فیلم جدید سارا پولی با عنوان حرفهای زنانه، اقتباسی از رمانی به همین نام نوشته میریام توئز درباره زنان ساکن در کلونی منونیت است که برای سالهای طولانی مورد تجاوز قرار میگیرند اما ریشسفیدها و مردان مستعمره، آن را کار اشباح شیطانی میدانند یا به خیالپردازی و دروغگویی زنانه برای جلبتوجه نسبت میدهند. تا اینکه یکی از دخترهای نوجوان چهره مرد متجاوز را میبیند و او بقیه مردان مهاجم را لو میدهد اما مردان برای حفظ امنیتشان به شهر منتقل میشوند و زنان مجبورند تا قبل از بازگشت آنان، متجاوزان را ببخشند و اگر آنها را نبخشند، باید مستعمره را ترک کنند. در چنین وضعیتی زنان ناچارند به یک تصمیم جمعی برسند که چه کنند. آنها سه راه پیشرو دارند: هیچ کاری نکنند، بمانند و بجنگند و آنجا را ترک کنند. درنهایت تعدادی از زنان به نمایندگی از همه در انبار علوفه جمع میشوند تا از میان دو گزینه ماندن و رفتن، یکی را انتخاب کنند.
کل فیلم پیرامون بحث و گفتوگوی زنان درباره همین انتخاب دشوار و پیچیده است که به بستری برای کنکاش پیرامون دلایل و ریشههای فرودستی زنان و راهکارهای خروج از آن بدل میشود و فیلم با طرح پرسشهای بنیادین و چالشبرانگیز درباره نظام مردسالاری حاکم بر جهان و سلسله مراتب قدرت، امکان اندیشیدن و تخیل کردن به جهانی نوین و مترقی مبتنی بر برابری را فراهم میکند. طوری که هر یک از سوالاتی که در جمع زنان مطرح میشود، ذهن مخاطب را نیز درگیر میکند و می تواند مقدمه شکلگیری گفتوگو در فضای خارج از فیلم باشد. سارا پولی با نمایش سویههای سازنده و تحولبخش گفتوگو، آن را به عنوان راهحلی پیشرو در جهان پرتنش معاصر برای ساختن دنیای بدون خشونت پیشنهاد میدهد. از این رو فیلم فقط اثری با جهتگیری سلبی در نفی خشونت علیه زنان نیست، بلکه میتواند با رویکردی ایجابی، شکل تازهای از جامعه امن برای همه و فرم جدیدی از با هم زیستن زن و مرد را ابداع و پایهریزی کند.
اینکه سارا پولی کل فیلم را به حرف زدن زنان اختصاص داده و حتی در عنوان فیلم نیز بر آن تأکید کرده، تهمیدی هوشمندانه برای دعوت جهان به شنیدن صدای زنان است. زنانی که بار سکوت و خاموشی تاریخی را به دوش میکشند و هرگاه لب به سخن باز میکنند، حرفهایشان بیاهمیت و پیشپاافتاده برای جلبتوجه تلقی میشود. پولی سخن گفتن زنان را به مهمترین عنصر دراماتیک داستان بدل میکند و ساختار اصلی فیلم را پیرامون آن شکل میدهد تا بگوید زنان در دنیای کنونی دیگر حاضر به سکوت نیستند و میخواهند داستانهای ناگفته خود را بازگویند. اما ارزش فیلم بیش از هر چیزی ناشی از این است که فقط به شکستن سکوت تحمیلی زنان و گفتن قصههایشان کفایت نمیکند و با فرارَوی از بنمایه اصلی خود، گام جاهطلبانهتری برمیدارد و شورش زنان علیه کهنالگوهای مبتنی بر مرد در جایگاه دانای کل و راوی همهچیزدان و ساختن فرم تازهای از روایت با اتکا به نگاهی زنانه را نیز نشان میدهد.
در ابتدای فیلم در نمایی لانگشات و اُورهد (زاویه از بالا به پایین)، اُنا با بازی رونی مارا با پاهای خونین را در میان ملحفهای میبینیم که بعدها این نما به عنوان موتیفی مشترک درباره زنان دیگر نیز تکرار میشود. هرچند در ابتدا به نظر میرسد گویی با زاویهدید خدا روبرو هستیم که از بالا بر همه چیز نظارت دارد، اما استفاده از صدای دختر نوجوان به عنوان راوی، دیدگاه پدرسالار در روایت را مخدوش میکند و زنان را از نگاه خودشان به تصویر میکشد. در کتاب میریام توئز، معلم مرد، روایت داستان را بر عهده دارد اما سارا پولی نقش راوی را به دختر نوجوان بخشیده که خطاب با کودک به دنیا نیامده اُنا سخن میگوید و این تغییر در نقش راوی، زاویهدید حاکم بر داستان را دگرگون میکند و موجب برجسته کردن صدای زنان و اهمیت بخشیدن به روایت آنان میشود.
همانطور که ترزا دولارتیس، نظریهپرداز نقد فیمنیستی فیلم بیان میکند، ساختار روایت کلاسیک بر پایه میل جنسی مردانه بنا شده است و زن بهعنوان معمای روایی معرفی میشود که مردان، پیرامون آن دست به کنکاش و پرسش میزنند اما این کنجکاوی برای شناختن و کشف زن نیست و در چنین روایتی به طور مطلق درباره زنان سخنی گفته نمیشود و زنها اجازه بیان خود را ندارند و فقط سوژهای برای به پایان رساندن سفر مرد بهمثابه قهرمان هستند و درنهایت پاسخ ادیپی به معما همان مرد است. اما سارا پولی با حذف صدای مردانه و زاویهدید برتر خداگونه، به زنان فرصت میدهد که صاحب نگاه و صدا و روایت خود شوند. در صحنهای از فیلم میبینیم که زنان دور مِجال که کمتر از همه حرف میزند، جمع میشوند و از او میخواهند که سخن بگوید و او تکاندهندهترین جمله فیلم را بر زبان میآورد و میگوید «آنها ما را مجبور کردند تا خودمان را باور نکنیم.» فیلم فقط در مضمون خود از فروپاشی نظم کهن و شکلگیری نظم جدید سخن نمیگوید، بلکه در زبان سینمایی خود نیز شکلها و طرحهای تازهای را جایگزین فرمهای تثبیتشده و رایج میکند.
درست است که همه زنان به سرنوشت مشترکی در مستعمره دچارند و تجربه مشابهی از تجاوز را دارند اما میبینیم که نحوه مواجهه هر یک از آنها نسبت به خشونتی که متحمل شدهاند، یکسان نیست و با طیف وسیعی از واکنشها همچون خشم و نفرت و انتقامجویی، انکار و فراموشی، تسلیم شدن و بخشیدن، پس زدن زنانگی و مهمتر از همه از دست دادن ایمان به خود روبرو هستیم. فیلم تأکید میکند که هر زن، قصه خودش را دارد و باید با زبان خویش روایت کند. تا قبل از اینکه هر زنی زبان باز کند و درباره خودش حرف بزند، زنان مدام رو در روی هم قرار میگیرند، با هم اختلاف نظر دارند، یکدیگر را قضاوت میکنند و دست به سرزنش و تحقیر هم میزنند اما بعد از شنیدن قصه یکدیگر به درک بهتری از خود و زنان دیگر میرسند، امکان همدلی و پیوند با هم را مییابند و درنهایت به آن همبستگی باشکوه میرسند که در کنار هم دنیای بهتری را بسازند.
فیلم متمرکز بر جمعی از زنان است که در انبار علوفه در غیاب مردان برای آینده خود تصمیم میگیرند. در همان آغاز فیلم وقتی شاهد خروج مردان از شهر هستیم، دوربین از نمایش مردان پرهیز میکند و ما حرکت گاریهای آنان از جلوی صف زنان را میبینیم. این حذف عامدانه مردان و موکد کردن چهره زنان در تصویر، تمهیدی برای فراهم کردن فرصتی در راستای خروج زنان از سلطه و کنترل و دخالت مردان است. زنان با بیرون آمدن از زیر سایه مردان مجال مییابند فردیت سرکوبشدهشان را بازیابند، از امکان ابراز وجود و اظهارنظر برخوردار شوند، قدرت اندیشیدن و تخیل کردن را پیدا کنند، حق انتخاب برای خود قائل شوند، تصمیم بگیرند و دست به کنش بزنند.
تنها مردی که در فیلم و در جمع زنان حضور دارد، آگوست، معلم مدرسه است که بهخاطر اینکه زنان نمیتوانند بنویسند و بخوانند، در نوشتن صورتجلسه کمکشان میکند. با وجودی که آگوست شباهتی به مردان مهاجم مستعمره ندارد و مادرش تنها زنی بوده که علیه قوانین ظالمانه شوریده و از مستعمره طرده شده است اما وقتی در بحث و گفتوگوی زنان دخالت میکند و نظر میدهد، ماریکه با خشم به او میگوید که «تو اینجا هستی که به حرفهای ما گوش دهی و بنویسی. پس فقط گوش کن.» هرچند ماریکه بعدها از آگوست عذرخواهی میکند که خشمش از مردان دیگر را سر او خالی کرده اما تأکید او بر «گوش کردن» فقط خطاب به آگوست نیست. بلکه این دیالوگ فیلم خطاب به همه مردان است که هرگز صدای زنان، حرفها و خواستههایشان را نشنیدهاند.
اما حضور آگوست به عنوان تنها مرد حاضر در فیلم بسیار اهمیت دارد. او نماینده مردانی است که هرچند از جایگاه فرادست خود علیه زنان سوءاستفاده نکردند اما هرگز به امتیازات خود به عنوان یک مرد در جامعه مردسالاری نیز آگاه نبودند. آگوست تازه در مواجهه با زنان و شنیدن حرفهایشان است که درمییابد تجربه زیسته یک زن چه تفاوتهای بنیادینی با یک مرد دارد و زنان برای دستیابی به حقوق بدیهیشان درگیر چه جنگ هر روزهای هستند. در صحنهای از فیلم وقتی اُنا از آگوست نظرش را میپرسد، آگوست میگوید «نظر من مهم نیست» و سکوت میکند. اُنا میگوید «اگه همه عمر فکر میکردی نظرت مهم نیست، چه احساسی داشتی؟» و با این جمله از او میخواهد که برای لحظهای کوتاه خود را به جای زنان در نظر بگیرد که در تمام عمرشان هرگز اجازه اظهارنظر و حق انتخاب برای زندگیشان نداشتند.
آنچه آگوست را از مردان دیگر متمایز میکند، همین سکوت او و تمایل به شنیدن حرفهای زنان است که به او کمک میکند تا در رنج و خشم و ناامیدی و درماندگی زنان خشونتدیده شریک شود، اشک بریزد و به خاطر آنچه همجنسانش انجام دادهاند، اظهار تأسف کند. وقتی اُنا به خاطر بارداری ناشی از تجاوز حالش به هم میخورد، آگوست با دستانش به او آب میخوراند. اُنا به او میگوید «چقدر خوبه که اینجایی. بودنت یادمون میاره که چه چیزی امکانپذیره.» دلباختگی اُنا و آگوست در فیلم، چشماندازی از رابطه مبتنی بر عشق و احترام و برابری میان زن و مرد را ترسیم میکند و نشان میدهد که زنان فیلم برای تحقق چه رویایی تلاش میکنند.
بعد از اینکه زنان به توافق جمعی برای رفتن از مستعمره و ساختن جامعهای امن و برابر در جایی دیگر میرسند، با یک پرسش اساسی روبرو میشوند. آیا در این کوچ تاریخیشان اجازه همراهی به پسران را بدهند؟ آیا در دنیای تازهشان به مردان حق ورود بدهند؟ اینجاست که یکی از مهمترین بحثهای فیلم درباره چگونگی تأسیس جهان نوین مطرح میشود تا ببینیم برای رسیدن به جامعهی بدون خشونت نیاز به حذف پسران و مردان است و یا راهی وجود دارد که زنان و مردان در کنار هم بدون برتری یکی بر دیگری زندگی کنند. با وجودی که مردها بزرگترین مانع در مسیر دستیابی زنان به آزادی و امنیت و پیشرفت بودهاند اما به قول اُنا «نه همه مردها.» صداهای زنان با تصاویر صورت پسران نوجوانشان همراه میشود و این سوال را به ذهن میآورد که چطور این پسران دوستداشتنی به مردان خشن و متجاوز بدل میشوند؟ اُنا بهدرستی به نقش فرهنگ مردسالاری در شکلگیری مردان اشاره میکند که با القای حس برتری و اعطای قدرت انحصاری به مردان، آنان را وارد بازی کثیف نابرابری و تبعیض میکند تا زنان را به اطاعت و انقیاد وادارند.
به همین دلیل هرچند حرفهای زنانه، فیلمی زنانه است که در غیاب مردان شکل میگیرد اما خواهان حذف مردان از دنیای زنان نیست و به دنبال یافتن راهکارهایی برای ایجاد تحول در نقشها و جایگاهها و روابط مبتنی بر سلسله مراتب قدرت میگردد تا امکان تعامل و تفاهم میان زن و مرد برقرار شود. لوک مونپلیه که مدیر فیلمبرداری فیلمهای قبلی سارا پولی است، با او این موضوع را مطرح میکند که با توجه به موضوع فیلم شاید بهتر باشد که از نگاه یک مدیر فیلمبرداری زن گرفته شود. اما سارا پولی توضیح میدهد که حذف همکاران مرد با روح این داستان در تضاد است. زیرا هدف زنان قصه نیز ایجاد جامعهای از زنان بدون مردان نیست. بلکه به دنبال ساختن جامعهای امن و برابر برای همه هستند که در آن، زنان و مردان در کنار هم امکان رشد و پیشرفت داشته باشند. سارا پولی جمله مهمی را به مونپلیه میگوید که به درک بهتر فیلم کمک میکند. او می گوید «این فیلم درباره همه است. نه فقط زنان. درباره نحوه تعامل با یکدیگر است.» پس درنهایت زنان قصه تصمیم میگیرند پسران نوجوان را با خود ببرند و با آگاهیبخشی به آنها بیاموزند که چطور نقش تازهای را به عنوان یک مرد در جامعه بر عهده بگیرند که بر اساس خشونت و ظلم و تبعیض تعریف نشده باشد و زنان در دنیای نوپدید، همراهی مردانی را بپذیرند که آمادهاند با تغییر و اصلاح خود قدم در راه برابری بگذارند.
در ابتدای فیلم زنان فقط قصد گریز از گذشته رنجبار و تغییر وضعیت کنونی خود را دارند اما اُنا است که برای اولین بار درباره وضعیتشان از آینده سوال میکند و دربارهی اینکه بعد از پیروز شدن چه اتفاقی میافتد، میپرسد. طرح همین پرسش اساسی پیرامون وضعیت جدید است که زنان را به فکر وامیدارد آنها از دنیای تازه چه میخواهند؟ حرف زدن درباره آینده است که نیروی سرکوبشدهای از ایدهها و افکار را در آنها آزاد میکند که هرگز مجال ظهور و بروز نداشته است و در خود این قدرت را میبینند که نظام مستقر و مسلط را از هم بپاشند و ساختار جدید و مترقی را جایگزینش کنند و این، آغازی برای دست زدن به کنشهای ایجابی و سازنده است.
وقتی اُنا از امکانهای پیشرویشان در جهان تازه سخن میگوید، ماریکه، اُنا را متهم به رویابینی و خیالپردازی میکند اما همین نیروی رهاییبخش تخیل است که میتواند از وضعیت موجود فراتر برود و چشماندازی از وضعیت موعود را بیافریند. ریشسفیدهای مستعمره، روایت زنان درباره تجاوزها را ناشی از تخیل آنها میدانستند اما وقتی تخیل زنانه به کار میافتد، نتیجهاش ساختن جهانی پر از صلح و آرامش و امنیت برای همه است. زنان که همواره اجازه نداشتند فکر کنند و نظر بدهند، اکنون خود را شریک در ساختن آینده میبینند و سهیم در تغییر دادن تاریخ. از این رو حرکت زنان در پایان فیلم، پیشروی به سوی تاریخ آینده است، تاریخ ساخته نشدهای که میتواند این بار به شکل دیگری رقم بخورد. فیلم با تولد نوزاد اُنا تمام میشود و دخترک راوی فیلم، خطاب به او میگوید «داستان تو با داستان ما فرق خواهد کرد.»
این مطلب پیشتر در نشر آسو منتشر شده است