به دلیل قوانین و اعتقادات مذهبی اسلامی، روند رشد و پیشرفت سینما در ایران خیلی کند و بیشتر به سمت یک مدیوم مردانه حرکت کرده است. برطبق سابقهای که از سینمای ایران سراغ داریم، زنان پابهپای مردها در این عرصه حضور داشتند، اما بعد از استقرار جمهوری اسلامی و در سال 1979 جایگاه زنان در تولیدات سینمایی از آنها گرفته و کمرنگ شد. با اینکه بازیگران زن توانستند بهتدریج به جایگاه خودشان در جلوی دوربین برگردند، اما تعداد کمی از آنها موفق شدند قوانین و مرزهای محدودیت را بشکنند و در مقام تهیهکننده یا کارگردان به فعالیت بپردازند. یکی از مؤسساتی که در دهه 70 میلادی به زنان فرصت فعالیت داد و به بروز استعدادهایشان در قالب تولیدات کمک کرد، رادیو و تلویزیون ملی ایرانیان بود. مروا نبیلی هم در همین مؤسسه کار نگارش و کارگردانی افسانههای کهن ایرانی را انجام داد. افسانههای کهن ایرانی مجموعهای از فیلمهای بلند است که به افسانههای سنتی و قومی محلی میپردازد.
درواقع با مجوز تلویزیون ملی ایران، امکان فیلمبرداری و ساخت فیلم در لوکیشنهای روستایی که به دلیل سختگیریهای دولت وقت تا آن زمان ممنوع بود، برای نبیلی فراهم شد و مفهوم انتخاب اسم خاک سربهمهر بیشتر روشن شد. او و گروه کوچکش با پشتکار و زحمت فراوان طی شش روز در روستای نوعسگر، روستایی در جنوب غربی ایران، به کار پرداختند. آنچه امکان فیلمبرداری و ساخت در این مدت زمان کوتاه را فراهم آورد، مهارت فوقالعاده و اقدامات اولیه نبیلی، شامل جزئیات موجود در فیلمنامه، در مورد محل قرارگیری دوربینها و زوایای از پیش تعیینشده بود. فیلمبرداری به شکل صامت، با نور طبیعی موجود، روی فیلم 16 میلیمتری و نسبت یک به دو انجام شد. تمامی بازیگران به جز قهرمان داستان، مردم عادیای بودند که در همان روستا زندگی میکردند. دیالوگها و افکتها در مرحله پس از تولید اضافه شدند. بعد از علنی شدن و شروع مبارزات ضد شاه، نبیلی نگاتیوهایش را داخل چمدانش از ایران خارج کرد و به آمریکا برد و در همانجا تدوین نهایی را انجام داد. هزینه ساخت فیلم در حدود 45 هزار دلار شد و هرگز در ایران به نمایش درنیامد.
خاک سربهمهر با دو تحول و دوره گذار روبهرو بود؛ یکی تحول شخصی و دیگری تحول ملی. زن قهرمان داستان، روبخیر (فلورا شباویز) دختر 18 سالهای است که در مرکز هر دوی این تحولات قرار دارد. او که در حال گذار از سن نوجوانی به بزرگسالی است، در یک محیط روستایی زندگی میکند. همزمان این محیط روستایی دستخوش تغییراتی میشود که از سوی دولت و برای مدرنیزه کردن جامعه به آن اعمال میشود. خانواده او به همراه یک خانواده دیگر در یک حیاط زندگی میکنند. فیلم از زیرزمین شروع میشود و روبخیر را نشان میدهد که در رختخواب مشغول شانه کردن موهای بلند و مشکیاش است. روال زندگی روستایی با دقت در جزئیات بهخوبی به تصویرکشیده میشود، گویی یک برنامه مستند در مورد شیوه زندگی روستایی ساخته شده است. پدر مشغول خواندن نماز صبح است، مادر در حال مرتب کردن و جمعآوری رختخوابهاست و روبخیر در حال مرتب کردن و لباس پوشاندن خواهر کوچکترش است. بعد به حیاط میرود تا در فضای باز آتش روشن کند و چای را آماده کند. صبحانه را آماده میکند و داخل اتاقی میبرد که همه اعضای خانواده برای صرف صبحانه دور هم جمع شدهاند و در سکوت شروع به خوردن میکنند. اولین تلنگر و تردید برای روبخیر زمانی اتفاق میافتد که خواهر کوچکترش به او میگوید: «امیدوارم ازدواج کنی تا ما از دستت راحت شویم.» و آشوبی روبخیر را فرا میگیرد. چون همیشه از صمیم قلب به دنبال این بوده که مستقل باشد و زندگی و هویت فردی خودش را در جامعه داشته باشد. به چندین خواستگار جواب منفی داده و تفاوتش با خواهر کوچکترش باعث شده نسبت به آنچه در جامعه اطرافش اتفاق میافتد، بیشتر حساس باشد. خواهرش در یکی از شهرهای اطراف به مدرسه میرود و روبخیر معلم و مدرسه را مقصر اصلی تفکرات و طرز فکر مصرفگرایانه خواهرش میداند؛ کارهایی مثل شستن موها سه نوبت در هفته و تمایل به پوشیدن لباسهای زیبا و خوشرنگولعاب.
یک روز کدخدا تمام اهالی روستا را دور هم جمع میکند تا اخبار مهمی را به آنها بدهد. یک شرکت بزرگ کشاورزی به تمامی اهالی روستا امکان خرید خانه در شهرِ نزدیکِ روستا را داده است. وقتی آنها میپرسند که با حیواناتشان باید چه کار کنند، پاسخ این است که شما دیگر نیازی به حیواناتتان ندارید؛ گوشت را از قصابی و پنیر را از مغازه تهیه کنید. روستاییان بر این باورند که قیمت خانه بالاست و کمی هم نگران برنامههای مدرنیزه کردن جامعه از سوی دولت هستند و فکر میکنند دولت به دنبال بیرون کردن آنها از زمینهایشان است. طرح مدرنیزه کردن بهشدت در حال پیگیری و اجراست. آوردن آب از چشمه، درست کردن غذا و جمعآوری چوب از جنگل کارهایی است که روبخیر روزانه آنها را انجام میدهد. این فعالیتها در لانگشاتهای عریض به تصویر کشیده میشوند. مثلاً قدم زدن او در کوچههای اصلی روستا و در کناره راهی که روستا را از شهر کناری جدا کرده است، بارها اتفاق میافتد و هر بار [هر صحنه] نزدیک به یک دقیقه طول میکشد، دو صحنه بریدن چوبها و جمعآوری آنها بیشتر از دو دقیقه طول میکشد. جنگل تنها پناهگاه اوست؛ جایی که میتواند کاملاً آزاد و رها باشد. این آزادی و رهایی به شکل نمادین با سری بدون حجاب و موهایی آزاد و رها که روی شانههایش میریزد، به تصویر کشیده میشود.
تنها مخاطب روبخیر در جهان پیرامونش، خواهرش است که به مدرسه میرود و او را تا جاده اصلی روستا همراهی میکند. او با مدرسه جدید و شهر مخالف است. چون به نظرش سبک زندگی سنتی او را از بین میبرند. در مقابل رفتن به شهر و نوشیدن از آب لولهکشی مقاومت میکند، اما خواهرش را برای انجام این کار به شهر میفرستد. مکالمهای که بین خواهرش و زنان کنار شیرآب در جریان است، مؤید این نکته است که سایرین رفتار روبخیر را غیرعادی و متحجرانه میدانند. در چندین صحنه خیلی واضح سیستم مردسالارانه جامعه به تصویر کشیده میشود. مثلاً اقوام روبخیر از او در مورد اینکه خواستگاری دارد یا نه، میپرسند و او خیلی خونسرد و بیتفاوت میگوید: «خدا خیرت بده، از کجا بدونم.» در یک صحنه کنار رود و جایی که زنان مشغول شستن ظرف هستند، دوربین زوم میشود و روبخیر را نشان میدهد و در پسزمینه سه زن دیگر در حال صحبت کردن در مورد او هستند. آنها خیلی بلند در مورد اینکه خیلی وقت است که از زمان ازدواج او گذشته، صحبت میکنند و ادامه میدهند که او خودش را از بقیه جدا میکند و گوشهگیر است و یک نفر باید این نکته را به او تذکر دهد. اما این صحبتها و رفتارها باز هم تأثیری روی او ندارند. او احساساتش را در بیتفاوتیای که از خودش بروز میدهد، پنهان میکند و به دنبال پناهگاهی در دنیای خصوصی و مورد علاقهاش در جنگل میرود. در جایی دیگر و در یک کلوزآپ، او احساساتش را بروز میدهد و به نمایش میگذارد. آزاد و رها و به دور از قوانین سختگیرانه، پیراهنش را از تن بیرون میآورد و عریان پشت به دوربین کمر برهنهاش را به نمایش میگذارد. رهایی از سنگینی لباسها به او آرامش و اطمینان خاطر میبخشد.
کدخدای روستا به روبخیر و خانوادهاش میگوید دوره ازدواج اجباری به پایان رسیده، اما خودش هنوز بر این باور است که از زمان ازدواج روبخیر خیلی وقت است که گذشته و برای این کار دیر شده است. کمی بعد وقتی به روبخیر گفته میشود که خودش را برای خواستگار جدید آماده کند، عصبانی میشود و کنترلش را از دست میدهد. کفشهایش را میپوشد و به سمت حیاط میدود، به مرغ و خروسها حمله میکند، مدام فریاد میزند و درنهایت خسته و بیرمق روی زمین میافتد. یک جنگیر را برای معالجه او میآورند. در صحنهای که نزدیک به شش دقیقه طول میکشد، جنگیر برای درمان او و برگرداندنش به آغوش خانواده از جادو کمک میگیرد. در صحنه بعدی روبخیر یک لباس سفید به تن دارد که نماد پاکی اوست، از میان آتش عبور کرده و لباسهای قدیمیاش را به داخل آتش پرتاب میکند. در همین حین که فیلم به پایانش نزدیک میشود، دوباره خانواده در مورد یک خواستگار جدید صحبت میکنند و روبخیر بیاعتنا و انگار که هیچ اتفاقی نیفتاده، به دنبال انجام کارهای روزمرهاش میرود. در شات آخر هم او در جادهای که از روستا به سمت شهر میرود، در حال قدم زدن است.
از لحاظ زیباشناسی و فرم، خاک سربهمهر بهشدت تحت تأثیر «فاصلهگذاریِ» برتولت برشت و نظم و قوانین موجود در نقاشیهای مینیاتوری ایرانی است. نبیلی این فیلم را به عنوان پروژه دفاعیهاش در مورد کاربرد تئوری برتولت برشت در سینما و درام ساخته و از دو عنصر «فاصلهگذاری» و «بیگانهسازی» به عنوان دو فاکتوری استفاده کرده است که از معرفی کاراکترها برای مخاطب جلوگیری میکند و باعث میشود مخاطب بیشتر درگیر موضوع کلی مطرحشده شود تا صرفا یک فرد و کاراکتر محوری. از منظر سینمایی، او این کار را با تأکید بر ویژگیهای بصری مثل لانگشاتهایی بدون زوم و کلوزآپ انجام داده است. تنها حرکت دوربین برای تراز کردن آن است. سبک بازیها پایدار و ثابت است، دیالوگها خیلی کم هستند، صداها کاملاً یکنواختاند و گامها خیلی موزون، یکنواخت و شمردهاند. تمامی عناصر سنتی سینمایی که باعث درگیری احساسی مخاطب با کاراکتر میشود، در این فیلم غایباند. مینیاتورهای فارسی، منبع الهام مدلهای نمادین برای نبیلی بودند. او عمیقاً بر این باور است که در مینیاتورهای ایرانی شاخصهها و چهرههایی وجود دارد که همگی نمادی از جهان پیرامون و مرتبط با طبیعت هستند.
حاصل بهکارگیری عناصر مینیاتور- به تصویر کشیدن جزئیات عناصر- در سینما، لانگشات است. هر دوی آنها [مینیاتور و فیلم] روستاییانی را به تصویر میکشند که طبق عادت و به روش خودشان در دامن طبیعت مشغول انجام فعالیتهای روزمرهشان هستند. اهالی روستا منفک و جدا از محیط پیرامونشان نیستند. بنابراین کلوزآپهای احساسی در فیلم نداریم و لانگشاتهایی داریم که مملو از اطلاعاتاند و این امکان و فرصت را برای مخاطب فراهم میکنند تا با دقت روی جزئیات صحنه و آنچه میبیند، تمرکز و به آنها فکر کند. در این روش بصری، عقبگردهای زیادی داریم. مثلاً در یک لانگشات افراد متعددی را میبینیم که مشغول فعالیتهای روزمرهشان هستند؛ فردی در حال همزدن محتویات قابلمه است، دیگری برنج پاک میکند و فرد دیگری نان میپزد. با دقت به تمامی جزئیات پرداخته میشود. دوربین خیلی عقبتر از آنچه در حال رخ دادن است، مستقر شده است تا به یک غیرایرانی که با فضای کار در ایران آشنا نیست، یک دید کلی در مورد مکانی که اتفاقات در جریان است، بدهد. به دلیل اینکه فعالیتها اکثراً از نوع فعالیتهای سنتی و قومیاند و برای همگان قابل فهم و باور نیستند. البته نبیلی هدف دیگری هم از این نوع اجرا و بهکارگیری ویژگی بصری داشت و آن هم جلوگیری از درگیری احساسی مخاطب با کاراکترها بود. باید این نکته را هم در نظر گرفت که این روش کار خیلی به فهم و درک درست مخاطب کمک خواهد کرد. این کار نمونه بارزی از کاربرد تئوری در سینماست.
دستاوردهایی هم برای کسانی که تا انتها فیلم را همراهی میکنند، در نظر گرفته شده است. هر دو تحولی که در طول داستان برای روبخیر و روستا رخ میدهد، بسیار باشکوه و قدرتمندانه به تصویر کشیده شدهاند. روبخیر در یک جامعه سنتی مردسالار زندگی میکند؛ محیطی که آرزوها و تمایلات فردی تحت تأثیر تفکرات، تمایلات و نیازهای جامعه است. او در آستانه سن استقلال و تعریف جدیدی برای زندگی شخصی خودش است. در حین پروسه خودشناسی بارها گذشتهاش را رد میکند و در مقابل آینده مقاومت میکند. خود او هم از این همه یاغیگری و تمرد گیج و آشفته است؛ طغیانی که بیشتر احساسی است تا عقلانی. تحول دیگری که فیلم به آن میپردازد، یک تحول بزرگ ملی است. البته در این مورد هم روبخیر نماد یک جامعه جهان سوم است که بهسرعت به سمت مدرنیزه شدن پیش میرود. پرسش اصلی فیلم درباره این است که چه بخشهایی از این فرهنگ سنتی باید حفظ شود و چه بخشهایی باید دچار تحول و تغییر شود؟ پاسخ نبیلی متأثر از نقل قولی از آلبر کامو است که در صحنه ابتدایی فیلم به نمایش گذاشته میشود. کاموس میگوید: «قبل از اینکه انسان بخواهد بودن در این دنیا یا فرار کردن از آن را انتخاب کند، باید یک دوره خودشناسی و طغیان را پشت سر گذاشته باشد.» روبخیر این تمرد و یاغیگری را با مخالفت در برابر ازدواج و استفاده از آب لولهکشی شهری به نمایش میگذارد. طبق گفتههای کارگردان، به نظر میرسد مخالفت او خیلی سرسختانه نیست و در پایان حتی به شکل موقت راضی خواهد شد تا هم زندگی سنتی و هم زندگی مدرنی را که قبلاً با آن مخالفت میکرد، همزمان پیش ببرد.
عدهای از بینندگان، این صحنه را شبیه با آنچه در فیلم شاهکار ژان دیلمان، شماره ۲۳ کهدو کومرس، ۱۰۸۰ بروکسل اثر شانتال آکرمن میبینیم، میدانند. اما این قیاس اشتباه است. همانطور که در فیلم هم پیداست، روح جستوجوگرانه و پرسشگر ملی- که در طول فیلم به تکامل میرسد- مطالبات ضددولتی دارد و صدایش در خیابانها هم به گوش میرسد و درنهایت باعث سقوط محمدرضا پهلوی میشود. فیلم نبیلی کنکاش پرهیاهوی ایرانیان را برای درک و شناخت هویت فردی و ملیشان بسیار زیرکانه به تصویر کشیده است و با اینکه تلاش کرده از فضیلت هنرگونهاش زیاد دور نشود، اما باز هم نشانههایی در خود دارد. برج و قلعهای که در روستا قرار دارد، به شکل نمادین نمادی از سنتها و جامعه تحت ظلم است که در برابر مدرنیزه شدن- بهرهمندی از راه آسفالتشده، آب لولهکشی و داشتن مدرسه- سرکشی میکنند. شاتهای پیدرپی و مملو از جزئیات از حیاط و مرغ و خروسهایی که به آنها غذا داده میشود، به نوعی نمادین هستند. نهفقط نمادی از گرفتار شدن روبخیر در برج و باروی روستا، که نشانی از گرفتاری اهالی روستا در بند ارزشهای مربوط به زمانه خودشان و کارها و فعالیتهای مشقتبار روزانهشان هم است.
تم دیگری که در فیلم شاهد آن هستیم، گرفتار شدن زنان در حصار روستا و جامعه سنتی است. طبق آنچه فیلمساز روایت کرده، در چنین جوامعی وضعیت زنان خیلی دشوارتر و بدتر از مردان است؛ همان مردانی که زندگی زنان تحت تأثیر آنهاست. این نحوه تأثیر در فیلم، با انتخاب همسر برای قهرمان داستان از سوی خانواده نشان داده شده است. روبخیر نسبت به آنچه اتفاق میافتد، راضی نیست، اما احساسات و رنجشش را با انجام درست کارهای روتین روزانه مخفی و سرکوب میکند. او بهندرت صدایش را بالا میبرد، اما کارهایش از مقاومت و مخالفت در برابر زندگی سنتی حکایت دارد. علاوه بر این، شرایط و فشار درگیریهایی که ناشی از تغییرات اجتماعی جامعه است و جامعه را به سمت یک جامعه مردسالار به پیش برده است، باعث شده طغیان روبخیر نه از نوع بیرونی و آشکار، که درونی باشد و این هیجان درونی به شکل جدایی و فاصله گرفتن از سایرین در رفتار او نمود پیدا کند. درنهایت میتوان گفت که نبیلی موفق شده به شکلی کاملاً مؤثر دیدگاهش را در قالب یک فیلمساز بیان کند. او خودش را در جایگاه فردی که در این شرایط زندگی کرده، قرار داده و سؤالهای احتمالی را دستهبندی کرده و بعد این امکان را برای مخاطبانش فراهم کرده تا وضعیت موجود را ببینند و خودشان تصمیم بگیرند که درنهایت باید چه اقدامی انجام دهند. و این کار در نوع خودش، برای دنیای سینمای جهان سوم که همواره در حال ارائه ایدئولوژی و پیامدهی است، دستاورد کوچکی نیست.