کارش را به عنوان دختر فرانسیس فورد کاپولا آغاز کرد و تا سالهای سال با همین اسم شناخته میشد. بعد از چند حضور کوتاه در آثار دهه هفتاد و هشتاد پدرش، در ابتدی دهه نود نوبت به بازی در نقش نفرینشده ماری کورلئونه رسید. نقشی که در ابتدا برای وینونا رایدر در نظر گرفته شده بود اما دختر کارگردان آن را بازی کرد تا این حضور و این نقشآفرینی به یکی از دلایل عدم موفقیت پدرخوانده ۳ تبدیل شود. احتمالاً همین اتفاق تلخ باعث شد دختر کاپولا تلاش کند تا از زیر سایه نام پدر بیرون بیاید تا بعد از این با نام خودش شناخته شود. سوفیا کاپولا دو سال بعد از پدرخوانده ۳ با ساخت دو موزیک ویدئو و دو فیلم کوتاه، در سال ۲۰۰۱ اولین فیلم بلندش یعنی خودکشی باکرهها را کارگردانی کرد. فیلمی که به یک موفقیت بزرگ تبدیل شد و نام سوفیا کاپولا را به عنوان کارگردان بر سر زبانها انداخت. فیلم در جشنواره کن به نمایش درآمد و چند جایزه از جشنواره های مختلف برای کارگردان و دیگر عواملش به ارمغان آورد. بعد از خودکشی باکرهها بود که سوفیا کاپولا مشهورترین و شاید بهترین فیلمش تا به امروز را ساخت. گمشده در ترجمه با بازی درخشان بیل مور که به تولد دوباره این بازیگر منجر شد و به تأملی ظریف بر تنهایی و سرگشتگی انسانها در جهان مدرن میماند. این فیلم به شهادت سایت IMDB برنده ۹۷ جایزه و در ۱۳۳ مورد نیز نامزدی دریافت جوایزی از جشنوارههای مختلف بوده است که از میان آنها میتوان به جایزه اسکار بهترین فیلمنامه اورژینال، جایزه بهترین فیلم خارجی از جشنواره سزار فرانسه و جایزه گلدن گلوب بهترین فیلم کمدی موزیکال اشاره کرد. سوفیا کاپولا بعد از موفقیت گمشده در ترجمه، با ماری آنتوانت (۲۰۰۶) و حلقه بلینگ (۲۰۱۳) در جشنواره کن حضور یافت. با جایی (۲۰۱۰) برنده شیر طلایی جشنواره ونیز شد و با فریبخورده (۲۰۱۷) جایزه کارگردانی و نخل طلای جشنواره کن را تصاحب کرد. کاپولا در سال گذشته با پریسیلا (۲۰۲۳) یک سال بعد از فیلم موزیکال الویس (۲۰۲۲) ساخته باز لورمان، از زاویهای متفاوت و دیده نشده به آن داستان نگاه کرد و این بار زندگی پرفراز و نشیب همسر الویس پریسلی را بر پرده برد.
این داستان چگونه به ذهنتان رسید؟
نمیدانم اصلاً کتاب چطور به دستم رسید اما شاید از حدود ۱۰ سال پیش کتاب را داشتم. یادم میآید که جلد فوقالعادهای داشت و جلد اصلیاش در نسخههای بالا و در قالب جلد شومیزی که شکل یک قلب روی آن به چشم میخورد، با عنوان الویس و من در بازار منتشر شد. فکر میکنم برای این که سرم را گرم کند، انتخابش کردم و اصلاً انتظار نداشتم که تحتتأثیرش قرار بگیرم. اما در آن زمان، اولین فکرم این بود: «من عاشق این مدل شخصیتها هستم، اما آنقدر شبیه ماری آنتوانت است که بتوانم به آن به عنوان یک فیلم فکر کنم؟» بعد، چند سال پیش داشتم با یکی از دوستانم درباره داستان پریسیلا صحبت میکردم و به یاد آوردن آن باعث شد، دوباره سراغ کتاب بروم. با خواندن مجددش به شکلی جذبم کرد که میتوانستم این جهانِ بصری فریبنده و الهامبخش گریسلند و ممفیس دهه ۱۹۶۰ را ببینم. کاری بود که هرگز انجام نداده بودم و خیلی آمریکایی بود. کتاب دوباره در من اثر گذاشت و مدام به این فکر میکردم که چقدر ارتباط با آن آسان است. فکر میکردم بیشتر در مورد زنان نسل مادرم که من را بزرگ کردهاند و انتظاری که از آنها میرود که در خانه بمانند، صحبت میکند. انگار که قرار است برای کل زندگیشان فقط از این طریق احساس کامیابی کنند.
چه زمانی تبدیل به پروژه بعدیتان شد؟
در دوران کرونا، مدت زیادی را صرف اقتباس از رمان ادیت وارتون (رسوم کشور) کردم و یک پروژه خیلی بزرگ بود. یک پروژه تلویزیونی پنج ساعته بود که به نوعی موفق نشد، بنابراین وقتی دوباره این پروژه را انتخاب کردم، برای تغییر مسیر هنریام و کار در حیطه هنری جدید آماده بودم. احساس میکردم میدانم چطور انجامش بدهم. در دنیای خودم بود اما همچنان چالشبرانگیز بود.بنابراین با هیجان و اشتیاق با این پروژه مشغول شدم، فقط برای خلقِ این جهان و روایت این داستانی که احساس میکردم خیلی ناشناخته است. نمیدانستم پریسیلا وقتی شروع به زندگی در گریسلند کرد، دانشآموزِ دبیرستانی بود و این موضوع خیلی غافلگیرم کرد. پریسیلا شخصیت مشهوری در تاریخ پاپ آمریکاست اما ما در مورد او و چگونگیِ تجربهاش اطلاعات کمی داریم. چطور کسی میتواند اجازه دهد بچهاش برود و در گریسلند با الویس پریسلی زندگی کند، آن هم وقتی که هنوز دانشآموز دبیرستان است؟
دیوانهوار و غیرقابلباور است اما همانطور که شما مطرح کردید، بهطرزعجیبی قابلدرک است. هاله جذابیت و فریبندگی که الویس پریسلی داشت…
مقاومتناپذیر. آن زمان به اندازه امروز ستاره نداشتیم. شهرت الویس خیلی زیاد بود. منظورم این است که سعی کردم روی همه شخصیتها حساس باشم. من از زاویه دیدِ والدین هم به ماجرا نگاه میکنم، اما واقعاً از دریچه چشمانِ پریسیلا قصه را میبینم. میدانم وقتی ۱۵ ساله بودم، اگر عاشق یک ستاره راک بودم که با من شروع به لاسزدن میکرد – یا حتی اگر یک مرد مسنتر با من لاس میزد – فکر میکردم خیلی خاص هستم. فکر میکنی ویژه و واقعا عمیق و باهوش هستی. چیزی را که ممکن است نامناسب باشد، نمیبینی. واقعاً سعی کردم آن موقعیت خاص را با احساس دلبستگی نوجوانانه و اینکه در مجاورتِ الویس بودن چه مزهای برایش داشته و به شکلی آن را توصیف میکرده، درک کنم. سر در آوردن از اینکه اولین بوسهاش با الویس پریسلی چگونه بود، خیلی سخت است.
در ملاقات با پریسیلا، چه برداشتی از نحوه برخورد و کنار آمدنش با این تجربه در تمام این سالها داشتید؟
نمیخواهم به جای او صحبت کنم، اما فکر میکنم آن زمان آنقدر همه چیز متفاوت بود که اصطلاحاتی که امروزه از آن استفاده میکنیم، در آن زمان حتی از آنها استفاده هم نمیشد. او به هیچ وجه به تجربه گذشتهاش به شکل منفی و آسیبزا نگاه نمیکند. او با الویس رابطه کامل داشت، آنها با هم ازدواج کردند و صاحب یک فرزند شدند. او هنوز به آن تجربه به عنوان عشق بزرگ زندگیاش نگاه میکند. من به بودن در آن دوره خاص از زندگی علاقهمند بودم. دورهای که تو سعی میکنی هویت خودت را شکل بدهی و بعد با کسی هستی که باورها و نظرات سفت و سختی درباره این که یک زن چگونه باید ظاهر شود و چگونه باید رفتار کند، دارد. میخواستم روی چالشها و فشارهایی که احساس میکردم پریسیلا برای تبدیل شدن به این زن ایدهآل تجربه کرده است، تمرکز کنم و حتی زمانی که او نه ماهه باردار است، موتورسیکلت سواری میکرد و سعی میکرد برای الویس سرگرمکننده باشد و واقعاً برای اینکه زن ایدهآل او باشد، خودش را وقف کرده بود. من تحتتأثیر قرار گرفتم که این قدرت را پیدا کرد الویس را ترک کند و راه خودش را پیدا کند. او گفت که تا آن لحظه حتی نمیدانست سلیقهاش چیست و بعد زندگیاش را از نو شروع کرد. برای بعضی از افراد، رها شدن از آن موقعیت یا رابطهای پرچالش ممکن است خیلی دشوار باشد. میتوانم درک کنم وقتی کسی از شما دعوت میکند که بخشی از دنیای او باشی، چقدر میتواند جذاب و فریبنده باشد. درحالیکه تلاش برای کشف هویت خود، سفر و مسیری بسیار دشوار است. واقعاً تلاش زیادی کردم تا همانطور که پریسیلا تجربهاش را بیان کرد، آن را روایت کنم.
شما موعظهگر نیستید، اما هیچ چیزی را تأیید هم نمیکنید و نتیجهگیری و تعبیر و تفسیر را به مخاطب واگذار میکنید. مردم شما را به سطحینگری برای این کار متهم میکنند، اما انجام آن به هر شیوه دیگری به معنای یا خیانت به احساس خودتان در مورد آن است یا خیانت به احساس پریسیلا.
من فیلمهایی را دوست دارم که در آن همه چیز به وضوح بیان نشده باشد. واقعاً میخواستم این تجربه را از زاویه دید پریسیلا نشان دهم و بعد به مخاطب اجازه بدهم آن را هر طور که بر او تأثیر میگذارد، درک کند. تجربه چالشبرانگیزی است. اما فکر میکردم تجربهاش به اندازه کافی منحصربهفرد و جالب است که فقط بخواهد روایت شود. بخشها و جنبههای مختلفی از تجربهاش وجود دارد که بسیار قابلدرک است، پس چرا اجازه ندهیم مخاطب آن برداشتی را که میخواهد از آن داشته باشد؟ نمیخواستم الویس را بد جلوه دهم، اما میخواستم روشن کنم که آن زمان، دوران دیگری بود و الویس را بهعنوان انسانی که پریسیلا او را میدید، نشان دهم.
شما اشاره کردید که پریسیلا زنی از نسل مادرتان بود و آن زمان وقتی زنان ازدواج میکردند، جامعه از آنها انتظارات خاصی داشت. چند سال پیش، مادرت وقتی اولین فیلم بلند خود را پس از سن ۸۱ سالگی ساخت، درباره این انتظارات با من صحبت کرد. میدانم که اغلب از شما میپرسند پدرتان چگونه جهانبینی و شیوه فیلمسازی شما را شکل میدهد. اما نمیدانم تأثیر مادرتان را چگونه شرح میدهید؟
او قطعاً تأثیر زیادی گذاشت. در این فیلم، من به او و شکل کشمکشها و چالشهایی که در مورد آن نسل صحبت میکرد، فکر میکردم. وقتی پریسیلا میخواهد شغلی پیدا کند، الویس میگوید: «نه، باید در خانه من باشی.» که با نوع انتظارات نسل مادرم همسو است. میدانم که او برای داشتن یک زندگی خلاقانه برای خودش دست و پنجه نرم میکرد و از او انتظار میرفت که یک مادر و یک همسر باشد. یا حداقل، اینها اولویتها بودند. در آن زمان، حدس میزنم خواستن چیزی غیر از مادر و همسر بودن غیرعادی به نظر میرسید. مانند روزگارِ ما، انتظار نمیرفت که بخواهی خودت را خارج از این نقشها ابراز کنی. اما حتی امروز، هنوز بقایایی از اینکه زنان چطور خود را از زاویه نگاه دیگران میبینند، وجود دارد که فکر میکنم همان چیزی است که آن را به موضوعی جالب و پیچیده برای کاوش تبدیل کرد. مادرم چیزی بیش از یک تماشگر منفعل بود و باور دارم آن جنبه از شخصیت او، یا آنچه من از او به ارث بردهام، روی کارم تاثیر زیادی گذاشته است. این جنبه از شخصیت من عمیقاً تحتتاثیر مادرم شکل گرفته است. او همچنین ما را با هنر معاصری که به آن علاقه داشت، آشنا کرد و رویکردها و دیدگاههای زیادی را به ما معرفی کرد. مردم آنقدرها متوجه این تاثیر نمیشوند اما او قطعاً اثر زیادی روی من داشته است و من احساس خوشبختی میکنم که جنبههایی از شخصیت و رویکردم هم تحتتاثیر پدرم بوده و هم مادرم.
اشاره کردید که به ملاقات پریسیلا رفتید. کنجکاوم بدانم وقتی برای اولین بار با شخصی که قصد داشتید داستان زندگیاش را اقتباس کنید، به صحبت کردن نشستید، چقدر احساس آسیبپذیری داشتید. واضح است که وقتی قصد ساختن فیلمِ ماری آنتوانت را داشتید، این امکان برایتان فراهم نبود. آن مکالمه چطور پیش رفت؟
واقعاً اولین باری بود که چنین تجربهای داشتم. تجربه پراسترسی بود و نسبت به او احساس مسئولیت میکردم. اما همچنین خیلی خوششانس بودم که به شخصی که داستان دربارهاش است، دسترسی پیدا کردم و توانستم اطلاعات بیشتری کسب کنم و بینش بیشتری از او به دست بیاورم و او قطعاً جزئیاتی را برایم فاش کرد که به من کمک کرد داستانش را روایت کنم. او علاقه نداشت اطلاعات خصوصیاش را برملا کند، اگرچه در کتاب، نکاتِ شخصیای از زندگیاش را فاش میکند. بنابراین، نوعی تعادل ظریف برقرار بود. هرگز نمیخواستم در زندگیاش کنجکاوی کنم، اما در عین حال دلم میخواست جزئیات شخصی را از او به دست بیاورم. به عنوان یک نویسنده، این اولین باری بود که مجبور بودم درباره دیدگاه کسی در مورد فیلمم غیر از دیدگاه خودم فکر کنم. میخواستم او از کار من راضی باشد و آن را تأیید کند، اما همچنین احساس میکردم باید چیزی بسازم که با دیدگاه هنری خودم هم همسو باشد. باید آنچه را که احساس میکردم واقعی است، با آن چه او با اشتراک گذاشتناش احساس راحتی میکرد و آن چه از زندگیاش به طور دقیق به تصویر کشیده بود، هماهنگ کنم و به تعادل برسانم.
قبل از شروع تولید، ایمیلی از لیزا ماری پریسلی فقید دریافت کردید. او از شیوهای که فیلمنامهتان، وقایع را به تصویر میکشد، ابراز خشم کرد و تهدید کرد که اگر ادامه دهید، علناً «بر علیه شما اقدام میکند». او چهار ماه بعد درگذشت. بنابراین هرگز فیلم را ندید. وقتی آن ایمیلها به دستت رسید، چه به ذهنتان آمد؟
چند هفته قبل از فیلمبرداری، واقعاً از شنیدنش تعجب کردم. احساس میکردم مسئلهای بین خانواده است که من هیچ اطلاعی از آن نداشتم. فکر میکردم مربوط به خودشان است و البته نمی خواستم کاری بکنم که باعث ناراحتی کسی شود. این کتاب دهها سال بود که منتشر شده بود. واقعا شگفتزده شدم و ای کاش فیلم را میدید. چون فکر نمیکنم الویس بد به نظر برسد. من الویس را تحسین میکنم و میخواستم زندگی خصوصیاش را نشان دهم، اما این داستان پریسیلا است. قطعاً همیشه میخواستم باملاحظه باشم و سعی نمیکردم الویس را به شکل منفی به تصویر بکشم که او بخواهد نگران باشد.
آیا ایمیلی که دریافت کردید، رویکردتان را تغییر داد؟
نه، چون همیشه میخواستم باملاحظه باشم و واقعاً نشان دهم که چگونه بر اساس صحبتهای پریسیلا در مورد الویس، روایت را تعبیر و تفسیر کردهام که اصلاً محکومکننده و قضاوتگرانه نبود. احساس میکردم که واقعاً روی افشای داستان پریسیلا متمرکز شدهام. من میتوانم درک کنم که ملاحظات مالی و جنبه تجاری این وسط وجود دارد، اما هیچوقت تصور نمیکردم در چنین موقعیتی قرار بگیرم. هرگز نمیخواهم به حریم خصوصی یک خانواده نفوذ کنم. همیشه دلم میخواست با همدلی به آن نزدیک شوم، چون این شیوه عمل من است.
اینطور به نظر من نمیرسد که تأیید کردنِ ناملایماتی که پریسیلا پشت سر گذاشته است و تحسینِ تأثیر و هنر الویس پریسلی با هم در تناقض باشند.
بله. رندال مشاورِ موسیقی من اینطور گفت: «من هنوز الویس را دوست دارم». قصدم این بود که هرگز الویس را منفی جلوه ندهم و داستان او را به شکلی واقعی بیان کنم. فکر میکردم درباره او بهعنوان یک هنرمند و این که کشمکشهایش از کجا نشأت گرفته، نکات بیشتری را کشف کردهام.
آیا عناصر خاصی از روایت بود که رسیدگی و مدیریتشان در مقایسه با دیگر بخشها دشوارتر باشد؟
من قطعاً نیاز داشتم بین جنبههای دشوار و چالشبرانگیز داستان و جنبههای مثبت و نشاطبخش آن تعادل برقرار کنم و میخواستم رولر کوستری که پریسیلا آن را شرح داده بود، در قصه حفظ شود. استفاده الویس از قرصهای تجویزی بخش بزرگی از داستان او است اما پریسیلا هرگز نمیخواست بیش از حد روی آن تأکید شود. او همیشه میخواست مطمئن شود که عشقِ بین آنها به آسانی دیده میشود و واقعاً عشق بزرگی بود. حتی در دوران تاریک هم عشقشان پابرجا بود و من کاملاً روبهرو شدن با بالا و پایینهای یک رابطه پیچیده را درک میکردم. عشق همیشه وجود دارد و شما آن را در شکلی که پریسیلا داستان را روایت میکند، احساس میکنید. بخشی از آن، انتخاب جیکوب اِلوردی بود که بسیار جذاب و دوستداشتنی است. مردم الویس را اینطور توصیف میکنند. این موضوع مهم بود، زیرا به همین دلیل بود که الویس میتوانست با عواقبِ رفتاری که همیشه بهترین رفتار نبود یا همیشه بالغانه نبود، روبهرو نشود. وقتی پریسیلا توضیح داد که کشمکشهای الویس و ناامیدیهای هنریاش از کجا سرچشمه میگیرد، با او احساس همدلی کردم و فکر میکردم که درک این موضوع مهم است که او فقط مردی نیست که زود جوش میآورد، بلکه درکِ فشاری است که زیر بار آن رفته است.
به جیکوب اشاره کردید. من قبل از این فیلم با کارهای کیلی آشنا نبودم.
من خودم فیلمِ زیادی از او ندیده بودم. بسیار سپاسگزارم که سرمایهگذاران فیلم به من اجازه دادند از یک بازیگرِ ناشناس برای ایفایِ نقش اصلی استفاده کنم و این انتخاب، کار را باورپذیرتر از انتخابِ بازیگری میکند که مخاطب او را میشناسد. من واقعاً از این مسئله که قرار است چه کسی را برای نقش اصلی فیلم انتخاب کنم که بتواند رشد و تکامل شخصیت او را بین ۱۴ تا ۲۹ سالگی به شکل باورپذیری اجرا کند، نگران بودم. خیلی خوشحالم که مسئول انتخاب بازیگرانم، کیلی را به من معرفی کرد. من بازی او را در سریال میر اهل ایست تاون دیده بودم و تأثیر ماندگار و قوی روی من گذاشته بود اما این که بتوانی نقش اصلی روایت را به شکل موفقیتآمیزی به دوش بکشی، مسئله دیگری است. وقتی کیلی را ملاقات کردم، متوجه شدم که او آدم متفکر و حساسی است و بعد صحبت کردن با کریستن دانست به من کمک کرد. چون آنها به تازگی با هم کار کرده بودند. کریستن گفت که چقدر کیلی با استعداد است و کار کردن با او چقدر عالی است. احساس کردم میتوانم با او در این پروژه همکاری کنم. قرار بود با او و جیکوب یک تست داشته باشیم اما هیچوقت این فرصت را پیدا نکردیم. وقتی وارد پروسه فیلمبرداری شدیم، دیدن آنها در کنار هم و اینکه شیمیشان در کنار هم متقاعدکننده و باورپذیر بود، مایه آرامش بود. اما انتخاب بازیگر برای نقشِ الویس هم غیرممکن بود. هیچکس شبیه الویس نیست. جذابیت و حساسیت جیکوب مهم بود، چون پریسیلا وقتی برای اولین بار او را ملاقات کرد، اینگونه توصیفش کرد. الویس در وضعیت آسیبپذیری قرار داشت و میخواست یک بازیگر بامهارت باشد.
آیا سایه فیلم الویس ساخته باز لورمن را روی خود احساس میکردید؟
من فیلمنامهام را قبل از دیدن چیزی در مورد آن نوشته بودم، اما بعد درست پیش از شروع ساخت فیلمم، آن را دیدم. فیلم کاملاً متفاوتی است. احساس نمیکردم که مردم بگویند: «اوه، یک فیلم دیگر از الویس در راه است». من با این قضیه مشکلی نداشتم. چون مخاطب این فرصت را دارد که از طریق قصه پریسیلا به چشمانداز منحصربهفرد و متفاوتی از زندگی او دست یابد. او شخصیت بسیار کوچکی در فیلم باز لورمن است و ارائه این نقطه مقابل، با نگاه کردن به داستانی مشابه از زاویهای متفاوت، جالب به نظر میرسید. شاید زمان به اندازه کافی گذشته باشد [برای بررسی مجدد این داستان]. این داستان بخش بزرگی از تاریخ ماست. احساس من این بود که این دو فیلم میتوانند مکمل هم باشند و اینکه نگاه کردن به همان داستان از یک زاویه دید نو درحالیکه هنوز در ذهن ما تازه است، جالب است.
کیلی و جیکوب در داستانی که روایت میکنند، با شخصیتهایشان ارتباط عمیقی برقرار میکنند. برای شما مهم است که فضایی برای بازیگرانتان ایجاد کنید تا این پیوند عاطفی با نقشهایشان را احساس کنند؟ اینکه آنها نقش بازی نمیکنند، بلکه در آنچه خلق میکنید، همکاری و مشارکت میکنند؟
من همیشه به آنها اینطور فکر میکنم و سعی میکنم چنین فضای مشارکتی ایجاد کنم. میدانم که آنها ریسک میکنند و من برای هدایت آنها آنجا هستم. همه ما برای هدفی مشترک به نوعی در کنار هم کار میکردیم. ما همه درگیرِ پروژهای بلندپروازانه و ترسناک بودیم و همه با هم به عنوان یک تیم با آن مواجه شدیم. نمیخواستم جیکوب، تصویر اغراقآمیز و سطحی از الویس نمایش دهد. دلم میخواست او فقط جوهر الویس را به میزانی به تصویر بکشد تا داستانش را برای پریسیلا بگوید و مهمترین نکته این بود که تجربه پریسیلا در آن بازه خاص زمانی چطوره بوده. بنابراین، من فکر میکنم انتخاب درستِ بازیگران و بعد خلق فضایی صمیمی که بازیگران در آن احساس راحتی کنند باعث شد ما مسیر خودمان را پیدا و در آن کاوش کنیم. ما زمان زیادی را در آن اتاق خواب با مدیر فیلمبرداریمان، فیلیپ [لو سور]، میگذراندیم. داشتن یک فیلمبردار همدل نیز خیلی کمک میکند تا بتوانیم فضایی را ایجاد کنیم که شیوههای مختلف را کاوش و بهترین رویکرد را برای روایت داستان با کمک همدیگر پیدا کنیم.
چقدر از گنجاندن عناصر فرهنگ آمریکایی در فیلمتان لذت بردید؟ بازسازی گریسلند؟
برای من، بخش هیجانانگیز کارگردانی و اقتباس از یک کتاب، تبدیلش به شکل بصری و خلق دنیای تصویریای غنی است. همکاری با بخش هنری و تیمِ طراحان لباس برای خلقِ جهانی پرمایه و گیرا. من عاشق فیلمهایی هستم که میتوانید در آنها غرق شوید و احساس کنید برای دو ساعت در جهانِ فردِ دیگری هستید. مفرح است و ما جلوههای ویژه سینمایی زیادی داشتیم. ساختن همه اینها در صحنه فیلمبرداری و راه رفتن روی صحنه وقتی آنها در حال ساختن گریسلندند و فرش شگی را به دکور صحنه اضافه میکنند، حسِ جادویی به فیلم میدهد. فکر میکنم که برای همه الهامبخش است تا دور هم جمع شوند و در خلقِ این فضای جادویی مشارکت کنند.
آیا وسوسه شدید که سبکِ شخصی خودتان را به داستان اضافه کنید یا بیشتر به وفادار ماندن به اصالتِ تاریخی را اولویت قرار دادید؟
دلم میخواست، فیلم نسبت به آن دوره زمانی، احساسی واقعی را در مخاطب برانگیزد و در واقع پریسیلا گفت که ما مسیرمان را درست میرویم. به نظر او فیلم با تجربیات و خاطراتاش منطبق بود، برای همین از این بابت خوشحالم. اما پس از آن تمام تیم ما معتقد بود که «ما مستند نمیسازیم.» ما در عین حال در روایت داستان انعطافپذیری داشتیم به شرطی که در این چهارچوب واقعبینانه و باورپذیر بود. از آنجایی که هیچ عکسی از اتاق خواب او نداشتیم لذا مجبور شدیم دست به تخیل بزنیم که برای گروه سرگرمکننده بود که خلوتِ خصوصیِ این مرد در گریسلند شبیه چیست؟ ما سرنخهایی داریم حاکی از این که خانهی الویس، دربهای آکوستیک داشت. شاید آنها متعلق به دوره زمانی دیگری بودند، اما آن را بسط دادیم. در کتاب، پریسیلا اولین باری که به اتاق خواب الویس رفت را شرح میدهد که تختخواب چقدر بزرگ و ترسناک بود. با فکر کردن به تمام زنانی که قبل از او آنجا بودند. بنابراین، تخت را خیلی بلند در نظر گرفتیم و این روتختی مخملی مشکی را روی آن گذاشتیم. همیشه از او و وضعیت هیجانیاش سرنخهایی دریافت میکردیم؛ تاثیر این مکان از زاویهی دید پریسیلا. نوعی حس آلیس در سرزمین عجایب از ورودش به این جهان داشت. افسانهای که به نوعی خاصیت ایدهآلش را کم کم از دست داد. تا حد زیادی، عکسها، فیلمهای خانگی و چیزهای از این دست وجود داشت که میتوانستیم از آنها استفاده کنیم، چون بخشی از فرهنگ ما است و برای من خیلی اگزوتیک بود. اصلاً شبیه دنیایی که من در آن بزرگ شده بودم نبود. بنابراین، فکر میکنم جذابیت جالبی دارد چون خیلی آمریکایی است.
باید بگویم برای بیشتر ما خیلی اگزوتیک بود. ذائقه الویس در طراحی داخلی…
خیلی یونیک بود. (میخندد)
آیا این جنبه افسانهای فیلم تحتتأثیرِ مُد شکل گرفته است؟
من عاشق گذراندن وقت در بخش طراحی لباس هستم. چون خیلی سرگرمکننده است. کاری است که همیشه در آن وارد بودهام، اما همچنین روش فوقالعادهای برای به تصویر کشیدنِ یک شخصیت، و به خصوص تبدیل او از یک دختر بچه به تلاشش برای تبدیل شدن به زن ایده آل او و به پیدا کردن خودش در پایان دهه ۷۰ است. برای همین خیلی به ما در راستای تغییر شخصیت کمک کرد، مو و آرایش و لباسها و رنگها و این حقیقت که الویس خیلی خاص بود و میتوانستید متوجه شوید که پریسیلا سرکشتر بوده است. پریسیلا طرحهای جسورانهای میپوشید که الویس خوشش نمیآمد. الویس در مورد استایل چنین نظری داشت. به نظر سرگرمکننده هم بود و پس از مدتی نیز میتواند آزارگر شود. من هر دو جهت این قضیه و چگونگی افزایش استرس پریسیلا را درک میکنم.
اولین نمایش فیلم موفق بود. مدام میشنویم که علاقه به سینمای مستقل رو به نابودی است، اما این فیلم به وضوح روی مخاطباناش تاثیر گذاشت. شما هم در موقعیت مشابهی قرار داشتید، جایی که فیلمی مانند ماری آنتوانت همان وقت روی تماشاگرانش اثر نگذاشت و ۱۷ سال طول کشید، اما بالاخره فیلم در حال بازبینی مجدد است.
بله، ممنون که گفتید. ما خیلی روی آن کار کردیم. ما از محصول نهایی راضی بودیم و بعد آنها گفتند: «خب، مردم فیلم را درک نمیکنند و فکر میکنند موسیقیاش عجیب و غریب است.» شنیدنش سخت است. فهمش برای من هم سخت بود، چون دوستش داشتم و فکر میکردم کاری را که میخواستیم انجام دهیم، انجام دادیم. میدانم فیلمی نبود که همه دوستش داشته باشند. اما بله، من عادت کردهام بخشی از فرهنگ غالب نباشم، چون من در زمانهای بزرگ شدم که خردهفرهنگها وجود داشتند، بنابراین تولید فیلمها آنقدر هزینهبر است که جنبه پولسازی در آن اولویت است. این مسئله ناامیدکننده بود که بهخصوص فیلم، مخاطبان زن جوانی را که تصور میکردم با آن ارتباط برقرار میکنند، پیدا نکرد. فکر میکنم استودیو واقعاً نمیدانست با آن چه کند و تا سالها بعد مخاطب خود را پیدا نکرد. بنابراین، حالا که دختران در حال تماشای آن هستند، واقعاً راضیکننده است. واقعاً هیجانانگیز است که مردم برای دیدن این کار به سینما رفتند، چون تضمینی برای آن وجود ندارد. برای همین خوشحالم که توانستم به ساخت فیلمهایم در طی زمان ادامه دهم و این یک امتیاز است که مردم با فیلم ارتباط برقرار کردند. من فقط تلاش میکنم آنقدر پول در بیاورم که بتوانم فیلم دیگری بسازم. تامین سرمایه دشوار بود و من میخواهم به دنبال سرمایهگذارانی باشم که در این مورد ریسک کردهاند و این مساله واقعاً مایه خوشحالی من است که به نظر میرسد مردم با آن ارتباط برقرار میکنند.
زمان خلق یک اثر هنری همیشه با زمانی که مخاطبان آماده و پذیرای دریافت آن هستند، مطابقت ندارد.
قطعاً. سینما و فیلمسازی یک رسانه گرانقیمت است، اما من احساس میکنم خوششانسم که توانستم به ساختن فیلمهایی دقیقاً همانطور که تصور میکردم، ادامه دهم و وقتی میبینم که بهتازگی مردم از کارهای قدیمیتری که در زمان خودشان دیده نشدند استقبال میکنند خیلی جالب است.
آیا با گذشت زمان پیدا کردن جایگاهتان در صنعت سینما پرچالشتر و دشوارتر شده است؟
من فکر میکنم سینمای مستقل واقعاً در وضعیت شکنندهای قرار دارد، بنابراین فکر میکنم در حال حاضر به همه حمایتهایی نیاز دارد که میتواند دریافت کند. مطمئناً اکنون انجام کاری که کمی غیرمعمولتر است، دشوارتر از زمانی است که من کارم را شروع کردم. اما تا زمانی که فیلمسازانی وجود داشته باشند که بخواهند آن داستانها را روایت کنند، فکر میکنم به یافتن راهی برای عبور از موانع ادامه خواهیم داد. مردم اکنون برای پیشبینی موفقیت یک پروژه، دادهها را تجزیه و تحلیل میکنند. زمانی که من شروع به کار کردم، این چیزی نبود که کسی به آن اهمیت دهد. اما خیلی مسئله مهمی است. فکر میکنم که موفقیتِ پریسیلا به پروژههای آینده کمک میکند، اما واقعاً الان به پروژههای آینده فکر نمیکنم.
آیا هنوز پس از اتمام یک پروژه، به همسرتان میگویید که به ساخت فیلم دیگری هرگز فکر نخواهید کرد؟
من همیشه این را میگویم [میخندد]. و او میگوید: «اوه، تو همیشه همین را میگویی.» فکر میکنم فقط در آخر کار خسته شدهام، تو آنقدر خودت را وقفِ کارت میکنی که زمان میبرد تا دوباره افکارِ خودت را جمع و جور کنی. من هنوز در آن مرحله هستم، اما باید بگویم من عاشق ساختن فیلمهایم هستم. هیچ چیز مثل این نیست که تیمتان را دور هم جمع کنید و ببینید همه چیز جلوی دوربینتان زنده میشوند. من از آن آدمهایی نیستم که چند کار را با هم انجام میدهند. من همه وجودم را بهتمامی روی یک چیز میگذارم و سپس قبل از آغازِ یک پروژه جدید، نیاز به شارژِ مجدد دارم.
آیا ارتباطتان با کارهای قبلیتان هیچ تغییر کرده؟
واقعاً آنها را دوباره تماشا نمیکنم، مگر اینکه اتفاقی از تلویزیون پخش شود، ممکن است بخشی از آن را تماشا کنیم. قبل از رفتن به ژاپن برای بچههایم گمشده در ترجمه را پخش کردم، بنابراین با نشان دادن فیلمها به آنها، بازبینیشان میکنم. یادم میآید چند سال پیش خودکشی باکرهها را در تئاتر دیدم و به این فکر کردم که چقدر دوست داشتم با اد لاکمن کار کنم و هنوز چقدر از فیلمبرداری او قدردانم. مطمئن نیستم، من نسبت به آنها احساساتیام. من تجربه ساختن آنها را به خاطر دارم و هرگز نمیتوانم واقعاً به صورتِ بیطرفانه تماشایشان کنم.
منبع: ددلاین