داستان عنکبوت (ابراهیم ایرجزاد) کمی قبل از وقوع اولین قتل آغاز میشود. پیش از تصمیم به کشتار و کمی قبل از تولد مصلح اجتماعیِ خودخوانده. عنکبوت مقدس (علی عباسی) اما مخاطب را در میانه قتلها وارد ماجرا میکند. از اینرو در عنکبوت و در اولین نمایی که سعید را در محل کار میبینیم، مشغول سفید کردن بخشی از دیوار خانهای قدیمی است. گویی به بزک کردن بنایی مشغول است تا کهنگی و سیاهی آن را بپوشاند. در نقطه مقابل، قاتل فیلم عنکبوت مقدس با کلنگ به جان دیوار افتاده و با خشمی بیمارگونه به تخریب مشغول است. شخصیتی که چند پله بعد از قاتل فیلم عنکبوت ایستاده و حتماً مراحلی را طی کرده است تا به کشتن و خراب کردن روی بیاورد. همین نکته است که این انتظار را در مخاطب به وجود میآورد که زمینه این تغییر از اصلاح و ترمیم به تخریب در شخصیت سعید، بهدرستی در فیلم به تصویر کشیده شود. اما قطعاً آنچه بر سعید میرود تا از او یک قاتل زنجیرهای بسازد، بسیار پیچیدهتر از چیزی است که ایرجزاد و اکتای براهنی به عنوان نویسندهاش به آن دست یافتهاند.
در ابتدا تنها چیزی که از شخصیت سعید میبینیم، ملغمهای از خشم و تعصبی کلیشهای است. از نهیبی که به کارگرش میزند و هراسش از بازی نور و آینه دختر بیمار همسایه، تا مدل نشستنش در تاکسی و در میان دو زن مسافر، همگی در تعصبی خشک و عصیانی غیرقابل کنترل ریشه دارد که علل آن هرگز بررسی نمیشود. کارگردان و فیلمنامهنویس در انجام مهمترین کاری که در هنگام ساخت فیلمی بر اساس یک داستان واقعی باید انجام داد، ناتوان بودهاند. آن هم ماجرایی که کلیات حوادث آن به سبب شهرت پرونده، برای مخاطب آشنا و سرانجام آن، از پیش مشخص بوده است. ایرجزاد با این تصور که موضوع ملتهب فیلم بهتنهایی برای ساخت یک فیلم بلند کفایت میکند، از ریشهیابی و شخصیتپردازی درست و تعمق بیشتر در احوالات شخصیت اصلی بهراحتی دست کشیده و تمام تمرکز خود را بر نمایش تکراری قتلها قرار داده است، که آن هم بهتدریج برای تماشاگر تکراری و فاقد هیجان لازم میشود. درحالیکه پرداختن به انگیزههای سعید و مراحل ابتدایی تولد هیولا میتوانست جذابترین بخش فیلم باشد و علاوه بر عمق بخشیدن به اثر، سینمای ایران را صاحب یک قاتل بهدقت طراحی و پرداختشده میکرد که در دامان جهل و تعصب بزرگ شده و شکل گرفته است.
سعید در فیلم ایرجزاد بعد از تعرض راننده تاکسی به همسرش، علیه مردان شورش میکند. اما میفهمد که این راه تنها به کتک خوردن و از دست دادن درآمد روزانهاش ختم میشود. در همین حال در گفتوگویی شبانه، مادرش در میزانسنی که تسلط او بر سعید در آن بهوضوح دیده میشود، درحالیکه پسر سعید نیز در حال الگو گرفتن و همسر و دخترش در عمق میدان در مظان اتهام هستند، راهکاری زنستیزانه را به سعید نشان میدهد: «به قدری خشمم میاد بالا که میخوام با همین ناخنها خفهاش کنم.» و در ادامه با یک ضربالمثل کار را تمام میکند: «از قدیم گفتن مرغهاتونو جمع کنید، خروسها ولند.» تسلط و غلبه نگاه خشک و متعصب مادر آنچنان تصویر میشود که نهتنها او را به همسر خود بدبین میکند، حتی در اولین اقدام عملی بین رختخواب دختر و پسر کوچکش دیوار میکشد تا اجرای ضربالمثل مادر را از خانه خودش شروع کرده باشد. در این میان رفتار منفعلانه و پرداخت کلیشهای شخصیت همسر سعید در برابر رفتار سلطهجویانه مادر مؤکد میشود تا غلبه تفکر سنتی بر سعید و بعدها بر پسرش حتی در مواجهه با همسر/مادر ترسیم شود.
آنچه ایرجزاد میکوشد به عنوان مهمترین عامل کشتار زنان خیابانی معرفی کند، ناموسانگاری زنان و مسئولیت قیممآبانهای است که مرد سنتی نسبت به زنان بر شانههای خودش احساس میکند؛ تصوری که در صورت گسترده به مرد این اجازه را میدهد که از هر طریقی جلوی این انحراف و بیآبرویی را بگیرد. نمونه موفق سینمایی این معضل اجتماعی فرهنگی میتواند خانه پدری (کیانوش عیاری)، یا عروس آتش (خسرو سینایی) باشد و نمونههای واقعی آن هم که این روزها بیش از پیش اخبارش به ما منتقل میشود؛ از سعید حنایی واقعی تا پدران و مردانی که دختران و همسران خود را قربانی تعصب و جهل خود میکنند. ایرجزاد نیز با تأکید بر رفتار غیرتپرستانه سعید تحت حمایتهای مادرش، در ظاهر همه اتفاقات را به همین رفتار کورکورانه ربط میدهد. اما در واکاوی و تحلیل شخصیت در میماند و به عمق مرد یا مردانی چون سعید که خود را در برابر زنان، دارای قدرت برای تعیین تکلیف میبینند، دست پیدا نمیکند و با تمرکز بیش از حد بر مادر سعید، او را به عنوان متهم اصلی به مخاطب معرفی میکند و درنهایت باز هم انگشت اتهام را به سمت زنان نشانه میرود.
اینجا کارگردان به شکلی محافظهکارانه از پرداختن به واقعیتِ نقش ایدئولوژی و باورهای مذهبی در قاتل که انگیزه اصلی سعید حنایی برای پاکسازی شهر بوده است، سر باز میزند و حتی از تأکید بر تعصب و جنون قاتل که در مستند عنکبوت آمد (مازیار بهاری) به عنوان بخش قابل اعتنای شخصیتپردازی سعید ذکر شده است، بهراحتی گذر میکند تا همه چیز در درجه اول به گردن مادر به عنوان متهم اصلی در دامن زدن به احوال پریشان پسرش و بعد زنان خیابانی بیفتد، تا یک شخصیت ناقص به دلیل اشتباه در عدم تحلیل درست انگیزهها روی دست کارگردان بماند. ایرجزاد از همان ابتدا و در اولین مواجهه سعید با زنان، یعنی از بازی دخترک بیمار با آینه و کمی بعد مدل سوار شدن و نشستن دختر مسافر، همسو با نگاه قاتل در مقصر جلوه دادن زنان حرکت میکند. فیلم در همراهی با این نگاه مردسالار تا آنجا پیش میرود که هیچیک از زنان فیلم را قابل همدلی نشان نمیدهد و مجموعه ای از زنان را به نمایش میگذارد که هر کدام نقشی در قاتل شدن سعید دارند؛ زنان روسپی غیرقابل ترحم کف خیابان که فاقد هر نوع ویژگی انسانی تصویر میشوند و فقط به دنبال پول هستند، مادر بدذات و عفریتهای که همان بلایی را که در یک جامعه سنتی بر او رفته است، بر سر عروسش آوار میکند و از پسرش یک قاتل میسازد و همسر مطیع، وابسته و سادهلوح سعید که از خودش هیچ ارادهای ندارد و شوهر و مادرشوهر به جایش تصمیم میگیرند. گویی کارگردان فیلم از تئوری نفرتزایِ مادر سعید مبنی بر اینکه همه زنان گناهکار هستند، مگر آنکه خلافش ثابت شود، چندان بدش هم نمیآید.
کارگردان سکانسهای قتل را بدون خلاقیت و تنوع با تیپهای مشابه زنان روسپی و رفتارهای تکراری سعید به تصویر میکشد و نمیتواند مسیری را که سعید از اولین قتل تا شانزدهمین پشت سر میگذارد، نشان دهد. سعید شخصیتی الکن و به حال خود رهاشده است که مثل یک ماشین برنامهریزیشده روسپیان را به قتل میرساند، بیآنکه فیلمساز لزومی برای نزدیک شدن به شخصیت و نمایش حالات درونی و روانی او احساس کند. بهطوریکه سعیدِ انتهای فیلم از نظر شخصیتی هیچ تفاوتی با سعید ابتدای داستان ندارد و تصور شده است که به صرف نمایش دادن قتلها، شخصیتپردازی نیز خودبهخود سروشکل خواهد گرفت. ایرجزاد حتی از فرصت مناسبی که از ابتدای فیلم تا وقوع اولین قتل برای نمایش روند تدریجی تبدیل یک انسان به یک قاتل زنجیرهای داشته، استفاده نکرده است تا تماشاگر بتواند به ذهن پرآشوب، مالیخولیایی و تاریک سعید راه پیدا کند و به همین دلیل فرصت نقد تفکر افرادی چون سعید که حتی پای چوبه دار، رحمت الهی را نتیجه پاکسازی خیابان از زنان میدانند، از دست میرود.
یکی از مهمترین بخشهای فیلم که میشد با تمرکز بیشتر بر آن، انگیزههای قاتل را بررسی و ریشهیابی کرد، فرصتی است که فیلمساز بعد از دستگیری سعید دارد، اما بهسرعت از آن و جزئیات مهمی که در خلال بازجویی به آن اقرار میکند، احتمالاً بنا به مصلحت رد میشود. جایی که قاضی، سعید را با اتهامی تازه مواجه میکند: «توی اعترافاتت هست که به قربانیها تعرض هم میکردی.» گرچه ایرجزاد خیلی سریع این اتهام را انکار و از آن گذر میکند، اما به نظر میرسد اگر دست کارگردان در باز کردن این مسئله باز بود تا بخش ناپیدا و مبهم شخصیت سعید وارسی شود، سویههای بیشتری از عقدهمندی و کمبود در آن برملا میشد که مخاطب را به نتایج روشنگر و زاویهای تازه رهنمون میساخت که نقش مذهب را در وقوع قتلها با یک دوگانگی مواجه میکرد، یا جهتی تازه در ضدیت با خودش به آن میبخشید.
از سوی دیگر، سعید قبل از ارتکاب جنایت با سؤالهای کلیشهای و بیاعتنا به شرایط زندگی روسپیان، سعی در ارشاد آنها دارد. درحالیکه به نظر میرسد بیشتر برای کم کردن بار گناه از دوش خود، قبل از کشتن آنها، به دنبال جواب دلخواه از زبان قربانی میگردد تا ضمن اصلاحناپذیر تصور کردن آنها، بهانه لازم را برای عمل خود به دست بیاورد. همه این لحظات گذرا میتوانستند در صورت مکث و جزئینگری کارگردان، تصویری روشنتر از سوژه برای مخاطبی که با کلیات پرونده آشنایی دارد، خلق کنند. تصویری که هم بنا به ملاحظات اکران و هم جدی نگرفتن تأثیر علل مختلف بر تحول شخصیت سعید، از وضوح لازم برخوردار نیست.
نکته قابل توجه در عنکبوت تأثیرپذیری شخصیتهای منفی فیلم از زنان است. هم سعید و هم مادرش، در مواجهه با زنان به درجهای از خشم میرسند که تنها راه چاره را در حذف فیزیکی آنها میبینند. سعید حتی در اقدامی معنادار از روسری به عنوان ابزاری زنانه علیه خودشان استفاده میکند و هر بار در پایان مأموریت، آن را در جهت حفظ حجاب دوباره به همسرش برمیگرداند. فیلم در راستای همین تفکر با نشان ندادن مردانی که مشتریان این زنان هستند، بار گناه را باز هم بر شانههای روسپیان میگذارد تا مردان در این چرخه معیوب حذف شوند. چیزی که در ضربالمثل مادر به کلام درمیآید، در فیلم بارها به تصویر کشیده میشود. یکی از نشانههایی که به اثبات این ادعا کمک میکند، جایی است که سعید همسرش را که مورد تعرض قرار گرفته، در ابتدا بابت عدم استفاده از تاکسی یا اتوبوس مقصر میشمارد و بعد به تعقیب او در کوچه و خیابان مشغول میشود.
در تاریخ سینما کم نبودهاند مردانی که با تصور اصلاح جامعه دست به قتل یا کشتار زدهاند. از تراویس بیکل در راننده تاکسی (مارتین اسکورسیزی) تا جان دو در هفت (دیوید فینچر)، همه اینها پاکسازی را حق طبیعی خود قلمداد میکردهاند. اما آنچه حساب نمونههای دیگر را از عنکبوت جدا میکند، پرداخت درست شخصیت و باورپذیر بودن کنش نهایی از سوی قاتل است. میشود با گذاشتن یک دیالوگ در دهان مادر، آن را محرک لازم برای وقوع ۱۶ فقره قتل تصور کرد، اما مهم اینجاست که آیا مخاطب این محرک را کافی میداند یا نه. آن هم محرکی که مثل یک ویروس مسری انتقال پیدا میکند و پسر نوجوان سعید را هم مایل به ادامه این راه نشان میدهد تا در پایان به صورت عملی مراحل کشتن یک زن را در خانه با خواهر کوچکش تمرین کند و با افتخار رو به دوربین لبخند بزند؛ لبخندی که از تبسم انتهایی قاتل بیرحمِ بازیهای مسخره (میشاییل هانکه) چشم در چشمِ تماشاگر بهتزده، هولناکتر است.