دختر گمشده

خروج از دام سکوت

علیه استعمار ذهن و بدن زنان در فیلم «دختر گمشده» ساخته مگی جلینهال

نهال تابش

«رنگِ مناسب لباسِ مادران، سیاه است یا دست‌بالا خاکستری یا قهوه‌ای. لباس‌ها بی‌شکل‌اند، چون هیچ‌کس، حتی خیاط لباسِ مادران هم نباید به ذهنش خطور کند که مادران تنی زنانه دارند. »
کدام مادری است که هرگز نخواسته همه چیز را رها کرده، خانه و فرزندان را پشت سر گذاشته و به سویی نامعلوم بگریزد؟ در دنیای کنونی که اغلب جوامع با تاکید بر نقش «مقدس» مادری، به زنان تنها به عنوان ارگان باروری می‌نگرند، طرح چنین پرسشی ممنوع و کفرآلود است. دخترِ پنهان، اولین فیلم «مگی جیلنهال»، به مسئله‌ هویت، پیچیدگی‌های مادری و آروزهای فردی می‌پردازد. زنانی که در میانه‌ نقش مادری و به دست آوردن جایگاه اجتماعی در چالش‌اند. جیلنهال در اقتباسی وفادارانه از رمانِ «الیا فرانته»، با همین نام، به‌خوبی موفق شده تا در عین ارائه‌ روایتی جذاب، تأثیر عمیق احساسات سرکوب‌شده، رویاهای برآورده نشده و مفاهیم سنتی مادری را به تصویر بکشد. دخترِ پنهان، تصویرگر مفهومِ چند وجهی مادری و احساسات متناقض زنانی است که این نقش را تجربه می‌کنند. شخصیت «لِدا» منعکس‌کننده پیچیدگی‌های عشق، سرخوردگی، احساس گناه و اشتیاق مادران است.
نزدیکی ناآشنای دیریاب
در نگاه اول ساحلی که «لِدا»، استاد ادبیات تطبیقی دانشگاه، برای تعطیلات انتخاب کرده است، همچون بهشتی کوچک می‌نماید. ساحل شبیه پوسترهای تبلیغاتی است که وعده‌ آفتاب، سکوت و لذت بردن از دریایی شفاف را می‌دهند. خانه هم با پنجره‌ای گشوده رو به دریا و منظره‌ دلفریبِ فانوس دریایی و ظرف میوه‌ای همچون طبیعت بیجان، نوید آغاز تعطیلاتی خوب برای لِدایی را می‌دهد که با چمدانِ کتاب‌هایش رفته تا مستقر شود. اما میوه‌ها متعفن و کرم خورده‌اند و شب نخست وقتی لِدا از خواب می‌پرد، زنجره‌ای ماده، سیاه، سنگین و خاموش، غُنوده بر بالشت می‌یابد. در رمان فرانته ذکر می‌کند که زنجره‌ ماده آواز نمی‌خواند و خاموش است. تعطیلات لِدا اینگونه آغاز می‌شود.
لِدا در ساحل، مادری جوان همراه دختر خردسال و عروسکش را می‌یابد و با نگاه زیرچشمی اما مداوم هر دو را زیرنظر می‌گیرد. رابطه‌ «نینا»، مادر جوان و دخترِ خردسالش، «النا»، و مراسمی شبه آئینی که کودکِ نینا برای مادر و عروسکش انجام می‌دهد به شکل غریبی لِدا را بی‌قرار می‌کند. غرابتی که در لِدا و در فضای اطرف او، به واسطه‌ رفتار ناآرامش، احساس می‌شود کاملاً ملموس است. رفتار تکانشیِ توأم با وسواسِ بی‌توضیح لِدا برای بیننده هشدار دهنده است.
ناپدید شدن اِلنا جوش و خروشی در ساحل به راه می‌اندازد و لِدا به کمک نینا و خانواده‌ی بزرگش می‌آید. همزمان با ناپدید شدن کودک است که سر و کله خاطرات لِدا پیدا می‌شود. این‌جاست که لِدای جوان را می‌بینیم؛ بی‌قرار با کودکی در آغوش، در جستجوی کودکی دیگر. لِدا، النا را که در گوشه‌ای دور از ساحل مشغول بازی است، می‌یابد و به نینا بازمی‌گرداندش. همین‌جاست که اولین بذرهای پیوند نینا و لِدا کاشته می‌شود و فضای آرام تعطیلات که تا این پیش از این با ابرهایی پراکنده همراه بود، تغییر می‌کند. در نگاهی به صحنه‌هایی از گذشته لِدا و تجربه‌های اوست که لِدای امروزی و رفتارهای غریبش معنا می‌یابند. همزمان با پیش رفتن داستان، فیلم به شکل ماهرانه‌ای با رفت و آمد میان گذشته و حال، احساسات پیچیده‌ لِدا و پیامدهای انتخاب‌های حال و گذشته‌اش را به تصویر می‌کشد.
لِدای جوان، دانشجو و مادرِ دو دختر خردسالی است که مابین «مادر خوب»ی بودن و تلاش برای تحصیل درمانده است. فیلم به سختی‌های نقش مادری می‌پردازد که با صدای بلند از آن گفتن آسان نیست. جیلنهال رسالت و مفهوم مادری را که به صورت پیش‌فرض عاشقانه تلقی می‌شود،به نمایش می‌گذارد. نینا هم همانند تصویری دور اما نزدیک به جوانی لِدا از وضعیت فعلی‌اش راضی نیست و به دنبال تغییر است. این ساحل زیبا و آنچه برای هم نینا و هم لِدا تعطیلاتی ایده‌آل به نظر می‌رسد جایی است که لِدا باید با روبرو شدن با خاطرات دردناک گذشته به التیام زخم‌هایش بپردازد. و نینا هم شاید از میان آئینه‌ای که لِدا روبرویش می‌گذارد به آینده و آنچه که می‌خواهد و می‌تواند باشد با نگاهی عمیق‌تر بنگرد.

دختر گمشده 01

زنجیره‌ای از زنانِ خاموشِ خشمگین
نزدیک به نیم قرن از انتشار رمانِ «نامه‌ای به کودکی که هرگز زاده نشد» اثر معروف «اوریانا فالاچی» می‌گذرد. فالاچی در این کتاب به شرح دلایلی که چرا مادری دیگر نه وظیفه یا شرط ضروری زنانگی، بلکه انتخابی مستقل و مسئولانه است، می‌پردازد. این رمان در زمان انتشار، سال 1975، نقش مهمی در پیش کشیدن موضوعاتی همچون عاملیت زنان و برابری جنسیتی برآمده از موج دوم فمینیسم داشت. در سیستم‌های مبتنی بر مردسالاری، ستم بر زنان ارتباط تنگاتنگی با حوزه‌ی بازتولید و در نتیجه با واقعیت بدنِ زن و مادری دارد. ساختارهای اجتماعی مختلف، به‌ویژه ازدواج و نهاد خانواده، در همدستی با مردسالاری و مذهب با پررنگ کردن نقش مادری، در تلاش‌اند تا نقش زنان را فقط در در چهارچوب خانواده تعریف کنند. بنابراین، تا زمانی که زنان حق تسلط بر بدن و باروری‌ را بدست نیاورند، به دست آوردن جایگاه اجتماعی امری بعید به نظر می‌رسد.
«آدرین ریچ»، شاعر و منتقد فیمنیست آمریکایی، در کتاب «از بطن زن: مادری به مثابه تجربه و نهاد اجتماعی» از دو وجه یا به عبارتی دو معنای مادری یاد می‌کند: یکی از طریق تجربه و دیگری نهاد اجتماعی که در ساختار مردسالار معنای دوم به طور قطع بر معنای اول غالب است. به گفته‌ ریچ، مادری به عنوان یک تجربه، پیوند بالقوه‌ای است که هر زنی با نیروی زایش و با فرزندانش برقرار می‌کند، اما مادری در معنای نهاد اجتماعی با هدف تضمین بر باقی ماندن این پتانسیل است، تحت کنترل مردان می‌ماند. به عقیده‌ی ریچ در ساختار مردسالاری، مادری تنها شغل زنان است و مادر شدن تنها معنای حقیقی زنان است.
در این عرصه تصمیم برای فرزندآوری اگرچه برای بسیاری از افراد تجربه‌ای عمیقاً شخصی و رضایت‌بخش است اما از منظر نقش‌های جنسیتی، در زمینه‌ مراقبت از کودکان و مسئولیت‌های خانگی، اجتماع همواره بار سنگین‌تر را بر دوش زنان می‌گذارد. این نگاه برآمده از مردسالاری، علاوه بر برهم زدن تعادل خانواده، وظایف مراقبتی را تنها بر عهده زنان خانواده می‌گذارد. در صورتی که زنی نتواند یا نخواهد این «وظیفه» را انجام دهد، جامعه با تزریق حس گناه به زنان و زدن برچسب‌هایی همچون «جاه‌طلبی» موجب می‌شود که مادران سایر نقش‌های اجتماعی را موقتاً و یا برای همیشه رها کنند و اولویت‌هایشان را نادیده بگیرند. در چنین فضایی مادرانی که اولویت‌هایشان نه فرزندانشان بلکه پیشرفت تحصیلی و یا شغلی است، به حاشیه رانده می‌شوند. در این ساختاری مردسالار نقش مادری دائماً با نگاه و زبانِ دیگران «مراقبت» می‌شود. دیگرانی همچون «کالی»: بازیگرِ نقشِ مادرانی «حساس، تخیلی، همیشه شاد و همیشه در دسترس‌: مادرانی خوب ».
اسیرِ دام زَهدان
در دخترِ گمشده، لِدا دو بار از سرنوشت مادری می‌گریزد. اولین بار موقتاً و به مدت سه سال، وقتی هنوز دخترانش کوچکند و دومین بار بعد از بزرگ شدن دخترانش و رفتنشان به کانادا. اما به نظر می‌رسد نقش مادری هرگز لِدا را رها نکرده است. برداشتن و پنهان کردن عروسک النا هم شاید برای همین باشد. عروسکی شبیه به عروسک زمان کودکی لِدا که نام‌ش (مینا) پژواکی بی‌شباهت به اسم نینا نیست.
رابطه‌ عروسک و لِدا رابطه‌ای پیچیده است. گاهی با عروسک بدرفتاری می‌کند و سعی می‌کند از شرش خلاص شود و گاهی همچون کودکی در آغوش می‌گیرد، استحمامش می‌کند و لباسی نو بر تنش می‌پوشاند. و علیرغم تلاش چندباره‌اش برای بازگرداندن عروسک به نینایی که در جستجوی آن است، لِدا قادر به ترک عروسک نیست. رابطه‌ی لِدا و عروسک بی‌شباهت به رابطه‌ی او با فرزندانش نیست. با عروسک همان احساسات و رفتارهای متناقضی را دارد که با فرزندانش وقتی هنوز کودک بودند. اگرچه عروسک نه فقط نمادی از کودکانش که نمادی از تمام نقش‌هایی که مردسالاری به زنان تحمیل می‌کند، هم هست. در انتها لِدا که انگار به نوعی تسکین یافته است، عروسک را به نینا بازمی‌گرداند و می‌پذیرد که «مادری نامتعارف» است.
فیلم با فراتر رفتن از هنجارهای فرهنگی و اجتماعی مرتبط با نقش مقدس مادری، بیانیه‌ای ارزشمند در زمینه‌ استعمار ذهن و بدن زنان در جامعه‌ای است که قرن‌هاست تحت تسلط مردان است. دخترِ گمشده، در ستایش زنانِ مبارز است، زنانی که کلیشه‌ها را به چالش می‌کشند و بی‌پروا تاریک‌ترین اعماق عاطفی و روانیِ صمیمانه‌ترین پیوندهای زنانه را به تماشا می‌گذارد.