دختر دانمارکی

روح زنی مبارز در بدن مردی نقاش

رنج و زیبایی یک ترنس در فیلم «دختر دانمارکی» ساخته تام هوپر

بیتا ملکوتی

برای اولین بار جوراب ابریشمی زنانه پوشیده، پیراهنی زیبا از حریر با دامن بلند طلایی‌رنگ با یقه‌ای عریان، دستکش‌های توری لطیف و کفش‌هایی با پاشنه‌ای نه خیلی بلند که انگار تنها برای پاهای کشیده و استخوانی او دوخته شده‌اند. این سکانس جادویی در فیلم دختر دانمارکی اولین لحظاتی است که آینار، نقاش مطرح دانمارکی، لذت چیزی بسیار پنهان و بسیار ممنوع را کشف می‌کند. او که تا آن لحظه مرد نقاش موفقی بوده و در کنار همسرش خوشحال و خوش‌بخت، ناگهان متوجه حضور حسی جادویی در درونش می‌شود. حسی که کم‌کم از نوک انگشتان دست و پایش بالا می‌آید و بعد از طی کردن سلول به سلول از اعضای بدنش به قلبش می‌رسد و روحش را لمس می‌کند؛ کشف لمس پارچه حریر، پارچه توری، جوراب نایلونی و طرح لباسی کاملاً زنانه با بدنش که تا آن لحظه مرد بوده و ناگهان از شعف چنین حس یگانه‌ای بر خود می‌لرزد. لحظاتی که زندگی او را برای همیشه به دو نیم می‌کند.
آینار وگنر، نقاش دانمارکی، شبی مدل پرتره برای همسرش گردا می‌شود. چراکه مدل گردا نیامده و او فکر می‌کند با پوشاندن لباس زنانه به همسرش، می‌تواند تنها یک شب با مدلی متفاوت نقاشی کند. حاصل کار، نو و خلاقانه است؛ اتفاقی که باعث می‌شود این زوج طناز و هنرمند، این بازی شیطنت‌آمیز را ادامه دهند. هر بار کامل‌تر از قبل. با کلاه‌گیس و آرایش زنانه و زیورآلات. گردا حتی یک لحظه هم شک نمی‌کند که این بازی، نتایج خطرناکی برای زندگی مشترک او با آینار دارد و شوهر محجوب و معروف او را تبدیل به زنی می‌کند که نامش دیگر آینار وگنر نیست، بلکه لی‌لی البه است. لی‌لی حتی به قیمت بر هم خوردن رابطه عاشقانه‌اش با همسرش گردا، حاضر نیست دیگر در بدن مردانه‌اش باشد. او «لحظه شگفت عزیمت» را یافته، چطور می‌تواند آن را رها کند؟ و از آن زمان، سفر او به دنیای پر از رمز و راز زنانه آغاز می‌شود.
آن لحظه شگفت عزیمت لحظه‌ای است که مرد نقاش به انگشت‌هایش نگاه می‌کند و انگار برای اولین بار است که آن‌ها را می‌بیند؛ انگشت‌هایی که برای یک مرد زیادی ظریف و زیبا هستند. یا زمانی که چهره آرایش‌کرده خود را در آینه می‌بیند. به چشم‌ها، ابروها، گونه‌ها، چانه و لب‌هایش نگاه می‌کند. او دیگر نمی‌تواند و نمی‌خواهد که آینار وگنر، نقاش معروف دانمارکی باشد. نقاش می‌خواهد این‌بار به جای خلق اثر هنری روی بوم، یک اثر هنری از تن و روح خویش خلق کند. این‌بار خط چشم را برمی‌دارد و به جای خط سیاه کشیدن روی بوم نقاشی، خط بر روی پلک‌های خودش می‌کشد. به جای کشیدن گل، لاک روی ناخن‌هایش می‌کشد. به جای کشیدن دریاچه، پیراهن بلند اطلسی بر تنش می‌کشد و قدم به قدم به لی‌لی البه نزدیک می‌شود. زنی که از روح آن اثر هنری خلق می‌کرد، اما آن را نمی‌شناخت. شاید به همین خاطر است که لی‌لی البه مدل الهام‌بخش‌تری برای همسرش گلوریاست؛ مدلی که باعث محبوبیت گلوریا به عنوان یک نقاش می‌شود و پرتره‌هایی که از لی‌لی می‌کشد، خواهان بسیاری پیدا می‌کنند.

دختر دانمارکی 02

اما لی‌لی البه بودن در اواسط دهه ۲۰ میلادی حتی در کپنهاگ آسان نیست. مردم مردی را که می‌خواهد زن باشد، نمی‌پذیرند. حتی در محافل روشن‌فکری چنین زنی پذیرفته نیست. پزشکان چنین موردی را اختلال روانی و بیماری تشخیص می‌دهند و هنرمند جوان را می‌خواهند در قفس بیمارستان روانی زندانی کنند. زنی که تازه راه بیرون آمدن از قفس جنسیت خود را یافته است. زوج هنری داستان که دیگر امکان بودن در کنار یکدیگر را به عنوان زن و شوهر ندارند و حالا بیشتر دو رفیق‌اند، به پاریس می‌گریزند، شاید راهی برای ادامه حیات لی‌لی البه پیدا کنند.
لی‌لی که یک‌بار در سال‌های خیلی جوانی‌اش، عاشق مرد دیگری شده، اما این عشق را پس زده و آن را اشتباهی و نادرست تلقی کرده، حالا دیگر تحت هیچ شرایطی نمی‌خواهد لی‌لی را از دست بدهد. پزشکی می‌گوید می‌تواند لی‌لی را عمل کند و اندام جنسی او را بردارد و در دو مرحله، بدن او را به بدن یک زن نزدیک کند. با وجود تمام خطراتی که انجام اولین عمل جراحی تغییر جنسیت در جهان روی لی‌لی دارد، آن را با اشتیاق می‌پذیرد و تن به تیغ جراحی می‌دهد. آن‌چه میان پایش است، دیگر تنها تکه‌ای گوشت اضافه است که او را از زن بودن محروم می‌کند و او می‌خواهد از شرش خلاص شود. حتی اگر به قیمت جانش تمام شود، که می‌شود. او بعد از جراحی اول و برداشتن اندام جنسی مردانه، برای داشتن اندام جنسی زنانه تن به جراحی دوم می‌دهد، اما بدن نحیف و به‌غایت ضعیف‌شده او دیگر تحمل آن همه درد و رنج را ندارد. لی‌لی در بیمارستان می‌میرد، درحالی‌که لذت بودن در تن زنانه را حتی در مدتی بسیار کوتاه چشیده و از تصمیم خود راضی و شادمان است. لی‌لی در زیباترین حالت خود، با لبخندی بر لبان رژزده‌اش، خوابیده زیر آفتاب نیمه‌جان شمال اروپا، از جان تهی می‌شود تا نام خود را بر تاریخ فمینیسم تاریخ معاصر ثبت کند.
تصور ایفا کردن نقش آینار-لی‌لی در فیلم دختر دانمارکی بدون حضور درخشان و پر از جزئیات ادی ردمین قابل تصور نیست. این هنرپیشه ۴۱ ساله انگلیسی با صورت استخوانی، نگاه نافذ، اندام لاغر، قامت متوسط و تسلطی که بر کوچک‌ترین اکت بازیگری خود در این فیلم دارد، مخاطبش را متحیر می‌کند. نقشی که اگر در سال هنرنمایی لئوناردو دی‌کاپریو در فیلم بازگشته از گور نبود، حتماً می‌توانست دومین اسکار بهترین بازیگر مرد را از آن خود کند. درک زبان بدن در این نقش سخت و بسیار پیچیده، نوع حرکات دست، نحوه راه رفتن و حتی میزان پلک زدن، از ایفای نقش نقاش دانمارکی، بازی‌ای ماندگار از او در تاریخ سینما ثبت می‌کند. نقشی که از یک مرد پرشور در عشق‌بازی با همسرش آغاز می‌شود و به سمت زنی شکننده اما مبارز می‌‌رود. درست همانند آن شال ظریف و سبک‌بالی که در آخر فیلم، گردا در منطقه زادگاه لی‌لی، در همان دشتی که چند درخت کنار هم روییده‌اند، درختانی که لی‌لی آن‌ها را در تابلوی نقاشی‌اش جاودان کرده بود، در باد رها می‌کند. شال به آسمان‌ها می‌رود، رقص‌کنان و آزاد.