نامش سوسن تسلیمی است، اما هیچگاه تسلیم نشده است. پرفرازونشیب زندگی کرده، اما دست از تلاش برنداشته و به کم هم قانع نشده است. سقف آرزوهایش را بلندتر کرده که پایین نیاورده است. بازیگر خوبی نیست، بلکه بازیگری منحصربهفرد است و این تمایز، دلایل و مفاهیم بسیاری در دل خود نهفته دارد. اگر مستندهایی را که درباره او ساخته شده، دنبال کنید، اولین و برجستهترین نکتهای که با آن برخورد میکنید، سختکوشی اوست. چه زمانی که در ایران به عنوان بازیگر زن، انواع مصایب را از سر گذرانده و درنهایت کنار گذاشته میشود و چه زمانی که با مهاجرت به سوئد، بازیگری در قامت او، مجبور میشود همه چیز را دوباره و از نو، یا بهتر است بگوییم از هیچ، شروع کند. سوسن تسلیمی، یک زن، یک مادر، میتوانست پس از کوچ به گذران زندگی که به خودی خود بسیار دشوار است و برای یک زن حتی دشوارتر بسنده و همه چیز را همانجا در تاریخ رها کند، که بس بود همان هم اگر رهایش میکرد. اما تمایز او در این است که با فراگیری زبان اقلیمی که مهمان آن بود و از آن خود کردن صحنه در لحظاتی که خالی از سکنه قانونیاش بود، پا به پای مدهآیی که بالاخره بر صحنه برد، ققنوسوار از خاکستر خود زاده شد، بر صحنه پا گذاشت و آن را از آتش درون خود فروزان ساخت.
اینها ستایش نیست که سوسن تسلیمی حتماً شایسته ستودن است. اینها توصیفی لاغر و کوتاه از تلاشهای غیرقابل توصیف زنی است که هرگز نخواسته منکوب جهانی با خوانشهای پدرسالارانه شده و در سونامی سوگیریهای جنسیتی جهان که تلاش میکند یکی از دو جنس را تا حد امکان زیر امواج خود فرو برد، غرق شود. در مسیر ترسیم تمایز و ققنوسوار زندگی کردن او، بگذارید به نقشآفرینیهایش در سینمای ایران و وجوه ژاندارکوار شخصیت او هم نگاهی بیندازیم. تا جایی که من میدانم، او در سینمای ایران در شش فیلم شش نقش ایفا کرد که هر شش نقش هم ماندگار شدند. چرا؟ چون این شش زن با اکثریت زنانی که در آن سالها در سینمای ایران به تصویر کشیده میشدند، متفاوت بودند. بگذارید ابتدا نگاهی کلی به شخصیتهای زن در سینمای ایران در دهه 60 و 70 داشته باشیم.
این زنان چه در قاب سینما و چه در رسانه تلویزیون معمولاً از چند شکل بسیار محدود خارج نبودند. گروه اول مادرانی بودند ازخودبیگانه، عاری از هرگونه ویژگی جنسی و زیبایی (زنانه- تنانه)، فداشده برای خانواده و بدون هیچگونه دغدغه، هویت فردی یا جهانبینی. گروه دوم دختران جوانی حاصل ازدواج مادران توصیفشده و پدران سنتی بودند که عموماً رسالتشان ازدواج یا یافتن یک مرد و ادامه چرخه و فرزندآوری برای مرد، خانواده مرد و خانواده خود تعریف میشد. دختران جوانی خالی از هر گونه رویا و آرمان که با آنکه خود تربیتشده جامعه پدرسالارانه بوده و همواره منکوب شدهاند، در ادامه راه و با تبدیل شدن به زنان و مادران جوان، خود همان شیوه و روش را در مواجهه با جهان در پیش میگیرند. این دو گروه زن را عموماً در خانه، بهخصوص آشپزخانه، میبینیم که یا در حال شستن و پختن هستند، یا باردارند، یا کودکی در بغل دارند. آنها بازنمایی و تصویری از معادلهای واقعی خود و عناصر سازنده جامعه پدرسالاری هستند که وظیفهشان تغذیه و حمایت جسمی و جنسی است. اما دسته سومی هم وجود داشت. دسته سومی که تصویرسازیشان همواره با دشواری مواجه بوده و حتی غیرقابل باور و گاهی احمقانه جلوه میکرد. این دسته سوم، تغییرظاهریافته همان زنان کابارهای فیلمهای پیش از انقلاب بودند که با پوشانده شدن و عدم وجود آزادیهای مورد نیاز برای ایفای این نوع نقشها، میبایست نقش فمفتال اغواگر و جنسی را در نهایت محدودیت بازی میکردند.
این گروه سوم- حتی در سینمای جهان هم- وظیفه تطهیر هر چه بیشتر دو گروه اول را دارند. سیاهی آنها قرار است سفیدیها را بیشتر نمایان سازد و با ارضای تنوعطلبی مردانه و سپس تنبه آنها، این مفهوم را برجسته سازد که زنان برتر همان زنان دو گروه اولاند و حتی اگر دمی هم به خمره زدید، باز به خانه اول بازگردید. در نهایت آنکه در مجموع و بی در نظر گرفتن استثناها، زن موجودی سرکوبشده و پذیراست، بیآرزو. تنها اعتبار مشروع او، از قِبَل مادر شدن به دست میآید، مادر باید عزیز باشد، حتی اگر خود تقویتکننده جریان سرکوب جنسیتی است. او چون رنج کشیده، حالا میتواند رنج را به زنان جوانتر بسط دهد و آنها را از پیجویی آرزوهایشان بازدارد، گویی ناخودآگاهِ او با سد کردن راه دیگری، انتقام راهِ نرفته خود را میگیرد. بر همین منوال زن بدون فرزند هم زنی بیمشروعیت و بیهویت در نظر گرفته میشود. این بازنمایی از زنان، که در آن سالها -و حتی در این سالها- نمونههای عینی در جامعه داشتند، در جهت تقویت و جا گرفتن ایده اینچنینی از زن میکوشید. زنانی بیخطر و پذیرا که انفعالشان راه را بر هر گونه احقاق فردیت بسته و صرفا مکملی برای مردان بوده و در کنار و با مردان تعریف میشوند.
اما در این میان سوسن تسلیمی زنانی را بر پرده نقرهای به تصویر میکشد که شباهتی با نمونههای یادشده ندارند. او چه تارای چریکه تارا باشد، چه زن آسیابان در مرگ یزدگرد و چه نایی جان باشو، غریبه کوچک، جنگجو و انتخابگر است، هدف و آرمان دارد، به دنبال مردی نمیگردد تا با تفویض خود به او، در قبال رهایی و آسایش اقتصادی و حمایتی، آزادیاش را حراج کند. او دنبالکننده نیست، که پیشرو است، منفعل نیست، که فاعل است، وامانده نیست، که پیشبرنده است. او حتی زمانی که عروس محکوم به حبس در فیلم طلسم است هم با نشان دادن مختصات سرکوبی که خود قربانی آن بوده، به زن جوانتر (بخوانید نسل جوانتر)، میکوشد حال که خود نتوانسته بگریزد، او را نجات دهد. نقشهای سوسن تسلیمی همیشه به دنبال راهی تازه و انتخابی نو هستند و آزادی را با اتکا به نیروی خود و نه باج دادن به جامعه پدرسالار به دست میآورند. قطعاً که این نقشها را دیگرانی نوشتهاند و ساختهاند و او ایفاگر آنهاست، اما حداقل آنکه او با انتخاب این نوع نقشها، تمایز خود را به رخ میکشد. شنیدهام که حتی گاهی از مؤلفان میخواسته نقشهایی با این مختصات برایش بنویسند. در هر صورت در جهان نقشهای زن منفعل، او منفعل نماند، حتی زمانی که حذف شد.
سوسن تسلیمی را هیچگاه از نزدیک ندیدهام، اما ایمان دارم که نه انفعال را در زندگی خود پذیرفته- که زندگیاش این را نشان میدهد- و نه حاضر به ایفای نقشی منفعلانه بر پرده شده است. یادآوری این نکته ضروری است که ایفای نقش یک زن منفعل در یک بستر آزاد هیچ ایرادی محسوب نمیشود، که نمونههای درخشان و برجستهای در تاریخ سینما میتوان برای آن ذکر کرد. اما زمانی که یک چرخه ایدئولوگ با ارائه یک خوانش خاص از یک جنس و گروه از جامعه تلاش میکند غلبه با یک نوع خاص از نگاه و تفکر باشد، انتخاب یا عدم انتخاب ایفای یک نقش، یک انتخاب ساده و خنثی نیست. سوسن تسلیمی برایم بسیار قابل احترام است، چون بازیگر خوبی است، چون انتخابگر است، چون آزادی را بهراحتی ترجیح داده است، چون شعله چشمانش-همان که مدیران زمان را نگران کرده بود- هنوز خاموش نشده است، چون عشق در وجودش زبانه میکشد، چون زمانی که نگاهش میکنی، انسانی میبینی که جهان و آرمان خود را دارد. او ققنوسی است که از خاکستر خود بارها زاده شده و ژاندارکی است که پیشقراول بسیاری از ماست. باشد که ما هم چون او سختی استقلال و انتخابگری را به آرامش راحتطلبی ترجیح دهیم. باید همین امروز شروع کرد، آن هم از خودمان.