موی زن در پارادوکس زور و ارزش

تحلیل فیلم «مو» از منظر رابطه نشانه زن با نظام قدرت

معصومه گنجه‌ای

زن، به‌سان نشانه تعریف‌ناپذیر، همواره برهم‌زننده سامان‌های قدرتی بوده که کوشیده‌اند با یکدست‌سازی سوژه‌های زیر فرمان خود، آن‌ها را تعریف، رام و فرمانبر کنند. انواع رخت و لباس‌های رسمی، مدل‌های مو، آیین‌هایی چون ختنه کردن، گوش سوراخ کردن، داغ زدن به پیشانی و … جلوه‌های این تعریف کردن و تعین‌بخشی به ظاهر است که بر تن سوژه‌های اجتماع پیاده‌سازی می‌شود. در این میان تن زن، و زنانگی به خاطر نسبت تنگاتنگی که با طبیعت، سرکشی‌ها و خیزش‌های پیش‌بینی‌ناپذیر آن دارد، برای هر سامان قدرت نمادین یک بیم محسوب می‌شود. زیرا نمی‌توان زن را با تعاریف نمادینْ، مهار و سربه‌راه کرد. منطق روان‌نژندانه وسواس سامان‌های سلطه برای در اختیار گرفتن تمام نواحی تن زن نیز همین است، اینکه می‌خواهند روان او را مقهور خود سازند. از این دید، میان رسم‌های کهن کفرکیشی و آیین‌های سامی مربوط به ختنه زنان، دور راندن آن‌ها از کاشانه شان در هنگام قاعدگی، تراشیدن سر یا پوشاندن موها و … با نمونه امروزی آن که در فیلم مو می‌بینیم، تفاوت چندانی نیست. در فیلم مو، فدراسیون ورزشی ایرانی (کاراته)، برای تیم زنان ناشنوایی که در آستانه فرستاده شدن به مسابقات جهانی قرار دارند، پوشش تازه‌ای تعریف می‌کند. پوشش تازه می‌بایست افزوده بر موها، گریبان‌های بازیکنان را نیز بپوشاند. دردسر آنجاست که فدراسیون جهانی به این رخت تازه مجوز نمی‌دهد و به ورزشکاران گفته می‌شود که ازاین‌رو، آن‌ها نیز به مسابقات فرستاده نخواهند شد. این امر، واکنش سه زن جوان ورزشکاری را در پی دارد که بی‌تاب شرکت در مسابقات جهانی هستند.
فدراسیون ایرانی در فیلم مو، یک نمونه از سامان‌های قدرتی است که هدف برتری‌طلبانه تسخیر و تملک تن‌ها و روان‌ها را دنبال می کنند اما برای آنکه قوانینشان خودسرانه جلوه نکند، به یک ایدئولوژی جاافتاده دست می اندازند. این سامانها، می کوشند با استفاده از ساختار ارزشهای مادی و معنایی ایدئولوژی یاد شده، و مشروعیتی که در اجتماع دارد، به خود مشروعیت ببخشند. از این رو، قانون رخت تازه فدراسیون نیز فقه اسلامی را پشتوانه خود می‌سازد. نام فیلم هم در راستای اشاره ضمنی به این امر، به یک مَجاز تبدیل می‌شود. یعنی به جزیی از کلیت نشانه‌هایی اشاره می‌کند که در فقه شیعه با آن‌ها، زن را تعریف می‌کنند. نیز به اینکه میان این دو سامان قدرت (فدراسیون) و معنا (فقه) فاصله و شکاف‌هایی هست که از میانشان پارادوکسهای درونی آن‌ها سربلند می‌کنند. یک نمونه اینکه در قرآن که پایگاه استخراج دستورات فقهی است، دستور مستقیمی درباره موها نیست اما همین پوشیدن موها، اصلی‌ترین خط قرمز فدراسیون ورزشی می‌شود. باری گریبان زن، به‌سان امری که مستقیماً در قرآن به پوشانیدن آن سفارش شده، به صورت یک دستور تکمیلی در دستور کار فدراسیون، به‌تازگی لحاظ می‌شود. همین پارادوکس، نقطه آغاز کنکاش فیلم در علت پافشاری‌های وسواس‌آمیز بر قوانین خودسرانه درباره زنان و واکنش‌هایی می‌شود که زنان به این برخوردها نشان می‌دهند.
در واکنش نخست، سه ورزشکار ناشنوا، که سه زن جوان پرشور، پرانرژی، و شاداب هستند، حاضر نیستند به سادگی زیر بار حذف شدن از مسابقات بروند. پس می‌کوشند که از راه‌های پذیرفته و قانونی، مشکل را حل کنند. آن‌ها برای رسیدن به این مرحله، یعنی یک قدمی فرستاده شدن به خارج، تلاش زیادی کرده‌اند و راه زیادی آمده‌اند. آن‌ها نه تنها برای رسیدن به این مرحله، تن‌های خود را ورزیده و آبدیده کرده‌اند -یعنی به قانون‌های ورزش کاراته تن داده‌اند- بلکه به قانون‌های خودسرانه حاکم که تنها با هدف یکدست‌سازی بر آن‌ها تحمیل شده هم سر تسلیم گذاشته‌اند: آن‌ها پیش از این هم پذیرفته‌اند که با رخت متفاوت از هماوردهای جهانی‌شان، یعنی با پوشاندن موها مسابقه بدهند. پس برای سرگذاشتن به قانون‌های مختلف، مشکلی ندارند و در یک کلام، مخالف‌خوان و شورشی نیستند؛ آن‌ها حتی این رخت تازه را هم که گریبان‌هایشان را تنگ می‌پوشاند، به‌سادگی می‌پذیرند. هنگامی که مأمور چادری فدراسیون، به آن‌ها گوشزد می‌کند که در سفر، به جز مسابقه و اتاق هتل اجازه رفتن به جایی ندارد، اعتراضی نمی‌کنند. باری، این تنها قانون‌های رسمی نیستند که زنان را دربرمی‌گیرند. زیرا بیرون از محدوده مقررات اعلام‌شده نیز احکام نانوشته دیگری هست که یک زن باید برای پسندیده بودن، می‌بایست به آن‌ها تن دهد.
از این رو می‌بینیم که دخترها، با رفتن به آرایشگاه و اصلاح صورت به قانون زیبایی‌شناسی و عرف اجتماعی هم سر می گذارند -آیین برداشتن ابرو و بند انداختن پشت لب هم در رنجی که به تن تحمیل می‌کند، دست کمی از سایر آیین‌ها ندارد- همچنین دخترها با شرکت در کلاس زبان انگلیسی و با رقصیدن به نوای موسیقی مُد روزی که نمی‌شنوند و نمی‌شناسند، خود را مشتاق و آماده آموختن زبان‌های گفتگو و ارتباط برقرار کردن با سامان‌های نمادین بیرون از خودشان نشان می‌دهند. آن‌ها آماده بده و بستان با جهان و گذار از یک سامان نماد و نشانه، به سامان دیگر هستند. این خمش‌پذیری، شاید در رویه، از فرمان‌برداری و سلطه‌پذیری این زنان -یا بیشتر زنان- حکایت کند اما با نگاه ژرف‌تر می‌توان دید، که در واقع چه بسا گواه نبود باور درونی به اصل سامان و قانون نوشته و نانوشته است. گویی آن‌ها، به‌سان زن، قوانین را همچون وسایل ارتباطی به کار می‌گیرند، از آن‌ها استفاده می‌کنند تا به هدف بزرگ‌تر بده و بستان و ایجاد ارتباط برسند.
صحنه‌های خنده و شوخی‌های سرخوشانه، گفتگوها و دردل‌های سه نفره به زبان اشاره ناشنوایان که بدون زیرنویس باقی می‌مانَد. صحنه آب پاشیدن دخترها به هم، آن‌جا که دوربین پشت سرشان جا می‌ماند و به حلقه سه نفره‌شان راه پیدا نمی‌کند، ماشین‌سواری با پسرها، بازی در پارک کودکان، رفتن به تماشای اسب‌ها در چشم‌اندازهای طبیعی، از جمله موقعیت‌هایی هستند که ابعاد و جنبه‌های متنوع و رنگارنگ دخترها و ظرفیت‌های فراوان آن‌ها را برای ایجاد ارتباط نشان می‌دهند. این صحنه‌ها، از فاصله‌ای خبر می‌دهند که این دخترها به‌سان زنِ ناشنوای جوان از دیگری‌ها در پیرامون‌شان دور نگه داشته می‌شوند و آن‌ها به هر قیمتی می‌کوشند بر آن چیره شوند و پشت سر بگذارند تا به هم‌بودی برسند. صحنه خلوت مکاشفه‌گونه شخصیت اصلی با آن اسب را به یاد بیاورید و صحنه‌هایی که دخترها از خنده روده بر شده‌اند اما ما نمی‌دانیم به چه می‌خندند. همچنین این لحظه‌ها، همان جاهای گمشده، جاهای امن و به دور از دسترسی است که آن‌ها را از رخنه قوانین سامان‌های قدرت به درونشان در امان نگه می‌دارد. جایی که آن‌ها می‌توانند نفس بکشند و خودشان باشند. انگار همین طبیعت منحصربه‌فرد و دور از دسترس آن‌هاست که خاموشی، فرمان‌برداری و نرمش آن‌ها را هم‌زمان آشوب‌خواهانه، برانداز و سرکشانه جلوه می دهد.

در فیلم می‌توان دید که دوربین غفاری هم به چنین تفسیری یاری می‌رساند، دوربینی که دنبال دخترها می‌افتد، از پی‌شان روان می‌شود، می‌کوشد از آن‌ها جا نمانَد و با پیروی از تکانه‌های سرخوشانه، پیش‌بینی‌ناپذیر و سرکشانه آن‌ها بالا و پایین می‌رود. نه اینکه یک گوشه بایستد و آن‌ها را در سرنوشت محتوم یک قاب از پیش چیده، در بر بگیرد. این سبک تصویربرداری بیش از آن‌که تقلیدی عامدانه از سبک مستند داستانی مشاهده‌گر باشد، بیشتر به حال و هوای درونی شخصیت‌ها شبیه است و انگار آن را بازسازی می‌کند. امری که مربوط به سرشت دخترها، تعریف‌ناپذیر، طبیعی و ناگزیر وحشی و زنده است. همین را بیافزایید به پیرفت کوتاهی که سه دختر را هنگام تمرین نشان می‌دهد؛ آن‌جا که سه دختر در یک اتاق، پشت به پنجره با رخت کاراته، حرکات ورزش رزمی را اجرا می‌کنند. در این تصویر سیلوئت (ضدنور)، چهره‌های آن‌ها از هم قابل تشخیص نیست و جزئیات مربوط به فردیت‌شان دیده نمی‌شود. به این خاطر، آن‌ها به صورت سه پیکره، سه شمایل مبهم درمی‌آیند که در خاموشی درک‌ناپذیرشان، به واقع می‌توانند بیم‌انگیز هم باشند. این صحنه هم در سطح تصویر پرکنتراست است -یعنی تضاد نور و تاریکی شدید دارد- و هم در همنشینی با صحنه های دیگر، کنتراست معنایی ایجاد می‌کند، یعنی از طریق آن به شکل ضمنی عنوان می‌شود که این شخصیت‌های شوخ و شنگ، سربه‌راه و مطیع، وجه دیگری دارند که اگر دلشان بخواهد، حتی می‌توان در سطح نمادین جلوه کند و رودرروی سامان قدرت بایستد. پس شخصیت آن‌ها دیالکتیکی از عناصر ناسازگار و متنوع است.
به هر روی، دخترها برای فرارَوی از مانع و راهیابی به مسابقات، چاره هوشمندانه‌ای پیدا می‌کنند. آن‌ها جر و بحث با کارگزاران فدراسیون را بیهوده می‌بینند، زیرا فاش پیداست که این دو گروه، به دو زبان متفاوت سخن می‌گویند -امری که به زبان ایماء و اشاره ناشنوایان کارکرد استعاری می‌بخشد و آن را به نماد زبان نامفهوم همه زنان برای ساختارهای مردانه تبدیل می‌کند-. از این رو، دخترها سراغ یک مجتهد می‌روند تا از او برای رخت مورد قبول فدراسیون جهانی، فتوا بگیرند. آن‌ها در این گام، هوشمندانه می‌کوشند از شکاف‌های سامان سلطه وارد شوند و به سامان ارزش زیربنایی آن نقب بزنند. بلکه بتوانند از پارادوکس‌های موجود میان این دو سازوکار، بهره‌برداری کنند. مجتهد، به‌سان پایگاه ایدئولوژیک و مشروعیت‌بخش، دخترها را که با چادر به دیدارش رفته‌اند، می‌پذیرد و فتوا را صادر می‌کند. اما فتوای او مورد پذیرش مرد کارگزار فدراسیون نیست. او به رخت مبدل دخترها (چادر) اشاره و تلویحاً اعلام می‌کند که آن‌ها مجتهد را گول زده‌اند و به او باورانده‌اند که قرار است برای پوشش چادر به آن‌ها فتوا بدهد.
این، پایان کار دخترها و همان جایی ست که بیشترین تحقیر را می‌بینند: یعنی هنگامی که دیگر قرار نیست نماینده فدراسیون و مورد تکریم آن باشند. پس به صورت یک شهروند غیرعادی، یعنی یک زن گمنام معمولی که شایسته تحقیر و نادیده گرفته شدن است، با وضعیت حقیقی‌شان در جامعه روبه‌رو می‌شوند. برای نمونه، صحنه‌ای را به یاد آورید که کارمند بخش اموال فدراسیون برای سرکشی به خوابگاه دخترها می‌آید، به تمام وسایل دست می‌زند، همه سوراخ سنبه‌ها را می‌جوید و طوری در این کار وسواس به خرج می‌دهد و در آن مبالغه می‌کند که گویی می‌خواهد از پنهانی‌ترین رازهای خلوت تن زنانی سردرآورد که در این مکان اقامت داشته‌اند. او سپس شخصیت آن‌ها را نادیده می‌گیرد و بی‌توجه به حضورشان، روی مبل‌شان می‌نشیند و اخبار تماشا می‌کند. همین امر، به جرقه آتشی تبدیل می‌شود که شخصیت اصلی فیلم را به بیان خشم درونی‌اش وادار می‌کند.
سامان زورمدار فدراسیون، به‌خاطر تهی بودن از درون، و اینکه سامان ارزش‌هایش بر واقعیت ملموس و منطق خردورزانه بیرونی بنیان نیافته، ناگزیر از به دست داشتن قدرت بی چون و چراست. و این قدرت بی چون و چرا را تا سرحدّ کالایی ساختن انسان (دراین‌جا زن) دنبال می‌کند. به این خاطر، اگر زنان قهرمان ورزشکارش برچسب «made in…» را، حتی بر گریبان‌شان نداشته باشند، از دید آن، در بسته‌بندی دلخواه جا نگرفته‌اند. پس قابل عرضه نیستند و ارزش مبادله را از دست داده‌اند. سامان یادشده نیک می‌داند که محتوای بسته بندی (ورزشکاران زن) را نمی‌تواند محصول دلخواه خودش بداند، آن‌جا با نقطه تسخیرنشدنی روان زن روبه‌روست. از این رو، از یک وجب گریبانِ تن او هم نمی‌گذرد. می‌خواهد به آن‌جا هم راه پیدا کند و مُهر خودش را بکوبد. این مابه‌ازای رفتار کارمند اموال است که در مقام بازوی اجرایی فدراسیون، وجب به وجب خانه محل اقامت دخترها را دید می‌زند و لمس می‌کند. سپس مثل کسی که از معاشقه به کامیابی شهوانی رسیده، با حالت رضایت‌مندی سیگار دود می‌کند و تلویزیون می‌بیند.
فدراسیون، مثل هر سامان خودکامه‌ای به نارسی سیزم دچار و در خود مانده و در خود فروبسته است. این یعنی نمی‌تواند بپذیرد که به‌سان پاره‌ای از زنجیره مبادلات فرهنگی-ورزشی می‌بایست دستورکارهای جهانی را بپذیرد، اندکی نرمش به خرج بدهد و در مبادلات جهانی شرکت کند. این سامان می‌خواهد نسبت به فدراسیون جهانی «غیروابسته» و «مستقل» باشد اما در عوض «جدایی‌گزینی» و «قطع رابطه» را پیشه خود می‌سازد. از این رو، فدراسیون درست در برابر دختران ورزشکاری قرار می‌گیرد که با پذیرفتن قانون‌های منطقی و غیرمنطقی، مشتاق گفتگو، رابطه و بده و بستان هستند. سامان یادشده، خودکشی و حذف خود را به پذیرفتن قوانین بیرون از خودش ترجیح می‌دهد. این امر، به خوبی از سوی شخصیت اصلی فیلم نیز درک می‌شود.
از این رو در پایان فیلم می‌بینیم که دختر ورزشکار، برای اینکه دیده و شنیده شود، با فدراسیون این‌همانی می‌کند. یعنی در پی بازشناسی آنچه فدراسیون از آن سرشته است، خود را به صورت مخالف‌خوان آن بازتعریف می‌کند. او تمام وسایل محل اقامت‌شان را -هرچه که کارمند فدراسیون لمس کرده- نابود می‌کند. با آرایشی غلیظ خودش را از ریخت می‌اندازد. موهایش را از ته می‌تراشد و در کنشی نمادین، جلوی خودروی مرد کارگزار فدراسیون می‌ایستد و رفتار اعتراضی‌اش را رنگ و بوی شهادت‌خواهانه می‌بخشد. او با شکستن، خرد کردن و زدن موهایش، یعنی با خودویرانگری و شهادت‌خواهی، در واقع خودش را به تنها زبانی که فدراسیون می‌شناسد، معنا می‌کند تا بتواند با آن رو در رو شود، خودش را به رخ بکشد و بستیزد. و این ستیزه‌ای است بر سر مو و گریبان، که به‌سان دو مَجاز، دو جزء حیاتی هستند که کلیت تن زن را در سامان قدرت و ارزش نمایندگی می‌کنند.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *