنترل زنان و تبدیل آنها به افرادی مطیع و تابع میداند و در برابر زن اختهشده به عنوان قربانی، از زن اختهگر در جایگاه انتقامگیرنده در ژانر وحشت سخن میگوید و به واسطه حضور زن همچون هیولایی فعال، نظریه مرد معادل اقتدار و زن مابهازایی برای انفعال را به چالش میکشد. فیلمساز در مرد نامرئی نیز با تبدیل زن قربانی به زن انتقامجو شخصیتی قدرتمند به او میبخشد که دست به مقابله به مثل میزند و از همان روش مرد آزارگر به عنوان عامل هراس برای نابودی خودش بهره میبرد و با تغییر و دگرگونی مرد نامرئی به زن نامرئی، تصویر تثبیتشده و کلیشهای از زن تحت آزار را فرو میپاشد و در صورت عدم توقف خشونت از سوی مردان، انتقال خشونت از مردان به زنان را گریزناپذیر نشان میدهد و تأکید میکند که آن هراسهای فروخورده و پنهان در وجود زنان سرکوبشده میتواند به بازتولید وحشتی عمومی و آشکار منجر شود که هیچ جایی برای عشق و اعتماد به دیگری باقی نگذارد.