بلعیده‌شده از سوی مغاک خانواده

نقد فیلم «بلعیدن» ساخته کارلو میرابلا دیویس

نزهت بادی

فیلم بلعیدن ساخته کارلو میرابلا دیویس، از فیلم‌های سال 2019، تریلری روان‌شناختی است که نخستین نمایش جهانی‌اش را در جشنواره ترابیکا تجربه کرد و جایزه بهترین بازیگر زن را برای هیلی بنت به ارمغان آورد. فیلم درباره زن خانه‌دار مرفه و خوش‌بختی است که با آغاز بارداری‌اش میل عجیبی به خوردن اشیای خطرناک پیدا می‌کند و در دل این پروسه دردناکی که از سر می‌گذراند، به شناخت تازه‌ای پیرامون نقش خود در خانواده و جامعه می‌رسد.

اولین تصویری که از‌ هانتر می‌بینیم، زنی خوش‌بخت در دل خانه‌ای شیک و مجلل است که به شکل وسواس‌آمیزی اصرار دارد خودش و خانه‌اش مرتب و آراسته باشد و از سوی شوهر و خانواده او مورد تأیید قرار بگیرد، که این نیاز بیمارگونه‌اش به کامل بودن را می‌توانیم در توجه افراطی‌اش به موهای کوتاهش ببینیم. در ظاهر به نظر می‌رسد ریچی و خانواده‌اش به ‌هانتر توجه و اهمیت زیادی می‌دهند و زندگی مرفه و ایده‌آلی برایش فراهم کرده‌اند و ‌هانتر از وضعیتی که در آن به سر می‌برد، احساس خوشحالی و رضایت دارد. اما به‌تدریج آشکار می‌شود که زن از سوی آن‌ها تحت فشار و کنترل قرار دارد و روی تک‌تک اعمال و رفتارش نظارت می‌شود و ‌هانتر در برابر آن‌ها احساس ضعف و ناتوانی می‌کند. با بارداری‌ هانتر، حس عدم مالکیت او بر خودش شدت می‌گیرد و بدنش را تحت سلطه آن‌ها می‌بیند که از آن در جهت به دنیا آوردن وارث خانواده بهره‌برداری می‌کنند و از همان‌جا میل عجیبش به خوردن اشیای اطرافش بروز می‌کند و شروع به بلعیدن چیزهای غیرعادی مثل سوزن و سنجاق و پیچ و باتری و تیله و گیره می‌کند. فیلمساز از طریق نماهای ایستا و ساکن از هانتر در میزانسنی که بر احاطه شدن او در میان اشیاء و همسان سازی اش با آن‌ها به واسطه بلعیدن شان تأکید می‌کند، او را نیز همچون یکی از همان وسایل خانه نشان می‌دهد که از هویت انسانی خود تهی شده و خصلتی شیء‌واره یافته و کارکردی ابزاری در جهت برآورده کردن خواسته‌های همسرش پیدا کرده است.

فیلم به کمک نمایش تمایل‌ هانتر به بلعیدن چیزهای خطرناک، به مسئله انقیاد و استثمار زنان به واسطه بدل ساختن آن‌ها به زنان خانه‌دار خوش‌بخت می‌پردازد و نشان می‌دهد نظام مردسالار چطور با اعطای زندگی مرفه به زنان، آن‌ها را به افرادی منفعل و مطیع بدل می‌سازد که هویتشان به خدمات آن‌ها به خانواده‌شان وابسته می‌شود. در واقع این‌جا با همان انسان‌زدایی تدریجی از زن در پروسه خانه‌داری روبه‌رو هستیم که بتی فریدان از آن به عنوان «اردوگاه کشتار جمعی مرفه» نام می‌برد و می‌گوید که چطور زن‌ها با سازگار کردن خود با خانه‌دار شدن به عنوان تنها حق انتخابشان، هویت فردی‌شان را از دست می‌دهند و به یک انسان مکانیکی در میان توده سلطه‌پذیر استحاله می‌یابند که امنیت خود را در میان اشیا جست‌وجو می‌کنند و رویاهای شخصی‌شان را به شوهر و فرزندشان واگذار می‌کنند تا از طریق آن‌ها تحقق بیابد و هر چند می‌کوشند خود را متقاعد کنند که رها کردن دغدغه‌های شخصی‌شان، جان‌فشانی برای خانواده به حساب می‌آید، اما حس پوچی و سرخوردگی می‌کنند، و چون نمی‌توانند خشم و نارضایتی‌شان را نسبت به شوهر و فرزندان بروز دهند، علیه خود اعمال می‌کنند.

لحظه‌ای که ‌هانتر شیء کوچک اما تیزی را می‌بلعد و به‌سختی فرو می‌دهد و بعد قطره اشکی از گوشه چشمانش جاری می‌شود و حس سبکی دل‌پذیری را می‌کند، شاهد مقابله او با تنش‌ها و فشارهایی هستیم که به صورت عادی از عهده تحمل آن‌ها برنمی‌آید و این کار غیرعادی، نوعی سرکشی و طغیان مرگ‌بار علیه وضعیت فرساینده و عذاب‌آورش است، بی‌آن‌که دلیل آن را بداند. فقط می‌داند که دلش می‌خواهد دست به کاری غیرمنتظره بزند که فقط از او برمی‌آید تا شاید ارزش ازدست‌داده‌اش را به دست آورد. ما می‌بینیم که او بارها از سوی ریچی و خانواده‌اش مورد تحقیر و سرزنش قرار می‌گیرد که نتوانسته کارش را به عنوان زن خانه‌دار ایده‌آل به‌خوبی انجام دهد و به خاطر اشتباهاتش احساس شرمساری و گناه می‌کند و از این‌رو هر چه بیشتر خود را بی‌مقدار و ناچیز می‌بیند، میلش به بلعیدن چیزهای پرخطر شدت می‌گیرد. صحنه سونوگرافی که علاوه بر جنین، اشیای مزاحم دیگری را نیز درون شکم او آشکار می‌کند، او را بیش از آن‌که به عنوان یک مادر بنمایاند، همچون ابزاری در راستای تأمین اهداف ازدواج برای شوهر و خانواده‌اش نشان می‌دهد. در تمام مدت فیلم، او از سوی دیگران هرگز به چشم نمی‌آید و احساسات و افکار و حرف‌هایش برای کسی اهمیتی ندارد و فقط بدن اوست که کالایی مفید برای مصرف کردن به حساب می‌آید.

از این‌رو تجربه بارداری‌ هانتر به نشانه‌ای از اوج کنترل‌گری از سوی قدرت مردانه بدل می‌شود و ریچی و خانواده‌اش به بهانه مراقبت از ‌هانتر، او را تحت نظارت بیشتر می‌گیرند و آزادی‌هایش را محدودتر می‌کنند، و‌ هانتر خود را با بدنی مواجه می‌بیند که صاحب آن نیست و نمی‌تواند برایش تصمیم بگیرد. از آن‌جاست که شروع به واکاوی پیرامون بدن خود می‌کند و درمی‌یابد که چطور در تمام این سال‌ها به خاطر این‌که محصول تجاوز مردی به مادرش بوده است، تنی بی‌ارزش و مطرود داشته است و اساساً ازدواج او با مردی پول‌دار از خانواده‌ای قدرتمند ناشی از حس شرم او از خود و نیاز به تأیید در جهت ارزش‌بخشی به بدن بی‌مقدار خود بوده است. ‌هانتر تحت تأثیر القائات و فانتزی‌های تبلیغاتی فکر می‌کند می‌تواند با تکیه زدن بر جایگاه زن زیبا و ایده‌آلی برای شوهرش، به رضایت از خود برسد، اما به‌تدریج با نادیده گرفته شدن از سوی ریچی و خانواده‌اش با فقدان و خلأ بدنی مواجه می‌شود که به آن‌ها واگذار کرده بود تا ارج و قرب بیابد و بلعیدن چیزهای خطرناک، تلاشی خودویران‌گرانه برای باز پس گرفتن تن سرکوب‌شده‌اش است. فیلم با همسان‌سازی که میان بارداری و تجاوز برقرار می‌کند، موضوع تعرض به بدن زن را ابعاد عمیق‌تری می‌بخشد و تقلیل زن‌ها به ابزاری صرف برای به دنیا آوردن فرزندان را نیز نوعی بهره‌کشی از آن‌ها نشان می‌دهد.

تصمیم نهایی زن برای احیای بدن ازدست‌رفته‌اش با گریز از زندگی زناشویی‌اش آغاز می‌شود که پایانی بر شیءوارگی و کالاانگاری او به عنوان ابزاری خدماتی است. دیدارش با مرد متجاوز که او را در موقعیت مجازاتش قرار می‌دهد، کمکش می‌کند تا از حس شرم و ضعف و عجزش رهایی بیابد و قدرت تازه‌ای در خود بیابد و درنهایت با سقط جنینی که به او تحمیل شده بود تا زن ایده‌آلی به نظر برسد، بدن استثمارشده‌اش را آزاد می‌سازد تا در جایگاه یک انسان مستقل کنترل زندگی‌اش را به دست خودش بگیرد. فیلم بلعیدن با روایتی آرام از زندگی زناشویی ایده‌آلی شروع می‌شود و سپس با تمرکز بر رفتار غیرعادی زنی خوش‌بخت، کم‌کم ‌هاله دروغین و جعلی خانواده رویایی را خدشه‌دار می‌کند و پوسته زیبا و فریبنده آن را کنار می‌زند و نقاب کاذب خانواده دل‌سوز و مراقب را برمی‌دارد و چهره واقعی سرکوب‌گرانه ناشی از تفکر مردسالاری را برملا می‌کند. کارلو میرابلا دیویس ازدواج و زندگی مشترک را با نگاهی تلخ و سیاه و گزنده زیر سؤال می‌برد و نشان می‌دهد چطور نهاد خانواده که باید کانون تقویت قدرت فرد باشد، با تحمیل نقش‌های جنسیتی می‌تواند به بستری در راستای انقیاد و تضعیف زنان بدل شود و به آن‌ها حس تهی بودن، وجود نداشتن و هیچ بودن را بدهد و اکنون بیش از هر زمانی نیاز به بازنگری در ساختار خانواده و اهداف ازدواج و تعریف و صورت‌بندی جدید از روابط میان زوج‌ها وجود دارد تا هر نوع نگرشی که منجر به تقلیل زن به ابژه‌ای برای مصرف و بهره‌برداری می‌شود، تغییر و اصلاح بیابد.