هجوم نسیم

درباره نسیم احمدپور در تئاتر

پگاه طبسی‌نژاد

۱

از نسیم نوشتن سخت است. شاید چون خیلی برایم عزیز است. شاید چون برایم هم‌فکر مهمی ا‌ست. شاید چون خیلی کتاب می‌خواند و خیلی فیلم می‌بیند. شاید چون خیلی باهوش است. شاید چون زیادی باهوش است. شاید چون خوب تحلیل می‌کند. شاید چون پیش‌روست. شاید چون فرم را خیلی خوب می‌شناسد. شاید چون دراماتورژ بسیار توانایی است. شاید چون در تئاتر ایران شخصیت مهمی ا‌ست. یا شاید چون زن است!

این روزها به علم روان‌شناسی زیاد فکر می‌کنم. به آن چیزی که مدام یادآوری می‌کند اگر آن‌جا‌یی که لیاقتش را داری نایستاده‌ای، مشکل را درون خودت جست‌وجو کن. دوران عجیبی ا‌ست، دورانی که در آن هوش هیجانی (EQ) به بهره‌ هوشی (IQ) برتری دارد. تمام معیارها بر اساس برون‌گرایی تعریف می‌شود، بر اساس توانایی تو در رقابت برای فروش هنرت، ایده‌ات، یا حداقل همکاری موفقت با دیگران در تولید هنر، ایده و تفکر. همه می‌خواهند که مدیر خوبی باشی، بازاریاب خوبی باشی و ارتباط‌های خوب و زیاد داشته باشی. همه چیز بر اساس فروش سنجیده می‌شود. نه‌فقط در جاهای دیگر دنیا، که در ایران هم، در تئاتر ایران هم.

حالا این‌جا زنی را می‌شناسم که بسیار درون‌گراست، زنی که بهره هوشی‌اش از هوش هیجانی‌اش بیشتر است. زنی که بازاریاب و فروشنده بسیار بدی است. زنی که هنرمند درخشانی است. زنی که ارزش‌های متفاوتی را جست‌وجو می‌کند و برایش سخت است شبیه کلیتی قابل قبول شود. زنی که اصرار به حفظ فردیت دارد، حتی اگر مقبول نباشد. زنی که  نمی‌تواند وا دهد و شبیه به دیگران شود، چون آرامش درونی‌اش‌ به هم می‌ریزد و هویتش دچار فروپاشی می‌شود، پس همیشه به ذات خودش برمی‌گردد، به داخلی خانه‌ا‌ش، به فضای امن آشپزخانه و حیاط کوچک بزرگش، به نشستن روی مبل قدیمی و فیلم دیدن‌، به حرف زدن با آدم‌های نزدیک، به کتاب خواندن و چای نوشیدن و ایده‌پردازی برای پروژه‌های جدید. من نسیم احمدپور را این‌گونه می‌شناسم.

۲

یادم است بعد از پایان تحصیل به کشورم برگشته بودم و به سراغ هم‌فکر قدیمی‌ام رفتم. به نسیم گفتم کار کنیم و شروع کردیم به کار. قرار شد خانه‌ عروسک را روی صحنه ببریم. این خانه‌ عروسک زندگی من را در بر گرفته. شاید من تنها کارگردانی باشم که چندین اجرا از یک متن به روی صحنه برده‌ام. به‌هرحال، این یکی می‌شد سومین اجرای من از خانه‌ عروسک. همیشه گفت‌وگوهای ما بسیار بسیار بسیار طولانی و جذاب بود. همیشه پشت میز چوبی گرد و کوچک آشپزخانه‌ نسیم و شهرام بود که ساعت‌ها می‌نشستیم، چای‌های مختلف می‌نوشیدیم و حرف می‌زدیم، بی‌وقفه و مجنون‌وار. یادم است یکی از آن روزها که از بعدازظهر شروع کرده بودیم به کار (یعنی حرف زدن) شهرام حدود ۸ و ۹ شب رسید خانه و از دیدن قیافه‌ ما دو تا ترسید. شاید پرسید: «شماها چند وقته از پشت این میز تکون نخوردین؟» شاید هم ذهن من خاطره را این‌طور به یاد دارد. مطمئنم نسیم آن را کامل‌ به یاد دارد. دقیق. این‌که جمله‌ شهرام چه بوده، یا ما واقعاً مجنون شده بودیم از آن همه حرف زدن، یا آن‌که دقیقاً چه گفته بودیم. از این جلسات زیاد داشتیم، تا این‌که نسیم وارد مرحله‌ نگار‌ش متن شد و من وارد صحبت با گروه و جمع کردن‌ آدم‌ها. دوستان و همکارانی را از گذشته جمع کردم. چند نفری هم جدید وارد شدند، و ما شروع به کار کردیم. متن آماده شد. یک متن پست‌مدرن رادیکال، که برای ایده اجرایی‌ام در یک خانه‌ قدیمی نوشته شده بود. پروژه را تعطیل کردم. (سالن هم بسته شد!) دوران بازیگرسالاری شروع شده بود و من اصلاً برایش آماده نبودم. سال‌ها ایران نبودم و در این مدت، هم من تغییر کرده بودم هم فضای غالب بر تئاتر ایران. معدود کسانی تغییر نکرده بودند، خیلی خیلی انگشت‌شمار، کسانی مثل همین نسیم. از آن پروژه درنهایت من ماندم و نسیم و یک متن و یک ایده‌ اجرایی.

3

می‌دانم آن تجربه چقدر برای نسیم سنگین بود، برای من هم. یکی دو کارگردان همکار مرد، بعدتر به من گفتند که حق نداشتم آن کار را رها کنم، که آن‌ها هم تجربیات مشابهی داشته‌اند و هیچ‌گاه کاری را رها نکرده‌اند. هنوز کم‌سن‌وسال بودم و هر چه را به من می‌گفتند، با دیدی مثبت خوانش می‌کردم. تمام ایرادها را در خودم جست‌وجو می‌کردم. در تمام این اتفاق‌ها تنها چیزی که تحملش برایم سخت بود، این بود که در قبال اجرای متن نسیم احساس مسئولیت می‌کردم، در قبال آن ساعت‌ها گفت‌وگو و خلاقیت. بعدها فهمیدم این اتفاق ویژه‌ای نبوده، که هر کارگردانی، یا نویسنده‌ای، هر خالقی، یکی دو پروژه متوقف‌شده داشته، متن‌های زیادی بوده‌اند که به هر دلیلی اجرا نشده‌اند، ایده‌هایی که هیچ‌گاه جان نگرفتند. اما انگار این‌جا برای زنان فرق می‌کرد؛ باید جواب‌گوی همه می‌بودیم که چرا پروژه را تعطیل کردیم. برایم خیلی جالب بود، آن زمان، در همان لحظه‌ای که همکاران مرد مرا سرزنش کردند، هیچ‌کس به بررسی جوانب و دلایل چنین اتفاقی توجهی نکرد. هیچ‌کس به عدم توازن قدرت، بودجه و امکانات میان کارگردان مرد و زن نگاهی نکرد. همکاران مرد حق داشتند، حتماً که برای آن‌ها هم سخت بوده، اما این سختی قابل مقایسه نبود با آن‌چه ما زن‌ها با آن در فضای مردسالارانه مواجه بودیم.

چرا همه این‌ها را گفتم؟ چون نمی‌شود از نسیم گفت و از دیده نشدن زنان اندیشمند نگفت. مجبور بودم این خاطره را با میزان زیادی نپرداختن به جزئیات مهم تعریف کنم تا کمی این فضا را ملموس کنم. گاهی این دیده نشدن به شکل اجباری و گاهی اختیاری اتفاق می‌افتد. گاهی برای حفاظت از تفکر و هنر و پژوهشت، برای این‌که نمی‌توانی و نمی‌خواهی که به شکل مرسوم و رایج بپیوندی، به اختیار ترک می‌کنی و خودت دست به حذف خودت می‌زنی، گاهی هم دیگران واسطه می‌شوند. یادم است همان ایام نسیم کاری را کارگردانی کرده بود در یک فستیوال مستقل و محبوب داخلی. من با بازیگر آن کار به اختتامیه رفته بودم. کار یک مونولوگ بود. یادم است تمام عوامل آن کار جایزه گرفتند و تقدیر شدند، به جز خالقش، نسیم. او در اختتامیه نبود، گفتم که باهوش است، وقتی رسیدم خانه، حالم خیلی بد بود، به او زنگ زدم و گفتم: «چقدر عجیب که فقط تو رو حذف کردن!» یادم نیست دقیقاً به او چه گفتم، خودش حتماً یادش است. توجه کنید که مونولوگ، آن هم مونولوگی که نسیم کار کند، یک ایده‌ اجرایی و متنی دارد که همه چیز در خدمت آن شکل می‌گیرد، یعنی نمی‌توانی آن اثر را تکه پاره کنی و هر بخشش را جداگانه ببینی! نمی‌توانی خالق آن اثر را نبینی! ولی نسیم را ندیدند. جامعه تئاتری‌مان او را ندید. یا شاید آن‌قدر دیدنی بود که نخواستند ببینند.

۴

کمی هم از دوران خوب بگویم، از دهه‌ ۲۰ زندگی‌مان، از زمانی که آقای مهندس‌پور ما دو نفر را به هم وصل کرد و ما شروع به همکاری کردیم، از زمانی که نتیجه‌اش کاریزما شد، از دورانی که ساعت‌ها تلفنی با هم درباره ساخت یک اثر حرف می‌زدیم، از زمانی که اولین تجربه دراماتورژی نسیم و مواجهه من با این همکار عجیب خوش‌فکر دیوانه بود، دورانی که همه درگیر تعریف دراماتورژی بودند و کسی به همکاری با یک دراماتورژ عادت نداشت، نه نویسنده‌ها، نه کارگردان‌ها، نه حتی خود دراماتورژها و نه جامعه‌ تئاتری‌مان، دورانی که می‌خواستیم مرزها را جا‌به‌جا کنیم، از دوره‌ای که خودم را پرت می‌کردم در تجربه‌های زندگی و از آن بهتر در تجربه‌های تئاتری، همان زمان‌ها که دختری بسیار خجالتی بودم و آن‌قدر درون‌گرا که دلم می‌خواست فقط نقاشی بخوانم و در استودیو تنهایی ساعت‌ها نقاشی کنم، اما خیلی اتفاقی سر از تئاتر درآوردم، همان‌جا که با دختری روبه‌رو شده بودم از خودم درون‌گراتر، از دورانی که شیوه‌ کاری‌مان اصلاً شبیه تجربه‌ای نبود که قبلش در همکاری با آتیلا یا یعقوبی یا دیگرانی که با آن‌ها کار کرده بودم، داشتم، از دورانی که هم‌فکری و همکاری با یک دراماتورژ به اسم نسیم احمدپور خیلی سخت و خیلی هیجان‌انگیز بود، از دو سال همکاری برای ساختن کاریزما، از اولین مصاحبه‌‌مان در مجله‌ به‌یادماندنی «هفت»، از ترسمان در مواجهه با درک نشدن، از جسارتمان در خلق. از همان اولین تئاتر حرفه‌ای که با هم ساختیم، در معرض هجوم بودیم و بعد دیده نشدن و بعد پوست‌کلفت شدن.

و دوباره 1

دوران پوست‌کلفتی نسیم شاید بهترین دورانش باشد. شاید وقتی دیگر امیدهای واهی دهه‌ ۲۰ زندگی را نداری و حقیقت موجود را بارها و بارها تجربه کرده‌ای، دیگر می‌توانی عبور کنی. وقتی سرد می‌شوی، می‌توانی غرق شوی در خلق. دیگر این خلق می‌تواند هر شکلی به خود بگیرد، می‌تواند خیلی بزرگ‌تر از رویاهای سالن‌های تئاتر شهر شود، می‌تواند در کشوری اروپایی به روی صحنه رود، می‌تواند بر پرده‌ سینماهای همه جای دنیا شکل بگیرد. دیگر محدودیتی وجود ندارد، چون از جنگ بیرون آمده‌ای و حالا یک جهان خلاقیت مال تو است. کسی نمی‌تواند تو را این‌جا حذف کند، چون تو حذف‌شدنی نیستی.

از کاریزما تا به امروز، شاهد مسیری بودم که در تئاتر گاهی در کنار هم و گاهی جدا از هم طی کردیم. اما همیشه درباره‌اش با هم حرف زدیم، همچون روان‌شناسان امین هم بودیم و هستیم. شاهد بودم که نسیم در این مسیر سختی کشید، سختی درک نشدن یا دیده نشدن، اما شاهد این هم بودم که سختی‌ها هیچ‌گاه لذت خلق را از او نگرفتند، گاهی مسیرش را کند یا احوالش را ناخوش کردند، اما وقتی خلق می‌کرد، وقتی خلق می‌کند، هیچ‌چیز نمی‌تواند به درونش نفوذ کند. بارها سر کلاس‌هایم اسمش را آورده‌ام و از جوان‌ترها پرسیده‌ام که او را می‌شناسند؟ و خب بعضی‌ها نمی‌شناسند. خیلی‌های دیگر را هم نمی‌شناسند. حق دارند که نسیم و نسیم‌ها را نشناسند؟ شاید حق ندارند. شاید اگر حتی یک دانشجو او و آن‌ها را می‌شناسد، پس دیگران هم باید بشناسند. چون اگر بخواهیم به تاریخ کتبی و شفاهی مردانه‌مان اتکا کنیم، خیلی‌ها را نخواهیم شناخت. اما وقتی تیتراژ فیلمی را می‌بینیم، یا بروشور اجرایی را داریم و به دنبال آن اسم‌ها نمی‌رویم، دیگر حقی نداریم! بعضی اسم‌ها را می‌توان جست‌وجو کرد، می‌توان پیدا کرد. بیچاره اسم‌هایی که هیچ‌جا نیستند، مگر در دل یک اثر خلق‌شده. با این تمام کنم که تئاتر ایران وظیفه دارد درباره‌ نسیم احمدپور بیشتر بداند و از او بگوید. او که بی‌شک یکی از بهترین دراماتورژهای ایران است؛ نویسنده‌ای توانا و کارگردانی خلاق.

آیا نسیم احمدپور را می‌شناسید؟