و نگاه تو تنها چیزی است که با خود می‌برم

نقش تارا در فیلم «چریکه تارا»

عباس اقلامی

برای نوشتن از سوسن تسلیمی، برای نوشتن از چریکه تارا نخستین تجربه سینمایی سوسن تسلیمی، بهترین شروع می‌تواند توصیف بهرام بیضایی از او باشد آن‌جا که گفت: سوسن تسلیمی بازیگر با حضوری است. همین حضور، همین بودن و جلوه‌گری در معنای تام و تمام هنر بازیگری‌اش، کلیدواژه وارد شدن به شناختن و پی بردن به توان بازیگری و حضور سینمایی اوست. فیلم با ورود تارا به روستا شروع می‌شود. او از ییلاق بعد از مرگ بابابزرگش به روستا برمی‌گردد. تسلیمی در همین سکانسِ اولین حضور، با فُرم بازیگری‌اش نشان می‌دهد تمام تجربه تئاتری خود را به سینمایی‌ترین شکل ممکن در این فیلم به کار گرفته است. تارا نشسته روی گاری به اتفاق کودکانش با لب‌هایی به خنده باز، وارد روستا می‌شود. طنازی و سرخوشی و صلابت سه ویژگی است در توصیف تارای این سکانس که باید این سه ویژگی را به خاطر سپرد، چراکه تا انتهای فیلم به کار ما می‌آید، در مواجهه با تارایی که در جای جای این فیلم نگاه می‌کند تا حرف بزند، نگاه می‌کند تا دلبری کند، نگاه می‌کند تا از حضورش دفاع کند و نگاه می‌کند تا پرده از راز درونی‌اش بردارد.

موهایش در دست باد است و باد دسته‌های مو را این سو و آن سو می‌برد. ردی از رهایی و سرخوشی تارا در این رهایی موهاست. زنی تنها که شوهرش از دریا برنگشته و حالا هم بابابزرگش مُرده و همین تنهایی زنی در یک روستا کافی است تا در همان برخوردهای اول پچ‌پچه‌های زیر لب زنان و نیشخندهای مردان به استقبالش بیاید. اما صلابت نگاه و فُرم حرکات بدنی تارا روی گاری در راندن اسب با شلاق، نشان از آماده بودن او برای رویارویی با این نجواهای آزارگر دارد. باید نگاهِ پرصلابت تارا یاری‌اش کند تا بتواند در برابر چشم‌های آزارگرِ خیره به او، در برابر هجوم قضاوت‌های اهالی محکم باشد. شخصیتی که بهرام بیضایی برای تارا نوشته، مانند اغلب شخصیت‌های دیگرش در فیلم‌های دیگر، به‌ویژه کاراکترهایی که زن هستند، گزیده‌گو اما مصمم در پیشبرد خواسته‌ها و دارای قدرت اقناع بالاست. گزیده گفتن نیاز به داشتن گوش شنیدن و فراوان شنیدن دارد که بیضایی داشتن گوش شنیدن را ویژگی بارز سوسن تسلیمی می‌داند و تسلیمی با نوع بازی خود در چریکه تارا نشان می‌دهد که چقدر خوب می‌داند چطور باید نقشی را درونی و اهلی خود کند. در این فیلم جبرانِ بارِ گزیده‌گویی‌ها بر دوشِ چشمان و نگاه تسلیمی قرار گرفته. او در ساختن کاراکتر تارا، نگاه خود را در کنار لحنش هنگام ادای واژگان به کار می‌گیرد.

نخستین این نگاه‌ها آن‌جاست که تارا از میان جنگل مه‌آلود می‌گذرد؛ در اولین مواجهه‌اش با مرد تاریخی، که تارا نگاهی پرسش‌گر، با دو حس توأمان و متضادِ دلهره و اطمینان دارد. دلهره از دیدن شخصی ناشناس و شاید مزاحم در میانه جنگلِ مه‌آلود و اطمینان از قدرت خود در دفاع از خودش و دو فرزندش که همراهش هستند. سوسن تسلیمی در اجرای تارا تمام آن عناصر بازیگری و وجودی را که به باور بهرام بیضایی سال‌ها در درون خود پرورانده بود، یک‌جا مقابل دوربین می‌آورد. این عناصر جزء به جزء در خدمت خلق یک کل قرار گرفته‌اند در ساختن زنی مستقل، انتخاب‌گر، شجاع، پی‌گیر در ایفای حق خود، سخت‌گیر و هم‌زمان سخاوتمند. تارا در بازگشت از ییلاق با تندی سراغ از داشته‌هایش در کومه‌اش می‌گیرد که در غیابش از بین رفته و هم‌زمان ارثیه باقی‌مانده از بابابزرگش را به‌راحتی و سخاوتمندانه بین اهالی روستا قسمت می‌کند. هم‌زمان که تمایل به داشتن مردی کنار خود دارد، خود را صاحب این حق و توان می‌بیند و می‌داند که او بگوید کدام مرد می‌تواند کنارش باشد، نه فلان عرف و بهمان سنت. خود را دارای اختیار و آزاد در انتخاب بین قلیچ و مرد تاریخی می‌داند و در عین حال دست رد قاطع بر سینه آشوب، برادر شوهر درگذشته‌اش، می‌زند که به باوری سنتی خود را جانشین عرفی برادرِ درگذشته می‌داند.

همین انتخاب‌گری و مستقل بودن از تارا شخصیتی معیار ساخته است که اهالی روستا هم به آن باور پیدا کرده‌اند. نمونه‌اش یکی آن است که بابابزرگ برخلاف عرف رایج نشان از تارا می‌گیرد و همه جا گفته می‌شود بابابزرگ تارا. این بابابزرگ است که هویت خود را از تارا گرفته و نه تارا از او. نشان دیگری از این معیار بودن تارا آن‌جاست که در جواب خواهر رحمان (شوهرش) که او را عامل جدایی و فرو ریختن بنای خانواده‌شان می‌داند، جواب می‌دهد من شما را به هم مربوط کرده بودم و اتفاقاً غیابش با رد کردن آشوب و نخواستن اوست که بنیان خانه آن‌ها را که بر دروغ و خیانت بنا شده بود، فرو می‌ریزد. تمایل تارا به زندگی از نحوه و فراز و فرود مواجهه‌اش با مرد تاریخی بیان می‌شود. تارا در میان ارثیه پدربزرگ شمشیری می‌یابد که می‌شود نقطه اتصالش با مرد تاریخی؛ مردی از دل تاریخ که به زمان زیست حاضرِ تارا آمده تا شمشیری را که نشان از هویت و موجودیت تبار او دارد، با خود ببرد، اما با دیدن تارا هویت خود را نه در شمشیر، که در عاشقی به تارا می‌یابد. شمشیری که تارا علاقه‌ای به آن ندارد و قصد عوض کردن آن با یک داس را دارد؛ داسی به نشانه تمایل به زندگی. کاشتن و برداشتن و آفرینش و جاری بودن.

تارا حتی می‌خواهد مردی را انتخاب کند که از عهده زن‌ها خوب بربیاید. عنصر انتخاب و حق انتخاب از سوی تارا بارزترین جلوه‌گری‌اش آن‌جاست که از سویی به قلیچ تمایل دارد و به او می‌گوید من را گول بزن و به جنگل ببر و هم‌زمان با دیدن اسب مرد تاریخی که نشانی از اوست و ناگهان حاضر می‌شود، به سمت مرد تاریخی گرایش می‌یابد. تارا در رفت‌وآمدی مدام بین این دو جدالی دارد بین نوعی از زندگی که می‌تواند واقعی باشد و ملموس که در قلیچ یافته می‌شود، یا می‌تواند عشقی رویایی و برآمده از دل تاریخ را تجربه کند. عشق مردی که آمده بود تا شمشیر برجای‌مانده از تبار خود را به دل تاریخ برگرداند و برود، اما چشم‌های تارا در زمان حالِ حاضر گرفتارش می‌کند و از دمی که تارا را  می‌بیند، در جدالی با خود بین ماندن با تبار خود و ماندن بر عشق تارا سرگردان می‌ماند و نمی‌تواند برگردد. جدالی که تا آن‌جا ادامه می‌باید که تارا با او بدتر کند، در جایی که مرد تاریخی از او می‌خواست با او بهتر کند!

مجلس شبیه در میدانِ روستا برپاست و به صحنه آخر رسیده. تارا هم هم‌زمان به لحظه انتهایی انتخاب رسیده. مجلسِ آخرِ تاراست. تارا شیونی برای ازدست‌داده‌ها نمی‌کند. برای زنی که عشق به زندگی در لحظه لحظه‌اش جاری است و از میانه روزهایی آمده که هیچ شبی‌اش را آرام نخوابیده، حالا که زندگی را انتخاب کرده، در برزخ مرد تاریخی و قلیچِ حاضر به عشق انتخاب می‌کند که مردی معمولی را کنار خود داشته باشد که بتواند بخندد و حتی آواز بخواند. مردی که هویت از تمایل به زیستن و عشق بگیرد، نه افتخار و تبار. تارا به دنبال عشقی است که زندگی را تداوم بخشد. نه آن عشقی که برای داشتنش باید به شیوه مَرد تاریخی مُرد. تارا از دل رنج آمده و به دنبال آرامش است. برای هر لقمه‌ای که خورده، کار کرده. حتی برای نفس کشیدن کار کرده، زندگی با تارا و تارا با زندگی تعارفی نداشته و این‌ها او را مجاب کرده که خودش باشد و هرجا خواست و با هر که خواست. بماند. بلند بخندد. حتی مسخرگی کند و بلند داد بزند.

در مجلسِ آخر، تارا نخست باید با خودش روبه‌رو شود و کنار بیاید. باید دل یک دله کند. باید با مرد تاریخی رودررو به جدل بنشیند تا محک عاشقی را از دل این جدال بیرون بکشد. گفت‌وگو با مرد تاریخی به چالش ماندن و رفتن بر عشق می‌انجامد و مرد تاریخی که تاب عمق عشق تارا را ندارد، به دریا می‌زند تا به تبار پرافتخار خود بپیوندد که مانایی را نه در عشق، که در نشان و شمشیر می‌جستند. و شمشیرش را هم به جای می‌گذارد. پایان تارا و مرد تاریخی شکل می‌گیرد و او به زندگی در زمان حاضر بازمی‌گردد. تارا زنده است. و این تمام آن چیزی است که مرد تاریخی در او یافت و به او گفت. اما در گفتن از تارا در فیلم چریکه تارا ساخته بهرام بیضایی نمی‌توان از سوسن تسلیمی نگفت که اگر تارا را او بازی نکرده بود، این میزان از ماندگاری و هویت مستقل را پیدا نمی کرد. تسلیمی تمام اشیا و اجزای نقش و صحنه را از آن خود و درونی خود کرد تا بتواند تارا را آن‌گونه که بهرام بیضایی نوشته بود، زنده کند.

تسلیمی تمام اجزای نقش را به‌اندازه و درست ایفا کرده است. درست راه می‌رود. به اندازه می‌دود. در سوارکاری و شمشیربازی با این‌که به اذعان بیضایی تجربه‌ای پیشینی نداشته، مهارتی مثال‌زدنی دارد. تغییر چهره و حالت‌های فوری دارد که از توان تئاتری او می‌آید و کنار نگاه عمیق و آمیخته به احساس که بارزترین ویژگی نقش تاراست و برچسب این نقش شده، قرار می‌گیرد. به‌اندازه در قاب تصویر بودن، بی‌کم‌وزیاد. بازی گرفتن از تمام اجزای بدن، دست و پا و صورت و موها. پلک نزدن طولانی آن‌جا که تمام وجودش شنیدن است و درگیر یک مواجهه درونی. رام کردن واژه‌ها و بیان کامل و بی‌نقص آن‌ها. دویدن، ایستادن و باز دویدن و همه درون یک قاب فرضی که ذره‌ای از آن خارج نمی‌شود و چشمان تماشاگرش را لحظه‌ای بدون حضور خودش تنها نمی‌گذارد. بسیاری جزئیات نمایشی که اجرایش تنها از سوسن تسلیمی در قامت یک بازیگر توانمند صحنه و حرفه‌ای ساخته بود، از چریکه تارا نیز فیلمی ساخته که بدون سوسن تسلیمی نمی‌توان تصورش کرد و شاید همین‌ها بوده دلیل اصرار بهرام بیضایی به حضور او در این نقش.