پرتره‌ای تلخ از تنهاییِ زیبایی

نقد فیلم «معمای بچه سقوط‌کرده» ساخته جری شاتزبرگ

نزهت بادی

فیلم معمای بچه سقوط‌کرده ساخته جری شاتزبرگ و محصول سال 1970 یکی از متفاوت‌ترین و شخصی‌ترین و مهجورترین فیلم‌های تاریخ سینماست که هر چند داستان اولیه‌اش شبیه نمونه‌های دیگر به نظر می‌رسد که اوج و سقوط یک ستاره را ترسیم می‌کند، اما به دلیل رویکرد ضدساختار و افراطی‌اش در نفی استراتژی مسلط سینمایی که به نفی ایدئولوژی غالب مردسالاری منجر می‌شود، به یکی از درخشان‌ترین آثار پیرامون زنان بدل می‌شود و به واسطه اخلال در روند لذت مخاطب از تماشای زندگی یک مدل با نمایش اندوهناک فروپاشی شخصیتی‌اش، تماشاگر را متوجه تجربه تماشا کردن و دیدن خود می‌کند و او را که در حال دید زدن است، به امر چشم چرانی اش آگاه می‌کند  و با واژگون‌سازی زیبایی‌شناسی رایج، نوع مواجهه جامعه با زنان و تقلیل آن‌ها به ابژه‌ای برای دیده شدن را زیر سؤال می‌برد و مباحث جدی و مهمی را در زمینه بدن و زیبایی زنان مطرح می‌کند و از طریق آشکار کردن لایه‌های پنهانی از دنیای مد و فشن و رسانه و تبلیغات، نقش و کارکرد آن‌ها را در نحوه درک افراد از بدن زنان و شکل‌گیری ایده‌آل‌های زیبایی به چالش می‌کشد.

با دیدن لو آندریاس سند با بازی فی داناوی حس می‌کنیم زنی می‌تواند در اوج زیبایی و محبوبیت باشد، اما از تنهایی و اندوه لاعلاجی رنج بکشد و درحالی‌که عکس‌های جذابش به عنوان مدلی مشهور روی مهم‌ترین مجلات مد و فشن چاپ می‌شود و چشم‌ها را خیره می‌کند، تصور او از تصویر خویش زنی رنجور و نومید و ویران‌شده باشد که کنار ساحل می‌دود و جیغ می‌کشد، یا به پنجره‌ای چنگ می‌زند تا خودش را از آن پرت کند. جری شاتزبرگ از طریق روایتی درهم‌ریخته که لو برای دوست/ عاشق قدیمی‌اش تعریف می‌کند، از دنیای فریبنده و مسحورکننده مد به درون مضطرب و غمناک مدل‌ها راه باز می‌کند و نشان می‌دهد چطور زنی در جایگاه ابژه‌ای لذت‌بخش که مدام در معرض دیده شدن است، به‌تدریج چهره واقعی‌اش محو و ناپدید می‌شود و دیگر نمی‌تواند خود را بدون آن صورتک‌های جعلی تحمیل‌شده به یاد بیاورد.

در ابتدا که لو می‌خواهد سرگذشتش را برای آرون تعریف کند، عکس‌هایش روی مجلات مد را نشان می‌دهد و ماجرای هر کدام از آن‌ها را بازمی‌گوید، اما به‌ناگه خاطراتی تلخ و دردناک به داستان باشکوه اوج گرفتن او به عنوان مدل هجوم می‌آورند. انگار هر چه لو می‌کوشد تصویر خوشایندی از گذشته حرفه‌ای خود را تجسم کند، احساسات و امیال سرکوب‌شده و رانده به ناخودآگاهش سر بر می‌آورند و هراس‌ها و اضطراب‌ها و شرمساری‌ها و ناکامی‌هایش بیرون می‌ریزد. در واقع لو چنان به گریز از واقعیت و تن دادن به توهمی فریبنده خو گرفته و خودش را در میان چهره‌های ساختگی گم کرده که دیگر نمی‌تواند حقیقت را از دروغ تمایز دهد و خودِ واقعی‌اش را همان‌طور که هست، پیدا کند. شاتزبرگ با روایتی ازهم‌گسیخته که زاویه‌دید ذهنی آشفته لو را بازمی‌نمایاند، این مجال را فراهم می‌کند تا مسیر دردناکی را که او از زیبایی تا زوال طی کرده است، ببینیم و درد و رنج او را در جریان از دست دادن شخصیتش به واسطه تقلیل به بدنی کالاشده حس کنیم.

از همان صحنه‌ای که لو برای اولین بار جلوی دوربین ظاهر می‌شود تا از او عکس بگیرند، عکاس طوری او را ورانداز می‌کند و درباره صورت و بدنش نظر می‌دهد که انگار در حال ارزیابی شیء بی‌جانی است که می‌خواهد از آن استفاده کند و هر چقدر او بیشتر تلاش می‌کند تا به همان فرم مطلوب و ایده‌آل و مورد پسند درآید و اجازه می‌دهد ظاهرش را تغییر دهند، از هویت انسانی‌اش دورتر می‌شود و مالکیت بر بدن خودش را از دست می‌دهد. ناتوانی جنسی او در روابط شخصی‌اش ارتباط مستقیمی با انفعال او در روابط حرفه‌ای‌اش دارد و تملک و تسلطی که صاحبان رسانه بر بدن او در فضای عمومی دارند، هر نوع اختیار و اراده و آزادی در خلوت شخصی را از او می‌گیرد و تعدی و تعرضی که به حریم خصوصی او از طریق دوربین‌های عکاسی می‌شود، در ادامه همان تجاوز در نوجوانی‌اش است و آن‌چه سوزان سانتاگ درباره عکس گرفتن از آدم‌ها در حکم تعدی به آن‌ها می‌گفت، پیش چشمانمان صورت می‌گیرد و می‌بینیم که چطور دوربین آدم‌ها را به ابژه‌هایی بدل می‌کند که می‌توان آن‌ها را به نحوی نمادین تصاحب کرد.

در نخستین صحنه که روی تصاویری از کلبه کوچک کنار دریا صدای لو را می‌شنویم که از آرون راینهارت می‌پرسد چرا از زندگی من فیلم می‌سازی؟ با نوعی فاصله‌گذاری و آشنایی‌زدایی عامدانه در روایت روبه‌رو می‌شویم که شاتزبرگ مواجهه خود با سوژه‌اش را زیر سؤال می‌برد و وقتی اسم خودش را در کنار عکاسانی می‌گذارد که لو می‌گوید نمی‌خواهد با آن‌ها کار کند، خود را در قالب همان عکاسان/ متجاوزانی می‌نمایاند که گویی با هر عکسی که از لو می‌گیرند، به او شلیک می‌کنند. همان‌طور که سوزان سانتاگ دوربین را شکل والایش‌یافته اسلحه می‌دانست و عکس گرفتن از یک شخص را شکل والایش‌یافته قتل تلقی می‌کرد؛ قتلی نرم، متناسب با دورانی غم‌زده و ترس‌خورده. در صحنه‌ای از فیلم نیز می‌بینیم که لو در برابر دوربین عکاسی در ساحل ایستاده است و ژست‌های سرخوشانه می‌گیرد، اما با حضور مارک که با اسلحه به سوی او شلیک می‌کند، ماهیت خشن و هولناک پنهان‌شده در عکس‌های زیبا و اغواگرانه لو آشکار می‌شود و درمی‌یابیم که پشت آن زیبایی افسون‌کننده چه رنج و حقارت و ترس و شرمی نهفته است و به قول آنا می‌وونگ که لو او را همزادی برای خود می‌دید، هر بار که عکسی گرفته می‌شود، تکه‌ای از روح آدمی نیز دزدیده می‌شود.

در فیلم بارها با کلوزآپ‌هایی از اجزای بدن فی داناوی به طور جداگانه شامل صورت، لب‌ها، گردن، سرشانه و پاها مواجه هستیم که لورا مالوی (منتقد فمینیست) از آن به یادگارشدگی بدن زنانه یاد می‌کند و توضیح می‌دهد که چطور با استفاده از تکه‌تکه کردن بدن زن در نماهای درشت به ارزش‌گذاری بخش‌هایی از بدن او از نظر جنسی دست می‌زنند و آن قسمت‌های ابژه‌شده را جایگزین کل پیکر او می‌کنند تا تن او به محتوای اصلی فیلم برای نگاه خیره مردانه بدل شود. شاتزبرگ هر چند چهره زیبا و افسونگر فی داناوی را در معرض دید تماشاگر قرار می‌دهد و ژست‌ها و حرکات تنانه او را با لباس‌ها و آرایش‌ها و جواهرات جلوه‌ای اغواگرانه می‌بخشد، اما آن‌چه فیلم را به اثر فمینیستی درخشانی در بحث بدن و زیبایی زنان بدل می‌کند، تأکید شاتزبرگ به درهم شکستن جریان لذت تماشاگر از طریق تکنیک‌های ساختارگریز و رادیکال است که قاعده زن به عنوان سوژه دیده شدن و مرد در جایگاه عامل نگاه را به هم می‌زند و با پرش‌های افراطی از زندگی حرفه‌ای پرزرق‌وبرق لو به زندگی رنگ‌باخته شخصی‌اش، نظربازی و چشم‌چرانی و کام‌جویی مخاطب را مخدوش می‌کند و تماشاگر فیلم را هم‌دست همان جریان بی‌رحم صنعتی/هنری مد نشان می‌دهد که با بهره‌برداری از تن لو منجر به فروپاشی شخصیتی او شده است.